دنیا دارد تمام میشود. حرملهها تیر سه شعبه را در گلوی علیاصغرها فرو میکنند و مسئولیت این جنایت را هم برعهده میگیرند. سخنگوی لشکر یزید با افتخار میگوید ما بودیم که زدیم. ما بودیم که کشتیم. ما بودیم که با مسلسل از روی رویای کودک رد شدیم.
برویم بمیریم. اصلا برویم خودمان را از ستون روزنامهها حلقآویز کنیم وقتی جرات نداریم چهار کلمه از مرگ عشق بنویسیم. وقتی بلد نیستیم جوری بنویسیم که سربازهای غمگین به خانه برگردند. برویم بمیریم که فقط یاد گرفتیم بعد از بلند شدن بوی خون تازه دیگران را متهم کنیم و حتی یکبار در پیراهن خودمان دنبال داعش نمیگردیم.
برویم بمیریم وقتی هنوز رخت عزای "آلالله" را به تن داریم و صدای "هل من ناصر" از دوردستها میآید و آن وقت شمشیرها را به طرف رفقا گرفتهایم و خون خودیها را میریزیم و نعرههای مستانه سر میدهیم.
هیچ حرفی نمیتواند دل اهواز را آرام کند. هیچ پیام تسلیتی حال ایران را خوب نمیکند. همین امروز خودم را از ستون این روزنامه آویزان میکنم. امروز نه روز طنز نوشتن است و نه شنیدن لطیفههای مسمومی که کاسبان مرگ و تباهی میسازندش.