نویسنده: معصومه بیات کارگردان: حمید نعمتالله
بازیگران: لیلا حاتمی، کوروش تهامی، الهام کردا، لیلا موسوی، حمیدرضا آذرنگ، خسرو بامداد، بامداد نعمتالله
حمید نعمتالله خیلی وقت است که به عنوان یک کارگردان صاحب سبک شناخته میشود. شاید خیلیها آن روزها «بوتیک» را یک اتفاق میدانستند، اما نعمتالله به خوبی رگ خواب مخاطب را به دست آورده است. کافی است باز هم «بیپولی» او را ببینیم یا پای «وضعیت سفید» بنشینیم و لذت ببریم.
حمید نعمتالله چند سال پیش در کنار هادی مقدمدوست سناریوی «سر به مهر» را نوشته بود. حالا و با دیدن «رگ خواب» میتوان نزدیکی «مینا»ی رگ خواب و «صبا»ی سر به مهر را در زوایایی حس کرد. البته که داستان و نقشها شباهتی به هم ندارند.
داستان «رگ خواب» شاید در نگاه یک خطیاش داستان عشقی باشد که نه خیلی کمکم از قله خوشبختی به یک فاجعه تلخ و گزنده تبدیل میشود.
اما حرف اصلی داستان به نظر من چیز دیگری است. داستان «مینا» داستان تنهاییهای دخترانی است که در میان شلوغیهای شهر، دلشان میخواهد یک زن مستقل و فردگرا باشند. دختری که توی بچگیاش از سر عادت یا هر چیز دیگری خاک میخورده و حالا در طوفان زندگی جوانیاش همان خاکها به چشمش میرود.
از نکات خوب فیلم میتوان به شخصیتپردازیها، کارگردانی درست نعمتالله و انتخاب لوکیشنهای معنیدار اشاره کرد. اما این همه خوبیهای فیلم «رگ خواب» نیست. قطعا هرکسی این فیلم را ببیند به این نکته پی میبرد که با یک «لیلا حاتمی» متفاوتی روبهرو شده است. لیلا حاتمی عجیبی که قبلا در هیچیک از کارهایش اثری از او نیست. حتی اگر «سر به مهر» هادی مقدمدوست یا «من» سهیل بیرقی باشد.
لیلا حاتمی در این فیلم به راحتی مسئولیت حرکت داستان را برعهده گرفته است و در انتها هم به خوبی این کار سخت را به پایان میرساند. کاری که ممکن است نظر هیئت داوران را برای صاحب سیمرغ ۳۵ بهترین نقش اول زن به خود جلب کند.
«کارگر ساده نیازمندیم» کارگردانی یک قصه تکراری
نویسنده: پدرام کریمی کارگردان: منوچهر هادی
بازیگران: آتیلا پسیانی، یکتا ناصر، سیامک صفری، سحر قریشی، مهران احمدی، فاطمه رستمی، بهرام افشاری، سیروس همتی، مجید اصغری، روژین رحیمی، آرین اسماعیلی، آرمیتا اسماعیلی
فیلم تازه منوچهر هادی اگر هیچ چیزی نداشته باشد؛ یک نکته را به ما گوشزد میکند. اینکه کارگردان پلههای رشد و تکامل را دارد طی میکند و برخلاف فاجعهای به نام «من سالوادور نیستم» که تنها برای فروش ساخته شده بود و در آن جز با بهرهگیری از عناصر بفروشی مثل «رضا عطاران» و قصه آنطرف آبی چیز دیگری برای عرضه نداشت، این بار قرار است حرفی بزند.
هرچند که قصه، یک داستان تکراری است. داستان آدمهای بدبخت و یک نفر که مثل زالو خون آنها را میمکد و مثل «اسکروچ» برای پول روی پول گذاشتن و به چنگ آوردن خواستههایش دست به هر غلطی میزند. اما مشکل اینجاست که کارگردان در همان سکانسهای ابتدایی ته ماجرا را لو میدهد. از همان اول آدم سیاه داستان را میشناسی و حتی از مرگش هم خبر داری. از همان اول تکلیف روشن است و حتی برخی از گرههای داستان را هم پیش از لو رفتن میتوانی حدس بزنی.
وجهه جذابیت داستان جایی است که دوگانه ثابتی ندارد و روابط آدمها با هم به لحاظ کاراکتری تغییر میکند و هر چند دقیقه یک بار، یک خرده داستان دیگر رخ میدهد. آدم خوبهای داستان بسته به شرایط موقعیت میتوانند بد بشوند و یک روی دیگری از خود را بروز دهند.
نکته دیگر اینکه در این فیلم از «خدا» حرف زده میشود، اما فقط حرف زده میشود و در عمل اغلب آدمها خودشان خدای زندگیشان هستند. درواقع در کنار قصه پایین شهری و زندگیهای درب و داغان قشر ضعیف جامعه جای خالی اعتقاد هم حس میشود.
اما در کنار اینها نکته خوب فیلم میتواند بازی نسبتا قوی بازیگرانش باشد. بازیگرانی که علیرغم آنکه اغلب به شخصیت نزدیک هم نمیشوند، اما سکانسهای بعضا درخشانی را هم خلق میکنند. از بازی کم و کوتاه سحر قریشی گرفته تا نقش نه چندان پررنگ مهران احمدی و از همه بهتر و مهمتر جوان اول فیلم که نقش کارگر ساده را بازی میکند. البته از پیچیدگی «عزیز»ی که همتی ساخته هم نمیشود به سادگی گذشت.
قطعا کارگردان برخلاف فیلم قبلی خود اینبار به دنبال گیشه نبوده است. که اگر بود، هم این فیلم نمیتواند برایش اتفاق خوبی باشد. فیلم المانهای فروش را ندارد و در خوشبینانهترین حالت ممکن، در شبکه نمایش خانگی میتواند مخاطب خود را پیدا کند. استفاده از بازیگران «صحنه»ای به کیفیت فیلم کمک کرده است، اما این چهرههای نه چندان سلبریتی نمیتوانند به فروش کمک چندانی بکنند.