روزی روزگاری مرد لوطی بود که از دار دنیا سه تا چیز داشت: نردبان، و میمون و زورنا (ساز بادی)
از دنیا رفت و فرزندان او (سه پسر بودند هر کدام یکی از لوازم پدر را که به ارث مانده بود برداشتند و رفتند دنبال کاری. پسر بزرگتر نردبان را برداشت و رفت دنبال دزدی، پسر دومی هم میمون را برداشت و رفت دنبال ادامه کار پدر، اما پسر سوم که موضوع داستان ماست آخرین ارثیه پدر را برداشت و بازورنا سر به بیابان گذاشت.
پسر سوم که تنها داراییاش شده بود همین زورنا بیهدف و مقصد پا در راه گذاشته بود که سر راهش دید یک لنگه در راه افتاده کنار جاده لنگه در را هم به دوش گرفت و راه افتاد، کمی جلوتر دید یک کاسه پشت (لاکپشت) بزرگ افتاده روی زمین و داره حرکت میکنه آن را هم انداخت توی توبره روی کولش و راه افتاد. کمی جلوتر با گلولهای از یک قاطمه (ریسمان) مواجه شد آن را هم برداشت و به راهش ادامه داد حوالی ظهر شده بود پسر از شهر و دیار خود دور شده بود، خسته و گرسنه با ناامیدی در حرکت بود که ناگهان در مقابلش قلعه بزرگ و وحشتناکی را دید، با تردید و به آرامی به قلعه نزدیک شد خود را به درب قلعه رساند از لای شکاف در به داخل نگاه کرد هر چه بیشتر نگاه میکرد کمتر چیزی میدید آخر تاب نیاورد و با فریاد و صدای بلند گفت آهای کسی اینجا نیست؟! پسر چندبار این جمله را تکرار کرد ناگهان زمین به لرزه درآمد اوکه از لای شکاف در چوبی قلعه به درون مینگریست ناگهان دید یک غول بزرگ درون قلعه پدیدار شد که گام به گام به سوی در جلوی آمد و با هر قدمی که برمیداشت زمین میلرزید، پسرک که از ترس پشت در میخکوب شده بود چارهای برای فرار نمیدید، تصمیم گرفت بماند و تسلیم سرنوشت شود!
غول رسید پشت در با صدای نکره فریاد زد، کیه در میزنه؟
مرد که تازه فکری به سرش زده بود زورنا را برداشت و در آن دمید، از زورنا صدای مهیبی برخاست و همانطور که در زورنا میدمید گفت تو کی هستی؟
غول که از صدای زورنا نگران شده بود گفت: من غولم تو کی هستی؟
مرد جوان تمام نفسش را جمع کرد و در زورنا دمید و گفت: من ورغولم!
غول که تا آن زمان نام ورغول را نشنیده بود ترسید و گفت ورغول دیگه چه جانوریه؟! مردک در زورنا دمید و گفت: ورغول همان موجودیه که اگر اراده کنه ده تا غول را یکجا با هم میخوره!
غول که حالا بیشتر ترسیده بود کمی فکر کرد و گفت: اگه تو ورغول هستی یکی از شپشهای سرت را بینداز اینطرف در ببینم، پسرک گفت: اگر تو غول هستی یکی از شپشهای سرت را بینداز اینطرف ببینم، غول یکی از شپشهای سرش را کند و پرتاب کرد بیرون در قلعه پسر دید یک شپش به اندازه غورباغه افتاد اینطرف در، با خودش اندکی تامل کرد و سپس کاسه پشت بزرگ را دو دستی گرفت و انداخت داخل قلعه، غول با دیدن کاسه پشت یکهای خورد و با خودش گفت اگر این راست گفته باشه و ورغول باشه کار من تمام است.
غول دوباره صدایش را بلند کرد و گفت: اگر تو ورغول هستی یکی از ناخنهایت را بکن بینداز اینطور ببینم! پسرک گفت اگر تو غول هستی یکی از ناخنهایت را بکن و بینداز اینطرف ببینم!
غول یکی از ناخنهایش را کند و پرتاب کرد بیرون از قلعه پسرک دید ناخن غول به اندازه سر یک بیل است، فکری کرد و گفت بیا این هم ناخن من، سپس لنگه در را با تمام توان از روی در قلعه پرتاب کرد داخل!!
غول با دیدن لنگه در این بار بیشتر ترسید و گفت: اگر تو راستی ورغول هستی یکی از موهای سرت را بکن بینداز اینطرف ببینم! پسرک دوباره در زورنا دمید و گفت تو اگر غول هستی یکی از موهای سرت را بکن بینداز اینطرف ببینم!
غول با ترس و وحشت یکی از موهای سرش را کند و انداخت بیرون قلعه، پسرک دید موی سر غول حدود سه چهار متری و به کلفتی یک کاموا میشود دوباره فکری کرد و دست درون توبره برد گلوله قاطمه را درآورد سر آن را از لای شکاف در داخل کرد و به غول گفت: بیا این سر تار موی من است! غول سر گلوله قاطمه را گرفت و رفت عقب، رفت و رفت و رفت تا رسید به انتهای قلعه! اما هنوز گلوله قاطمه ادامه داشت! غول با وحشت تمام دوید وآمد پشت در قلعه و زانو زد و گفت خوب جناب ورغول امری داشتید! تو را به خدا هر کاری که بگویید برایتان میکنم به من و قلعه من آسیبی نرسانید!
مرد خوش اقبال در زورنا دمید و گفت: برو هر چه طلا و جواهرات داری بیار تا من به تو کاری نداشته باشم و راهم را بگیرم و بروم والا این قلعه را بر سر تو خراب میکنم و جانت را هم میگیرم!
غول بیچاره رفت و هر آنچه جواهرات و سکه و دلار داشت آورد و گذاشت پشت در؛ مرد در زورنا دمید و گفت: حالا برو سر تار موی من را هم بیاور تا من بروم، غول بیچاره راهی انتهای قلعه شد تا موی ورغول را بیاورد، در این هنگام مرد فرصتطلب طلا و جواهرات غول بیچاره را برداشت و تا قبل از بازگشت غول گریخت!
غول هنگامی که بازگشت با صندوق خالی جواهرات و در باز قلعه مواجه شد به آهستگی به در نزدیک شد بارها و بارها صدا زد: جناب ورغول! جناب ورغول! وقتی صدایی نیامد به آهستگی و با احتیاط از قلعه بیرون آمد ناگهان با دیدن جای پای آدمیزاد فهمید ورغولی در کار نبوده است و تمام ثروتش را هم از دست داده است!!!
غول و ورغول تمثیلی است از حکایت امروز دولتمردان تدبیر و امید در قیاس با دولت قبل، اینکه از ابتدای کار، خود را ژنرال معرفی کردند و دولتمردان قبلی را سرباز! اینکه وزیر مسکن و شهرسازی دولت تدبیر و امید طرح مسکن مهر را مزخرف خطاب کرد و بجای آن طرح مسکن اجتماعی را مطرح کرد، طرحی که تا کنون هیچ طرح مصوب و دستور عملکرد مشخصی ندارد، طرح مسکن اجتماعی را پیش از دولت اول تدبیر و امید همین آقای وزیر در سالهای قبل هم که وزیر بودند مطرح کرده بودند و آن زمان هم فقط نام آن شنیده شده بود، در معرفی دوباره ایشان برای صدارت وزارت مسکن در آغاز دور دوم دولت تدبیر و امید خود ریاست محترم جمهور در مجلس به عدم توفیق ایشان در وعدههای داده شده اذعان، و فرمودند که در دور دوم وزارت و وعدههایشان عمل خواهند کرد و اینچنین بار دیگر زورنا نواخته و مجلس به ایشان رای اعتماد داد!
تمام ورغولهای دولت تدبیر و امید، ایشان نیستند، وزیر محترم نفت پس از یک هفته آلودگی در وضعیت هشدار هوا و تعطیلی مدارس، اجرای طرح زوج و فرد خودروها جهت کاهش مصرف سوخت و... با وجود اینکه رئیس سازمان حفاظت منابع طبیعی و محیطزیست به عمده دلیل آلودگی هوا به علت غیراستاندارد بودن و آلاینده بودن بنزینهای وارداتی صراحتا اذعان میکند، وزیر نفت در صحنه تلویزیون ظاهر شده و با کمال اعتماد به نفس فرمودند که تمام بنزینهای مصرفی استاندارد است و آلودگی هوا هیچ ارتباطی به مصرف بنزین ندارد؟!
یکی دیگر از ورغولهای دولت تدبیر و امید که از او میتوان به عنوان رئیس ورغولهای دولت نام برد جناب سخنگوی دولت، دکترترین دکترها جناب آقای نوبخت است! ایشان درپی افزایش شدید قیمتها در روزهای اخیر و افزایش قیمت بنزین در سال آتی که طبق روال گذشته چون قبل بیشک موجب افزایش چندباره تمام قیمتها خواهد شد، در صفحه تلویزیون ظاهر شدند و فرمودند: مگر دولت میگذارد تورم بالا بره و بر دوش اقشار مردم فشار بیاد!
یکی دیگه از ورغولهای دولت امید، وزیر محترم نیرو هستند که در گزارش مصور خود در پاسخ به دلیل گرانی ناگهانی فیش آب شهروندانی (به ویژه یزد) افاضه فرمودند که: آب گران نشده است، ما اصولا به چیزی میگوییم گران که بیش از ارزش آن پول بپردازیم پولی که امروزه مردم بابت مصرف آب میپردازند کمتر از قیمت واقعی آن است و در واقع ما داریم آب را ارزان میفروشیم! و تا رسیدن به قیمت واقعی آن باید قیمت آب اصلاح شود. (بخوانید گران شود و تا آن موقع کسی از گرانی صحبت نکند!)
به جرات و با یقین میتوان گفت دولتمردان تدبیر و امید همگی و بدون استثناء در یک کلام ورغول بازی شرکت کردهاند و همگی با ادبیاتی «ورغولی» درصدد مرعوب کردن تمام غولهای مقابل خود هستند، این غول میخواهد «همچنان پس از گذشت ۵ سال شخص رئیسجمهور قبل باشد، یا میخواهد رئیسجمهور قبلتر باشد. فرقی نمیکند ظاهرا امیدواران و تدبیرگران این دولت در دمیدن زورنا بیشتر استاد هستند، فقط امید است که این مجالی برای برخی از ورغولها نباشد که با فرستادن خود ایشان به دنبال تار موی ورغول تا انتهای قلعه، ثروت این مملکت را بربایند و سر از کانادا یا ناکجاآباد دیگری درآورند! ورغولهایی که روزگاری با توبره خالی آمده بودند دوباره با سکهها و دلارهای بیتالمال خواهند رفت.
جای شکرش از آن جهت باقی است که انتخاب غول و ورغول بدست خود ماست، اما خود کرده را تدبیر چیست؟
نویسنده: محمدمهدی ملکی