اتحادیه اروپایی با هدف اتخاذ تصمیمات واحد در عرصه اقتصاد اروپا شکل گرفت و به مرور وارد ابعاد سیاسی و امنیتی شد به گونهای که بانیان آن تلاش کردند تا اتحادیه را به عنوان بزرگترین اتحادیه منطقهای معرفی و نقشی واحد را در سطح جهانی ایفا کنندو هر چند که حاضران در اتحادیه ۲۸ عضوی هر کدام سیاست مستقل داخلی و خارجی خود را حفظ کردند اما برآن بودهاند تا در مسائل کلان اقتصادی و بویژه در نظام بینالملل رویکردی واحد به نمایش گذارند. مقابله با ملیگرایی و ریشههای اجتماعی آن، مقابله با روسیه و چین و نیز رویارویی با اسلام به عنوان اندیشهای که میتواند الگویی موفق برای جایگزینی به جای نظام سرمایهداری رو به زوال باشد، ارکان اصلی این همگراییها را تشکیل میداد که البته با مولفه راهبردی اقتصاد صورت میگرفت.
اکنون در اروپا چند چالش عمده مشاهده میشود. نخست آنکه اعضای اتحادیه اروپا دیگر آن مولفه اتحاد و هدف مشترک را نداشته و هر کدام به دنبال منافع خود هستند که چند پارهسازی اروپا را رقم زده است. انگلیس با ادعای منافع خود سودای خروج از اتحادیه را سر میدهد و آلمان و فرانسه هر کدام به دنبال برتری و تحمیل خواستهها و طرحهای خود بر اتحادیه هستند، سنتگرایانی همچون ایتالیا و اسپانیا ساز خود را میزنند و کشورهای نوظهور یا همان اروپای جدید نیز دیگر پذیرنده سلطه اروپای سنتی نیست و خواستار تغییرات بنیادین در ساختار اتحادیه هستند.
در این میان مولفه ناامنی و خطر تروریسم در کنار رشد فقر و بیکاری زمینهساز رشد جریانهای ملیگرا شده که از خواستههای آنان را پایان حضور در اتحادیه اروپا و داشتن کشوری مستقل و هزینه شدن درآمدها در درون به جای رویکردهای وحدتگرایانه به اتحادیه است. آنچه در این میان بر فضای بحرانی اروپا دامن میزند رویکردهای تجزیهطلبانه است که این روزها در کاتالونیای اسپانیا به اوج رسیده و فردا مناطقی همچون باسک و... به دنبال آن خواهند بود. روندی که میتواند در سایر کشورهای اروپایی نیز با توجه به ساختارهای قومی استمرار یابد.
مجموع این فرآیندها در حالی اروپا را تهدید میکند که یک سوال مهم مطرح میشود و آن اینکه برندگان این بحرانها و چندپاره شدن اروپا چه کسانی هستند؟ هر چند که منافع روسیه، چین و بسیاری از کشورها در این عرصه را نمیتوان نادیده گرفت اما یک نکته مهم و حیاتی مطرح است و آن اینکه از ذرهای شدن کشورها صرفا یک عامل سود میبرند و آن نظام سلطه با محوریت آمریکاست. آمریکایی که اکنون دوران افول خود را طی میکند و ذرهای شدن کشورها را مولفهای برای حیات خود میبیند و بر همین اساس است که تحریکات جداییطلبی در غرب آسیا، روسیه، چین، آسیای مرکزی و قفقاز، و بسیاری از کشورهای بزرگ را در دستور کار قرار داده که جداییطلبی کاتالونیا اسپانیا و اقلیم کردستان عراق نمودی از این رفتار است. لذا اروپا را میتوان یکی از قربانیهای جاهطلبیهای نظام سلطه دانست که راهکار اروپا برای مقابله با آن رویکرد به اصل مقابله با نظام سلطه با محوریت آمریکاست که میتواند حافظ امنیت و ثبات این قاره باشد. رویکردی که از حمایت افکار عمومی خسته از مداخلات آمریکا نیز برخوردار است.
نویسنده: قاسم غفوری