راستش ما اگر «ننجون» طنز مملکت باشیم یک پدری بالای سر این هنر بود که حالا دیگر نیست. امروز بردیم به خاکش سپردیم و برگشتیم اما دلمان نمیخواهد پیش شما اشک بریزیم و عزاداری کنیم.
ابوالفضل زرویی نصر آباد – پدر طنز ایران – تمام عمرش شما را خنداند و حالا حتما دلش میگیرد اگر غصهدارتان ببیند.
به بهانه سفر بی بازگشتش یکی از "تذکرهالمقامات" را تقدیم میکنیم که ِقریب به دو دهه پیش از این در هفته نامه "گل آقا" منتشر شده است.
با آرزوی حال خوب برای ایران و ایرانی!
تذکره المقامات
ذکر «سیدمحمود دعایی» - حفظهالله
آن داننده حکایت و لطیفه، آن صاحب جریده شریفه، آن یکهتازه عرصه ریاست، آن سکاندار کشتی سیاست، آن نشسته بر سریر کدخدایی، شیخالکُتّاب سید«محمود دعایی» در عهد خود، از اعاظم و اکابر جریدهنویسان بود.
و این سیدمحمود - کرمالله وجهه - مردی بود مطلع و اطلاعات داشت! و در کتابت، چنان بود که روزی سی صفحه جریده کتابت کردی و خم بر ابرو نیاوردی!
روزی میگفت: «خدایا! مرا آگهی ده!» گفتند: «به چندان معرفت و علوم که خدای تعالی تو را داد، قناعت نکنی؟» گفت: «کنم. لیکن آنها مرا آب و نان نشود. «آگهی» دیگر است و آگاهی، دیگر!
و هم در عهد او «بیبیسکینه انگلیسی» را دیدند که میرفت. گفتندش: «به کجا میروی؟» گفت: «به دستبوس سیدمحمود.» گفتند: «تو را با او چه کار؟» گفت، «او را بر من مقام استادی است، که مرا از هر صد گفته که بر زبان رود، شاید بود که یکی راست نیاید؛ اما جریده او را در هر نبشتهای صد شبهت است!
از جماعات لیبرالیه منقول است که گفتهاند: آنگاه که سفارت ایران در عراق داشت، روزی سنگی دید بر کناره خیابان اوفتاده. با خود گفت تا به جهت امر خیر، این سنگ از راه مسلمین بردارم. پس برداشت و اندکی دورتر انداخت. قضا را آن سنگ بر پنجره کاخ «عفالقه» آمد و او را ترسی عظیم درگرفت و بگریخت. برخی از معارضان وی گویند که سبب جنگ، همان سنگ بود!
از کرامات او آن که: صد قران وجه کاغذ دادی و هفتاد قران خرج جوهر و مرکب کردی تا جریده نوشتی و به بهای بیست قران فروختی و با عایدات آن، روزگار گذرانیدی!
و همو در مناجات، پیوسته گفتی: «الهی! مرگ بر آمریکا"!
از او پرسیدند که: «از میان مریدان، کدام را بیشتر دوست میداری؟» گفت:«مولانا «جلالالدین رفیع» را که پنج روز به آمریکایش فرستادم و یک سال است تا از برایم سفرنامه مینویسد!