غرب آسیا همچنان به عنوان کانون اصلی تحولات جهانی شناخته میشود بگونهای که آینده ساختار بینالملل براساس تحولات این منطقه میتواند شکل گیرد. آنچه در این روند قابل توجه است به حرکت درآمدن چند پرونده همزمان است که با محوریت بازیگران فرامنطقهای در حال شکل گیری است در حالی که یک روند قابل توجه در آن مشاهده میشود و آن عدم بازیگر محوری آمریکاست. در گذشته چنان بود که هر تحولی در منطقه با محوریت و اقدامات آمریکایی صورت میگیرد حال آنکه در فرایند جدید نوعی تقسیم کار مشاهده میشود.
در حوزه فلسطین بازیگر اصلی فعلا آمریکاست به گونهای که این کشور از یکسو حمایتها و اجرای خواستههای اشغالگرایانه صهیونیستها را در ابعاد گستردهای اجرا میکند که اعلام انتقال سفارت آمریکا به قدس به عنوان پایتحت این رژیم نمودی از آن است. از سوی دیگر آمریکا طرحهای جدید سازش را نیز اجرا میکند که اعمال فشار بر تشکیلات خودگردان فلسطین و تحرک در کشورهای عربی برای سازش با صهیونیستها محور آن را تشکیل میدهد. آمریکا سعی دارد تا پرونده فلسطین را مهمترین مسئله منطقه و جهان معرفی و ایفای نقش خود را طرحی برای امنیت جهان نشان دهد.
بعد دیگر تحولات منطقه شامل مسئله سوریه میشود که با بازیگری فرانسه صورت میگیرد. رفتارهای دولتمردان فرانسه نشان میدهد که این کشور سعی دارد تا محور اصلی تحولات سوریه باشد که البته در قالب سیاست تهدید و مذاکره صورت میگیرد. فرانسه از یکسو ادعاهای شیمیایی را علیه سوریه مطرح و از سوی دیگر طرح تحریم حامیان سوریه را عنوان میسازد در حالی که همزمان ادعای لزوم مذاکره و برنامهریزی برای حل سیاسی بحران سوریه را ارائه میدهد.
تحولات یمن بعد دیگر تحولات منطقه را تشکیل میدهد که محور اصلی آن نیز با انگلیس است. انگلیسی ها از یکسو به عنوان نماینده سازمان ملل در امور یمن شدهاند و از سوی دیگر جانسون وزیر خارجه این کشور پرونده یمن را به یکی از محورهای کاری خود مبدل کرده است. رایزنی با کشورهای عربی و البته رویکرد به جمهوری اسلامی ایران به عنوان بازیگران اصلی تحولات یمن در این چارچوب صورت گرفته است. انگلیس همچنین در عمان دیداری با مقامات یمنی داشته و طرحهایی را مطرح کرده است.
نکته قابل توجه آنکه در هر سه پرونده کسانی محور آنچه راهکار سیاسی نامیده میشود شدهاند که خود نقش محوری در ایجاد این بحرانها دارند. مثلا آمریکا با طرحهایی مانند اعلام قدس به عنوان پایتخت رژیم صهیونیستی تحریک فلسطینیها و جهان اسلام را رقم زدهاند. در سوریه نیز فرانسه محور تسلیح گروههای تروریستی به سلاحهای شیمیایی است در حالی که در ظاهر ادعای اقدام جهانی علیه سلاح شیمیایی را مطرح میکند.
در یمن نیز انگلیس تامین کننده بمبهای فسفری و کشتار جمعی سوریه است و رسما نیز اعلام کرده این اقدامات برای اقتصاد این کشور ضروری است. با توجه به این حقایق میتوان گفت کشورهای مذکور با حضور در این پروندهها سعی دارند تا ضمن پنهانسازی نقش مخرب خود در بحرانهای منطقه، روند تحولات را در مسیر خواستههای خود هدایت کنند در حالی که کارنامه این کشورها نشان میدهد که آنها هرگز صلاحیت این حضور را ندارند و باید به عنوان عامل بحرانها محاکمه شوند.
نویسنده: علی تتماج