نه این بندبندهای روی صورتهایشان، نه آن لرز توی بدنشان، که غم و شرم چشمان است که مقابلش میخکوب شدهایم. نه اینکه آدم رنجور و زخمی و گرفتار هزار و یک دام که ملموسترینش اعتیاد است، ندیده باشیم اما برخی از آنها آنقدر مبرهن از چشمانشان فریاد کمک بلند است که این بار، ما شرممان می آید به آنها نگاه کنیم.
ساعتی از نیمه شب گذشته و دیگر خبری از آنهمه ازدحام ماشین و آدمهای مختلف در خیابانهای جنوب شهر نیست. کسب و کار و آدمها که به خواب میروند، چهره مندرس آدمهای داستان ما بهتر به چشم میآید. «آدم»هایی که دار و ندارشان از دنیا یک دست لباس مندرس است و پتویی که در سرمای هوا همه چیز، از زیرانداز و رو انداز تا پناهگاهشان لقب میگیرد.
این اولینبار نیست که در شبهای سرد زمستان راه خیابانهای جنوبی شهر را پیش گرفتهایم تا از حال و هوای آدمهای بیسرپناه بنویسیم و عکس بگیریم. از خیابانهایی که شاید کمتر مسئول مرفهنشینی در طول دوران مسئولیتش سری به آنها زده باشد و زخم آدمهای رنجور بیخانمان را نه لمس، بلکه با چشمانی باز نگاه کرده باشد.
بهانهمان همزادهای آنهاست که گورنشین بودند و تصاویرشان، لرزه بر جان جامعه انداخت، نامهها رد و بدل شد و قولهای فراوان بیان، اما کسی نگفت دیگرانشان در همین حوالی، کجا هستند که شبها نمیبینیمشان و چه کسی پناهشان داده و شاید هم فکر میکنند که اینها هر شب از سرما میمیرند و حوصله شان نمی آید برای اطمینان، سری تا بهشت زهرا بزنند یا به گورستانهای دیگر بروند که اگر رفته بودند، حتما در این چند سال دستوری، نامهای یا تذکری میدادند.
ساعت از نیمه شب گذشته و خیابانهای جنوبی شهر از شوش و هرندی گرفته تا مولوی و خاوران ردی از بیخانمانها به خود نمیبیند. کمی عجیب است، خالی دیدن خیابانهای سیاه شهر از کارتنخوابهایی که تا همین چند سال قبل برای فرار از مرگ به آتشی کوچک در کوچه پس کوچههای شهر پناه می بردند و در گوشه گوشه آن گعده میگرفتند.
از کارتنخوابی تا خوابی گرم در گرمخانه
خالی شدن شهر از وجود کارتنخوابها و برگشتن تمام این آدمها به آغوش خانوادههایشان سخت است و کمی باور نکردنی. اما با دیدن ونهای سفید رنگ در کوچه پس کوچههای جنوب شهر همه چیز مشخص میشود. ونهای سفید رنگی که در این سرمای زمستانی به دنبال پیدا کردن بیخانمانی در شهر میگردند تا بیمزد و منت آنها را به خوابی گرم در گرمخانهها دعوت کنند.
همراه کارکنان شهرداری به یکی از گرمخانهها میرویم. گرمخانهای در محله خاوران که به گفته مسئولان سازمان خدمات اجتماعی شهرداری تهران، بزرگترین گرمخانه شهر تهران است.
هوا سرد است و با هر بار رفت و آمد ونها به داخل شهر، به تعداد ساکنین گرمخانه اضافه میشود. قدیمی مدیرعامل سازمان خدمات اجتماعی شهرداری تهران برایمان میگوید که "این گرمخانه بزرگترین گرمخانه شهر تهران است و ظرفیت تختهای آن ۶۰۰تخت خواب است. اما در روزهای سرد و بارانی زمستان که تعداد بیشتری از کارتنخوابها برای فرار از سرما به ما پناه آوردهاند و تا هزار و ۳۷نفر را هم پذیرش کردهایم. دراین مواقع به افراد پتو و زیر انداز داده میشود تا در فضای موجود بر روی زمین بخوابند و شب را صبح کنند."
بیرون از ساختمان اصلی، بیخانمانها به صف ایستادهاند تا به نوبت پذیرش شوند. درماندگی و درد را می توان از نگاه خستهشان خواند. حرفی و اعتراضی ندارند، تسلیمند در برابر سرنوشتی که معلوم نیست خود به تنهایی در آن نقش داشتهاند یا اجتماع تحمیلشان کرده است.
آدمهای بیآزار و آرامی که بیهیچ اعتراضی فقط محتاج کمکند
از در که وارد میشویم، مسئول پذیرش در حال انجام امور اولیه است و پس از ثبت مشخصات و البته ارجاع به مددکاری برای مشخص شدن نوع بیماری و ماده مخدری که مصرف میکنند، یک به یک راهی رختکن بزرگی میشوند تا لباسهای ژنده و مندرس را از تن به در کنند و بعد از یک استحمام گرم، وارد گرمخانه شوند.
لباسهای کهنه را داخل کیسههای مخصوص میگذارند و برای بازپس گرفتن تمام داراییشان از مسئول رختکن، شماره دریافت میکنند.
شرط اول قدم آن است که حمام روی!
مددسرا قانون خاص خودش را دارد و برای ورود به آن باید حتما حمام کرد و لباس تمیز پوشید. آدمهای اینجا حتی به یکدیگر هم اعتراض نمیکنند، آرامند و برخلاف آدمهای عادی که همه چیز را حق خود میدانند، ساکت و آرام به صف ایستادهاند تا برای حمام کردن نوبتشان شود.
نمی دانم چند روز و چند هفته و چند ماه میشود که اگر اینجا نیایند، سراغ حمام رفتن و آب گرم را لمس کردن، نمیروند اما هرچه هست اینجا لذتش را میبرند و بخار آب، شاید یکی از حسهای فراموش شدهشان باشد.
داخل مدد سرا، همه یک شکلند و یک نوع لباس به تن دارند. پیراهن و شلوارهای آبی رنگ بر تن مردانی که تمام لذتشان از زندگی خوردن یک پرس غذای گرم است و خوابیدن زیر سقفی گرم.
هر چند دقیقه یکبار یک میهمان جدید به مددسرا اضافه میشود. آدمی با رنگ و روی متفاوت با آنچه چند دقیقه قبل. دیگر خبری از لباسهای ژنده و صورتهای سیاه نیست. مردان آبی پوش یک به یک وارد سالن اصلی میشوند و قبل از هر کاری با شامی گرم پذیرایی میشوند.
اینجا برای کمک سلفی نمیگیرند
میهماننوازی از این آدمها دل بزرگی میخواهد. دلی بزرگ که تنها با عشق به تپیدن درآید و با عشق به این آدمهای دردمند خدمت کند.
بچههای شهرداری، بهتر از هر میزبانی از بیخانمانهای شهرمان پذیرایی میکنند. غذا میدهند و جای خوابشان را آماده میکنند.
هنوز وقتی چهره پیرمردی که از شدت اعتیاد حتی قدرت مرتب کردن پتو بر روی اندام نحیفش را نداشت و یکی از پرسنل مددسرا با محبتی خاص پتو رویش میکشید، در مقابل چشمانم ظاهر میشود، بعض راه گلویم را میگیرد.
او و همکارانش که نه برای پست گذاشتن در شبکههای اجتماعی و دلسوزاندن برای گورخوابها وقت دارند نه در اجتماع پز روشنفکری میدهند. آنها مهربانی را به واقع معنا کردهاند تا در این سرمای زمستان اگر درد اعتیاد، پدری را از فرزندان و خانوادهاش دور کرده، لااقل محبت و انسانیت از او دریغ نشود.
چند هزار کارتنخواب در تهران داریم؟
مدیرعامل سازمان خدمات اجتماعی شهرداری تهران از جمع آوری شش هزار بیخانمان از سطح خیابانهای تهران در شبهای سرد زمستان میگوید و اینکه بسیاری از این آدمها خود علاقهای به آمدن در مددسراها ندارند و ما هم نمیتوانیم از زور برای انتقال آنها استفاده کنیم.
دلیل مهمش آن است که بسیاری از این آدمها اعتیاد شدید به مواد مخدر دارند و به دلیل قوانین مددسراها هیچ بیخانمانی حق آوردن مواد به داخل محیط مددسرا را ندارد. به همین خاطر افرادی که اعتیاد شدید دارند یا خیابان خوابی را به حضور در گرمخانه ترجیح میدهند یا در ساعتهای اولیه صبح گرمخانه را ترک میکنند.
شهرداری تهران البته برای این دسته از افراد هم برنامه ریزی کرده تا حتی کارتنخوابهای با اعتیاد شدید که حاضر به خوابیدن در گرمخانهها نیستند نیز در این شبهای سرد زمستان جایی برای خوابیدن داشته باشند.
مهندس قدیمی مدیرعامل سازمان خدمات اجتماعی شهرداری تهران چند دستگاه اتوبوس بنز را نشانمان میدهد. از همان اتوبوسهایی که چند سالی است از ناوگان حمل و نقل بین شهری جمع شده اند و فرسوده حساب میشوند. میگوید این اتوبوسها مخصوص کارتنخوابهایی است که نمیخواهند به گرمخانه بیایند.
محدودیتهای گرمخانه در این اتوبوسها اعمال نمیشود و ممنوعیتی برای مصرف مواد مخدر در آنها وجود ندارد. امسال ۱۵۰دستگاه از این اتوبوسها تجهیز شدهاند تا هیچ کارتنخوابی در سرمای زمستان جان ندهد، حتی آنهایی که از فرط اعتیاد حاضر به چند ساعت خوابیدن در گرمخانهها نیز نیستند، چون آنها هم آدم هستند.
با اینکه کوه دردند ...
از بین نزدیک به هزار بیخانمانی که آن شب میهمان مددسرای خاوران شدهاند چند ده نفری هنوز بیدارند. یکی کتاب میخواند و دیگری مجله. مردی میانسال هم ترجیح میدهد چند ساعتی سودوکو حل کند تا کمتر به بدبختی هایش فکر کرده باشد. هرکدامشان کوهی از دردند برای بازگو کردن. یکی از بیکاری، توان پرداخت کرایه خانه نداشته و دیگری هزینههای بالای زندگی باعث شده تا از خانه و خانواده اش فراری باشد.
با اینکه بسیاری شان اهل درد دل هستند اما با اهالی رسانه خیلی گرم نمیگیرند، میترسند از میان صحبتهایشان، کد یا نشانهای بروز کند و کسی بفهمد فلانی که روزی برای خود اعتبار و جایگاهی داشت، امروز خیابان خواب است.
احمد می گوید: سه ماهی میشود که خیابان خواب شدهام. سه ماه قبل وقتی صاحبخانه اسباب و اثاثمان را به خیابان ریخت همراه زن و بچه ام خیابان خواب شدیم تا اینکه خانواده همسرم او و بچهها را به خانه خودشان بردند. حالا من ماندم و این شرایط. تو را به خدا اگر میشود یک وام برایم جور کنید تا خانه بگیرم و با خانوادهام زندگی کنم. کارم آشپزی است، کار میکنم و قسط هایش را میدهم...
دیگر بغض اجازه سخن گفتن بیشتر را نمیدهد. بیرون گرمخانه هوا همچنان سرد است. ونهای سفید رنگ دائم در رفت و آمدند و هر بار بر تعداد میهمانهای مددسرا اضافه میکنند. آدمهایی که یک روز بیشتر زندهماندشان مرهون محبتهای بیدریغ آدمهایی است که در ترافیک سیاستبازیهای مسئولان و استفاده ابزاری از نام و نشان این آدمها، دست به کار شدهاند تا هیچ هموطنی در سرمای شبهای زمستان بیپناه نماند.
تصاویر و توصیفات گورخوابهای مشهور این روزهای تهران و ایران، از جلوی چشمانمان رژه میروند و هنگامی که با دهها برابر آنها در این گرمخانه مواجه میشویم، نسبتا تسکین می یابیم، هنوز هم آدمها، هوای آدمها را دارند.(مشرق)