ظاهرا این رشته سر دراز دارد. نه اینکه داستان بسیار جذاب! و دیدنی جناب منوچهر هادی توانسته همه قواعد سینما و تلویزیون را به هم بزند، حالا کار «عاشقانه» قرار است به فصلهای بعدی بکشد.
پایان این سریال میتوانست یک خبر خوب باشد، اما ساخت فصل بعدی آن خبری بدتر از ساخت سری اول آن خواهد بود.
«عاشقانه» قرار بود داستان چند نفر یا بهتر بگویم، چند خانواده را روایت کند. داستانهایی که در ظاهر هرکدام دارای خط خودشان هستند، اما به مرور گرههای داستانی هر کاراکتر در داستان دیگری پیدا میشود.
اما مشکل اصلی از جایی شروع میشود که اساسا این خانوادهها بخش کوچکی از جامعه ایرانی را تشکیل میدهند. یعنی بیش از ۹۰ درصد مردم با آنها همذاتپنداری نمیکنند. چراکه سبک زندگی آنها جز در مواردی جزئی هیچ شباهتی به ایرانی بودن ندارد. (اسلامی بودن که به هیچوجه) زندگی شخصیتهای داستان شبیه مدلهای کاریکاتوری سریالهای اروپایی یا به زبان درستتر ترکیهای است.
روابط باز و بیدر و پیکر، خانههای آنچنانی، بیپولی در عین سرمایهداری و... نمونههایی از شیوه زندگی خانوادههایی است که منوچهر هادی در خیالات خود آنها را ساخته است. انگار این سریال مخصوص «بچهپولدار»هایی است که حوصلهشان سر رفته است و برای تغییر حال و اوضاع خود دست به هر تجربهای میزنند.
میشد این سریال را برای یک قشر خاص، نه با محدودیت سنی که جغرافیای محل زندگیشان ساخت و توزیع کرد.
کارگردان به خوبی میدانست این سریال شُل و وارفتهای که او میخواهد بسازد، نمیتواند با مردم عادی ارتباط برقرار کند، برای همین هم دست به دامن ستارههایی شد که به کمکش بیایند و با بزک دوزک کردن آنها مخاطب را گول بزند.
منوچهر هادی که پیش از این تجربه ساخت سریال برای شبکه نمایش خانگی را نداشت، برای جبران ضعف ساختاری قصهاش دست به هر تجربهای زد. پوششهای بازیگران زن (که البته بعد به طرز ناشیانهای اصلاح شد)، ادبیات رکیک و خارج از دایره اخلاق، بدمن کردن چهره مذهبی، استفاده از تصاویر اسلوموشن، چپاندن موسیقیتصویر در میانه داستان با استفاده از تصاویر تکراری و تکرار همان تصاویر تکراری، انتخاب دو خواننده نسبتا محبوب برای تیتراژها و... نمونههایی از چیدمان عامدانه کارگردان برای جذب مخاطب بود.
اما جالبتر حضور اجباری و به شدت آماتورگونه و عوامانه آدمهایی بود که احتمالا نسبت مالی با عوامل سازنده فیلم داشتند یا نسبت خانوادگی با کارگردان داشتند (نظیر خانواده محترم آقای هادی و اقوام و آشنایان) یا پلیسهای کاریکاتوری و فانتزی جناب کارگردان بود که بیشتر به مدلهای تبلیغاتی پوشاک، به خصوص کاپشن چرم شباهت داشتند تا پلیسهایی که از صفر تا صد یک پرونده را خودشان و به تنهایی و بدون حضور عوامل قضایی و پلیسی پیگیری میکردند.
شاهکار کارگردان را باید در قسمت آخر سریال دید. جایی که آنچه خوبان هم ندارند کارگردان به صورت یکجا به داستانش میچسباند و آنقدر توی ذوق میزند که...
پگاه از کما خارج میشود، گیسو زنده است، سهیل آزاد میشود و با یک دستهگل به سراغ همسر سابق میرود، دامون اطلاعاتش را پس میگیرد و همه چیز را لو میدهد، ریحانه و دنا (که اسمش هیچربطی به اسپانسر سریال ندارد) همسر و فرزند رضا به خانه برمیگردند، درسا عاشق پیمان میشود، پیمان سر عقل میآید و ازدواج میکند و از همه مهمتر یک باند مافیایی مخوف جاسوسی و سرقت اطلاعات هم به ما در یک فضای تاریک و یک سرتیم در تاریکی معرفی میشود.
این وسط اگر با معجزه کارگردان فریبا (یا همان هدیه قلابی) هم از آن دنیا برمیگشت و زنده میشد، جنس آقای هادی جور میشد.
در واقع «عاشقانه» کمک میکند که عدهای از منافع و منابع مالی و حتی تبلیغی آن بهره ببرند و در مقابل، این سطح سلیقه مخاطب است که دچار ریزش رتبه میشود. ساخت چنین سریالهایی خواه در شبکه نمایش خانگی یا تلویزیون چیزی جز توهین به شعور مخاطب نیست.
نویسنده: مهدی رجبی