از کت آبی رنگش آویزان میشوم و قسم میخورم این بار آخر است. میگوید: دروغ نگو آن دفعه هم گفتی اینبار هم که بزنم دیگر نمیزنم ولی باز زدی و الان هم طوری التماس میکنی که انگار باز هم میخواهی بزنی.
راست میگفت. قصد داشتم بزنم. دفعه پیش که موضعگیری کردیم و وسط حرفهایش "تکمضراب" زدم یک لگد محکم خوردیم که هنوز مواضع ما خوب نشده است. قول میدهیم اینبار هم بزنیم و دیگر نزنیم. فقط اجازه بدهید یک دل سیر بزنیم که در این یکی دو روزی که نیستیم لذتش در دهان ما بماند.
برادر باهنر: ممکن است به یک نفر حکم بازنشستگی بدهند و در حالت عادی خوشحال و یا برعکس ناراحت شود...
ننجون: البته اگر نماینده مجلس باشد و کمی هم به روح اعتقاد داشته باشد در حالت عادی ناراحت میشود.
روحیات متفاوت است.
ننجون: عرض نکردم؟
من نمیدانم اگر بخواهم احساسات خود را به دیگران منتقل کنم چه بگویم.
ننجون: انسانهای نخستین هم خیلی درباره این موضوع فکر کردند و آخرش جمله "دوستت دارم" را اختراع کردند.
۲۸ سال نمایندگی خوب است و کفایت میکند چون دیگر کار نو و حرف نو کم میشود.
ننجون: فقط به فکر خودتان نباشید. وقتی شما در مجلس نباشید ما از کجا برای این ستون، سوژه پیدا کنیم؟
شاید الان تقریبا بتوانیم جدی ادعا کنیم که تمام مسئولان ما یا بدون تجربه آمدهاند یا تجربیاتشان در زمینههای دیگر بوده است.
ننجون: فقط منتظر بازنشستگی بودید تا الباقی مسئولان خدوم را ضایع کنید؟
من اصلا ادعای رهبری حزب ندارم چون به محض این صحبت، تیرها پرتاب و مواضع از طرف خودیها و غیرخودیها شروع میشود.
ننجون: مواضع هم مهم است و در این سن و سال آسیب ببیند دیگر نمیشود که کاریش کرد.
حزبی که قرار است تاسیس کنم، نظامی نیست که به چپ چپ و به راست راست داشته باشد نمیتوان دستوری عمل کرد.
ننجون: احتمالا فقط به راست راست دارد.
من استاد سلفی گرفتن هستم.
ننجون: من هم استاد منفی بافتن هستم.