موضوع سینمای سیاسی از جمله موضوعاتی است که جای خالی آن در سالهای اخیر در سینمای ایران احساس میشود. این در حالی است که تاریخ انقلاب اسلامی و شرایط روز کشورمان زمینهساز ایجاد سوژههای بسیار مهم و استراتژیکی در این حوزه شده است که تاکنون به آن پرداخته نشده است.
به همین بهانه خبرگزاری فردا با سعید مستغاثی یکی از منتقدین باسابقه و رئیس سابق انجمن منتقدان سینمای ایران به گفتوگو نشسته و نظرات او را در اینباره جویا شده که در ادامه میآید:
تهدیداتی که الان جمهوری اسلامی را تهدید میکند، علیرغم امنیت فراوان موجود نسبت به گذشته بیشتر شده است که از جمله میتوان به داعش، گروهکهای تجزیه طلب اشاره کرد. همچنین نوع تهدیدات و شیوه ترورها به روزتر شده است. سوالی که در اینجا مطرح میشود، این است که با وجود این همه سوژههای استراتژیک چرا سینمای ایران به این موضوعات نمیپردازد؟
به نظر میرسد صورت مساله را باید به نحو دیگری مطرح کرد. بدین ترتیب که اگر به موضوعاتی چون انقلاب، ترور و ... پرداخته شود باید از چرایی این پرداخت سوال کرد! در این رابطه میتوان اشاره کرد به صحبتهای دوستی که میگفت یا سینما نیست و یا اگر هم هست، ربطی به ایران ندارد! این موضوع دلایل مختلف دارد. از ابتدا هم که سینما وارد کشور شد عدم واکاوی ماجراها باعث شد که انتظارهای فوق العاده از آن داشته باشیم. فرض کنید که از یک وسیله آتشزا توقع ایجاد یک گلستان را داشته باشیم، میتوان تحت شرایطی آن را کنترل کرد، اما روی آن کار نشده است.
سینما وقتی وارد کشور ما شد اساسا ماموریت دیگری داشت. چون سینما تنها هنری است که در این سرزمین وارداتی است و بقیه هنرها بومی هستند. سینما کاملا یک هنر وارداتی است که در مقطعی خاص وارد شد که اگر نتوان آن مقطع را تحلیل کنیم دچار اشتباهات محاسباتی میشویم. در گذشته حساسیت علما، مردم و جامعه، روزنامه نگاران، دولتیها نسبت به ورود چنین کالایی حساس بوده و معتقد بودند که چنین کالایی جامعه را فاسد میکند. حتی امیری فیروزکوهی شعری میسراید که: «دین ما برد و سینما آورد/ کفر آورد و کشت ایمان را»
خیلیها نسبت به این ورود هشدار دادند و مردم هم همیشه موضعگیری منفی نسبت به چنین موضوعاتی داشتند. اهالی سینما در این ایام وابسته به دربار بودند. یکی از منتقدین معتقد است ایران بعد از ژاپن تنها کشوری است که سینما در آن از میان مردم و کوچه بازار و کافه بیرون نیامد بلکه زاییده دربار بود. از همان اول سینما ربطی به مردم نداشته است. کاملا درباری بود و سپس وارد طبقه خاصی میشود که سعی میکند آن را به مردم بسط دهد. کسی مانند ابراهیمخان صحاف باشی از وابستگان دربار بوده، علی وکیلی و... موسیو اردشیرخان آدمهای خارجی بودند که با دربار ارتباط داشتند. این سینما همواره در شرایطی که ملت را تحقیر میکردند، به وجود آمده است. به عنوان یک سوپاپ اطمینان به دنبال فریب مردم بوده است.
جالب است که چند سینما وجود داشته است و روزی یک فیلم خارجی بر پرده سینما اکران میشده است. در آن زمان سینما برعکس کشورهای دیگر اینجا در خدمت دیکتاتورها و دربار بوده است. این سینما به کشور وارد شد تا فرهنگ و سبک زندگی مردم را عوض کند، درست در همان زمانی که تجدد افراطی در اوج خود به سر میبرد. سینما یکی از آخرین حلقهها بود که درست شد، آن هم در زمانی که قرار بود مملکت به لحاظ فرهنگی دگرگون شود و شما متوجه میشوی که فیلمهایی که اکران میشود با سبک زندگی مردم متفاوت است. جامعهای که درفضای دیگری زندگی میکرد و دارای سبک زندگی ایرانی اسلامی و مقید به خانواده، حجاب و... بود یک دفعه با فضایی روبرو شد که به کلی متفاوت بود. فیلم «طوفان زندگی» جز اولین فیلمهایی است که در آن دختر و پسری در کنسرت عاشق یکدیگر میشوند. توجه کنید که دقیقا فضایی دور از انتظار را نشان میدهد. کنسرت، چراکه مگر چقدر در آن زمان کنسرت بوده است. این دورافتادگی سینما را نشان میدهد. درست مثل همین الان، فیلم پرویز شهبازی که در جشنواره سال گذشته هم اکران شد، این آدم آنقدر در این جامعه دور است که در فیلم نشان میدهد وی در شهر با یک شیر بازی میکند، یا در مترو فردی کرواتی سیدی میفروشد و آواز هم میخواند، در شرایطی که باید از کارگردان کار پرسید آیا اصلا برای یک بار هم که شده سوار مترو شدهای؟!
اما وقتی سینما به اوج میرسد، به مردم خیلی نزدیک میشود؟
هیچ موقع اینگونه نشده است. این از آن دسته دروغهای تاریخی است و هیچ آماری درارتباط با آن ارائه نشده است.
بالاخره اینکه هست. در دهه چهل نوجوانها روزی سه چهار بار سینما میرفتند
همه شهرها اینطور نبوده. نمیشود انکار کرد که سینما پدیدهای جذاب بوده است، اما مجموع آدمهایی که به سراغ آن میرفتند، این رقمی نیست که امروز به ما ارائه میکنند.
البته شاید نزدیکی سوژهها به مردم مانند فیلم «قیصر» باعث جذابتر شدن میشده است.
اتفاقا اصلا نزدیک نبودند. «قیصر» برای اینکه نیرو بگیرد به کافه میرود. اما چند درصد مردم به کافه میرفتند. هویدا حرف جالبی دارد که میگوید، آنقدر شما سینماگران زد و خورد در کافهها نشان میدهید چرا به ما گزارش نمیشود؟! کجا این اتفاقها میافتد. سینمای ایران در کافه و کاباره میگذشته است. چند تا کافه و کاباره وجود داشته است. چند درصد مردم به کافه میرفتند؟ قهرمان اصلی و مثبت و حتی منفی هم در کاباره بوده است. یک فرمول خاص که دختر روستایی فریب میخورد از روستا به شهر میآید و به کاباره میرود. در آنجا شخصیت منفی به دنبال تخریب آن است که شخصیت مثبت و قهرمان فیلم ممانعت میکند و در آخر آوازهخوان معروفی میشود و فیلم تمام میشود. این را من نمیگویم، کسی مانند حسن شیروانی و یا طغرل افشار که از منتقدین اولین هستند میگویند. فیلمهایی مثل «شرمسار»، «دختری از دهکده» و... همه و همه از این فرمول تبعیت میکنند. زندگی در این کاباره خلاصه کرده و جامعه و اخلاق ایرانی را در آن نشان میدهند.
اولین خاطرات میرزا ابراهیم خان صحاف باشی را بخوانید میبینید که از سفر خود به فرانسه و حضور در کاباره و رقص و آواز در آنجا خبر میدهد. نگاه وی این است و میخواهد چنین چیزی را نیز ارائه کند. نه تنها وی بلکه کسان دیگر نیز با این نوع نگرش خواهان ایجاد تجدد بودند. تجددی که به قول امام خمینی(ره) باعث توحش شد. هیچ وقت مردم با این نوع سینما کنار نیامدند.
یعنی این فیلمسازها حتی در دوران پهلوی نسبت به دستاوردهای حکومت، واکنش نشان ندادهاند؟ اتفاقاتی مثل تقسیم اراضی، انقلاب سپید، قرارداد الجزایر؟
فیلمهایی که مجید محسنی میساخت مثل «پرستو به لانه بر میگردند» و «آهنگ دهکده» راجع به اصلاحات ارضی است. اولین فیلم ایرانی که همان «دختر لر» باشد، اثری در تقدیس رژیم رضاخانی است؛ ایران دیروز و ایران فردا، یعنی ایرانی را نشان میدهد که همه در آن به غارت مشغول هستند، سپس ایران امروز که ایران رضاخانی است را نشان میدهد که پیشرفته است. سینما با رژیم یکی بود. کسی که رژیم رضاخان را تقویت میکند، همان کسی است که سینمای ایران را پی ریزی میکند. برنامهریزی برای رژیم سیاسی و سینما همسان بوده است. یعنی سینما قرار است ویترین این رژیم باشد. طبیعی است در سالهای بعد هم چند ماموریت دارد. اخلاقزدایی و دینزدایی انجام دهد و دوم اینکه تبلیغ رژیم پهلوی را کند. مهمتر اخلاقزدایی و دینزدایی مهم است.
پس با این تفاسیر سینما در آن زمان به سیاست نزدیکتر بوده است، اما الان هیچ کدام از اینها را نداریم. پس این سینما چگونه تنفس میکند؟
این سینما توسط همان تفکرات اداره میشود! شاید فراماسونرها و دربار از بین رفته باشد اما تفکرات آنها باقی مانده است. تفکرات سکولاریستی. تجددی که آوردند گفتند دین به درد شما نمیخورد و تمدن و تجدد غرب که باعث پیشرفت شما میشود رو بیاورید.
یک مسائل تجاری و جذابیتهای داستانی هم وجود دارد که فیلمسازان ما میتوانند به سراغ آنها بروند. برای مثال همین حوادث تروریستی ترکیه، همین حالا اگر یک نفر در مورد آن حوادث فیلمی بسازد، برای مخاطب عام جذابیت دارد؛ هالیوود چنین سوژههایی را رها نمیکند و هر ساله چندین فیلم راجع به این موضوعات میسازد، حتی تخیلی. من سوالم این است که چرا فیلمسازان حتی از این زاویه وارد نمیشوند؛ حتی فیلمسازانی که متعهد به انقلاب هستند؟
مساله به ماهیت سینما بر میگردد. عدم شناخت سینما. یعنی عدم استفاده درست از آن هر چقدر هم که متعهد و انقلابی باشید اما سینما را به خوبی نشناسید، نمیتوانید از آن به درستی استفاده کنید. سوال من از شما این است اگر سینما به دنبال تجارت است، هالیوود راجع به تمام راهپیماییهای بزرگ فیلم دارد. اما چرا راجع به راهپیمایی اربعین فیلم نمیسازد؟ خیلی هم میتواند جذاب باشد.
خوب آنها در مورد جنبش والاستریت هم فیلم میسازند.
اینکه میسازد درست، اما باید دید از چه زاویهای به فیلم میپردازد. فیلمساز ما در آن حد هم نیست. بالاخره سینما برای آنها است و ما کپی کننده دست چندم محسوب میشویم. این مقلد دست چندم فکرش را هم به کار نمیاندازد! ماهیت سینما اینجا مهم است. فیلمسازان ما بعد از انقلاب و مسئولان ما فکر کردند اگر پرچم جمهوری اسلامی را بالا بدهید تمام است.
به نظر من شبه روشنفکرها عقلشان را به کار نمیاندازند و کاربرد هر چیزی را نمیدانند. خوب شما از این آدم چه انتظاری دارید. فقط به وی گفته شده است که به دنبال سوژههای حکومتی و دینی نرو، برای اینکه آزاده بشوی و حکومتی محسوب نشوی. البته در ایران این صدق میکند و در دیگر کشورها چنین نیست. شما ببینید الان محبوب ترین نقشها در ایران در فیلمهای خارجی کسانی هستند که در نقش ماموران سی.آی.ای و اف.بی.آی را بازی کردند. اما در ایران این چنین نیست و خدا نکند کسی نقش فردی اطلاعاتی را بازی کند. این نشات گرفته از همان مساله است. اگر شما یک ذره به سمت دین و حکومت بروی با هنر مغایر میشود. هنر فقط برای هنر باشد . در زیر این شعار ایدئولوژیهای خود را قرار میدهند.
ما یک سری کارگردان و عوامل سینما داریم که همه آنان تکنسین هستند. با وجود فشارهایی که هست، اگر هزینه و فیلم نامه خوب داشته باشند، فیلم را میسازند. پس چرا شرایط را برای اینگونه افراد آماده نمیکنند که حداقل آنها کاری در این زمینه تولید کنند؟
۹۹ درصد از فیلمسازان ما مدعی مولف بودن هستند. در آمریکا هیچکاک نمیتواند بگوید من تکنسین هستم. اما اینجا این طور نیست. همه مدعی مولف بودن هستند. یکی از دلایل این موضوع متاسفانه ضعف مدیران است؛ در عین بیسوادی فکر میکنند در این زمینه بسیار باسواد هستند. عدم مطالعه و بیسوادی و اصرار بر جهالت باعث بروز چنین موضوعاتی شده است. از طرف دیگر به دنبال این هستند که تندرویهای دیگران را با کند رویهای خود جبران کنند. پس به دنبال موضوعات اجتماعی امروزی میروند.
خیلی از عللی که این پروندهها مهجور هستند، به دلایل امنیتی هستند. اختلاف روایات و سایر مسائلی که مطرح است.
این درست است، اما اولین چیز فرار مدیران از فضایی است که فکر میکنند شعاری و حکومتی است و به جای آن به دنبال جذب افراد میروند. مثلا میگویند ما میخواهیم آقای کیمیایی را جذب کنیم، میگویند آقای کیمیایی بیا و با هزینه ما هر چه میخواهی بساز و بعد معتقد هستند که کیمیایی را نگه داشتند. اما باید گفته شود که وی رفت، اما نتوانست در خارج از کشور کاری انجام دهد و این روشنفکران به خود میبالند که این افراد و از جمله مهرجویی را نگه داشتهاند. باید گفته شود که دکانی که اینجا دارند را نمیتوانند در آنجا داشته باشند.
این مجموع تفکرات کوتهبینانه این مجموعه مدیرها باعث شده است تا مدیران حزباللهی هم برای ساخت فیلم پشیمان شوند. خصوصا این فضای روشنفکری که فضای لانه زنبوری هم هست. فضا، فضایی است که هر کسی نمیتواند آن را تحمل کند. بایکوت میکنند و شما هم مجبور میشودی برای به به دست آوردن فضا باج بدهی.
من فکر میکنم بهترین راه شکسته شدن این حصار ساختن فیلم است و بهترین افراد هم جوانهایی هستند که علاقه مند به تاریخ سیاسی هستند. ولی نکته اینجاست که این جوان چگونه این فضا را پیدا کند؟
در هر صورت میدان جنگ است. مثل زمانی است که درگیر جنگ بودیم. در آن زمان این کشمکش بین ارتش و سپاه وجود داشت. در این بین کسانی همچون حسن باقری و احمد متوسلیان خود را تحمیل کردند؛ یعنی با تمام قوا جنگیدند. جوانانی بیتجربه کاری کردند که همه انگشت حیرت به دهان گرفتند. از طرف دیگر باید خیلی صراحت داشت؛ زمان باج دادن، آوانگارد بازی و ... گذشته است. الان وقت صراحت است و باید تعارف را کنار گذاشت.
یکی دیگر از سوژههای سیاسی مهم که به آن پرداخته نشده است، فاجعه هشت شهریور است که اگر آن را بررسی کنیم پرونده آن هنوز مختومه نشده است و ابعاد جاسوسی بسیار مهمی دارد که دارای المانهای تبدیل به یک اثر سینمایی است. نمونه تقریبا مشابه این اتفاق مربوط به ترور کندی رئیس جمهور آمریکاست که شاید یک شکست ظاهری محسوب شود ولی آنها در مورد آن فیلم میسازند، اما در سینمای ما حتی در این مورد کلیپ، فیلم کوتاه هم ساخته نمیشود.
هالیوود جامعه آمریکا را متحول کرد و یکدفعه جامعه آمریکا را نه روی پرده که در خود آمریکا به وجود آوردند. سینما در آمریکا بر این سیستم پا گرفت. سیستم سیاسی اقتصادی و... . بنابر این هالیوود میشود ویترین حکومت آمریکا. درواقع باید این سوال را بر عکس پرسید. در سینمای ایران چیزی به نام سینمای ایران وجود ندارد! اما در آمریکا چیزی به نام سینمای آمریکا وجود دارد. اساسا یکی از خصوصیات فیلمهای هالیوود پیروزی در جنگهای مغلوبه است. یعنی شکستها را پیروزی جلوه میدهند. علاوه بر کندی که شما اشاره کردید، حدود ۳۷ فیلم در مورد آبراهام لینکن به اشکال مختلف کارتونی، سینمایی و ... وجود دارد.
آن جا سینما برای تقویت و تداوم ایدئولوژی به وجود آمد، اینجا برای نابودی ایدئولوژی و ارزشها مردمی به وجود آمد. اگر این موضوع را ندانیم در شناخت سینمای ایران و آمریکا دچار اشتباه میشویم. سینما چیزی است که آمریکا خلق کرد و در اختیار خود گرفت و با حساب و کتاب وارد مملکت ما کردند تا بتوانند در آن حاکمیت پیدا کنند. این موضوع تنها به سینما محدود نمیشود، بلکه دانشگاه، کتاب، رسانه و تلویزیون را هم شامل میشود.
اسناد سازمان سیا که در سال ۲۰۰۶ منتشر شد، سندی مربوط به ۱۹۵۵ بود. یکی از موضوعاتی که شاید ما کمتر بدانیم این است که سینمای هالیوود به سازمان امنیتی آمریکایی بسیار نزدیک است. مثلا جان فورد جز سیآیای آمریکا بوده است. جلساتی برگزار میشود میان ارتش و مراکز امنیتی هالیوود و دفترچهای تدوین میشود به نام مبارزه برای آزادی که در این دفترچه آمده است که ما در سینما باید چکاری انجام دهیم یا آن را بسط دهیم. یعنی اینکه به دنبال این هستند که سبک زندگی خودشان را به جهانیان اراده دهند. سینمای هر ملتی را با ایدئولوژِی، هویت، ریشهها و فرهنگ آن شناخت. در واقع هر سینمایی دارای هویتی است، اما سینمای ایران را فقط از روی حجاب بازیگرهای زن آن میتوان شناخت و این یعنی سینمای بیهویت و بیریشه. فضا باید عوض شود، با عوض شدن آدمها چیزی عوض نمیشود.
اگر من به عنوان یک فرد حزب اللهی به جماعت روشنفکر نزدیک شوم و چند داستان کوتاه بنویسم، در فضایی که برای ما است مثل رسانه و... آدمهایی را رشد میدهند که تغییر میکند. مثلا یک خانم چادری تبدیل به خانمی میشود که حجاب را رعایت نمیکند و دیگر مقید نیست. در بین آقایان هم همین طور. بدنه ایراد دارد.
خودباختگی عمیقی در جامعه ما ایجاد شده است. فریدون جیرانی یک تکنسین است و میآید برای وزارت اطلاعات فیلم میسازد اما شما یک خانواده درست و حسابی در این فیلم نمیبینید. وزارت اطلاعات هم میگوید چقدر خوب، ما را خوب نشان میدهد. اما باید دید جامعه ایرانی را چگونه نشان میدهد. یکی پدر ندارد، یکی زن خود را از دست داده است، معضلی که در این فیلمها میبینید خانوادههایی هستند که در سطح پایین قرار دارند. اما در فیلمهای فرانسوی با اینکه روابط آزاد است، اما بالاخره در فیلم خانواده را به عنوانی یک معیار میبینید، یک زوج عاشق در فیلم وجود دارد. حتی در بدترین فیلم آمریکایی هم امید وجود دارد.
البته این نکته هم هست که فضای فکری جامعه از ۱۸۰ سال پیش باقی مانده، مریض و آلوده است و در همه فضاها از جمله کتاب، نشر، دانشگاه و علوم انسانی این مسئله دیده میشود. چرا وقتی گفتند علوم انسانی، باید اسلامی شود همه غربیها دلهره گرفتند. شوک وارد شد. آنها برایشان حکومت مهم نیست. سبک زندگی و تفکر مهم است، ما نیز صلح نخواهیم کرد.