سالها پیش وقتی به تازگی ایرانیان با مدارس اروپایی آشنا شده بودند و جوانانشان را برای یادگیری و تحصیل علوم جدید و مدرن رهسپار ترکیه و مصر و بعد از آن، فرنگ میکردند بخشی از جامعه مذهبی و سنتی ایران به هیچوجه راضی نبود تا زیر بار این تحمیل برود. تفکرات التقاطی و نادرست لژهای ماسونری، فرق نوظهور جعلی نظیر بابیت و پس از آن بهائیت تحت عنوان نظام آموزشی شکل گرفت و بدون اندیشه درباره علمی که دانشآموزان ایرانی در معرض آن قرار میگرفتند، خشت اول نظام نوپای مدرسهای کج نهاده شد.
اگرچه نگاه به این بخش از جامعه ایرانی اغلب با تمسخر و انگ زدن و اتهام به بیسوادی و ایده "مقابله هر قدیمی با هر نوآوری و چیز جدید" رو به رو شد. ولیکن این واکنش از طرفی نشان دهنده مرعوب شدن دربرابر غرب و ویژگیهای آن بود و هم خواست برخی از ترقی خواهان برای تزریق یک واکسن بدون درد. دریغ آن که اگر عموم مردم متوجه میشدند که قرار است سازمان و نظمی برای آموزش فرزندانشان در نظر گرفته شود که در آینده نسلشان را دچار تهدیدهای جدی میکند شاید این قدر راحت چنین اجازهای را نمیدادند.
متاسفانه اکنون نیز مواجهه اولیه همه دانشآموزان در کتابهای تاریخ مدارس با یکی از اقدامات صحیح و پرافتخار امیرکبیر، تاسیس دارالفنون است. آن گونه که به ذهن فرزندان این مملکت در طول سالهای تحصیلی متبادر میشود این است که قبل از تاسیس مدرسه به سبک و سیاق غربیاش هیچ آدم درس خوانده و با سواد در مملکت ایران نمیزیسته است. جدای از این مورد با بر شمردن چنین چیزی هر آنچه ما درباره تاریخ پیش از تجدد و آخوند فلان و میرزای بهمان برای دانشآموزان بخوانیم باز هم او همان دکتر و مهندسهایی که در اطرافش دیده است را درس خوانده و با سواد تلقی میکند. حال چه بسا در آینده ما هم او را متهم کنیم، اما آیا این نتیجه نگارش کتابهای درسی با تعارفهای معمول نبوده است.
این مساله ناشی از تعارفات ما با شخصیتهای تاریخی است، هیچ وقت بلد نبودهایم اشخاص را همانگونه که باید، نشان دهیم. مثلا خواستیم همیشه امیرکبیر یک شخصیت سفید و بدون خدشه در اذهان همه ایرانیان باقی بماند و تحلیل اقدامات او برای فهمیدن تاریخ گذشته کشور خود را از محرمات برشمردهایم و یا همان ناصرالدین شاه، میدانیم نظام شاهنشاهی قاجار سفاک و خونریز و طماع بود و ناصرالدین شاه عامل خجالتزدگی ما برای اقدامات کذا و کذایش، اما چه کنیم که وقتی به گنبد و بارگاه امام هشتم و یا امام حسین علیهمالسلام میرویم همه جا آثار هدایای او سایر پادشاهان را میبینیم. چرا باید قسمتی از تاریخ حذف شود و بدون توضیح باقی بماند و در نهایت باب آموزش بسته شود و باب شبهات بازگردد؟ اگر ما شخصیتی کثیف و ملعون از ناصرالدین شاه قاجار ساختهایم، نباید علت کارهایش را توضیح دهیم تا در صورت دیدن آثار او در اعتاب مقدسه برای این جوان قربانی نظام آموزشیمان مشکلی بزرگتر پیش نیاید؟ علاوه بر آن دانش آموخته نظام آموزشی ما بعد از مدتها حفظ کردن کتاب تاریخ هنوز هیچ درکی از حقیقت فضای حاکم بر مشروطه ندارد و نمیداند که لژهای ماسونری و بابیان و متجددان بنای آن را بر پا کرده بودند.
فرهنگ آموزش و پرورش غربی میخواست افرادی را برای پیشبرد انقلاب صنعتی و تکنولوژیک خود آماده و با پرورش شهروندان مطیع قانون، نظم جامعه اش را برقرار کند و کمترین جایگاهی برای حاکمیت دین در این نظام ندیده بود. این فرهنگ کاملا عریان و بدون هیچ نگرشی به خورد فرهنگ ایرانی داده شد. فرهنگی که تاکنون فرزندانش در مکتب آموزش میدیدند و به آنها به عنوان نهادههایی که میبایست چرخهای کارخانههای سرمایهداران را به حرکت درآورند نگاه نمیشد.
بعد از پیروزی انقلاب نظام آموزشی، کتب درسی دچار تغییر محسوسی نشد. به این معنا که نویسندگان این کتابها خودشان محصول نظام آموزشی مدرسهای بودند و هیچ سیاستی برای دیدن آینده جوانانی که قرار است بعد از این آموزشها برای اعتلای این کشور تلاش کنند، اتفاق نیفتاد. نتایج این نظام آموزشی تنها محدود به آثار آن در بعد از انقلاب نمیشود، چراکه یکی از اصلی ترین اتفاقاتی که پس از ورود نظام آموزشی غربی (که علیالظاهر، مطابق با اهداف متبوعش پاسخ خوبی میدهد) روی داد، تربیت نسلی بود که نه دیگر به شرع پایبندی صحیحی داشتند و نه قانون مدار شدند. به صورتی که کمرنگ کردن رگههای دینی در قلب سکولاریته حاکم بر این نظام، دین را برای قشری که امکان تحصیل داشتند کمرنگ کرد و علاوه بر آن نتوانست قانونگرایی را جایگزین متشرع بودن کند.
به خاطر میآورم در دوران مدرسه ام، کتاب تاریخ قبل از اینکه بخواهد یک تحلیل غربی از دوران رنسانس ارائه کند، میرسید به درسی که در آن روضهای طویل در رثای گذشته تمدن اسلامی میخواند. عکسهای عمامهدار یا با موهای پریشان دانشمندان و ادیبانی چون ابوریحان بیرونی، زکریای رازی، ابن هیثم، حافظ،سعدی، مولانا و سایر بزرگان را در اوراق کتاب بود و بیان میشد بعد از جنگهای صلیبی کتابهای مرجع علمی مسلمانان تاراج شده و پس از آن جامعه مسلمانان دچار نخوت علمی گردیده است. هرچه میپرسیدیم که علت چیست و چرا جهت بهره بردن از علم مشرق زمین معکوس شده است، چنین سوالی در خودآزماییها مطرح نشده بود؟
همچنین وقوع رنسانس چنان باشکوه در انتهای کتاب مطرح میشد و نشان میداد که کشاورزان بیگناه از یوغ فئودالها رها شدهاند و روشنگریهای مارتین لوتر و عدهای دوران سیاه قرون وسطا را به پایان رسانیده است که خستگی یک سال تاریخ خواندن از تن دانشآموز به در میآمد. چنین حکایت ابتر و بیسر و تهی از تاریخ چنان دید دانشآموز را عوض میکند که اگر شانس با او یار باشد و گذرش به چندین جلد تاریخ تمدن بیفتد و ذهن استدلالی داشته باشد، شاید بتواند فهم کند که آنچنان هم نمیبایست هر آن چه به خاطرش ۲۰ میگرفته را باور کند.
پس از انقلاب که امکان تحصیل بیشتری برای همگان فراهم شد، همچنان با وابستگی ها، بیان و خواست غربی از دانشآموزان و مورد توجه قرار دادن علم تجربی و به گوشهای وانهادن دین و تخصصی کردن این درس به تضعیف جایگاه حاکمیت دین در نظام آموزشی کمک فراوانی شد. به طوری که دینی اختصاص به زنگ خاصی داشت و مساله جریان یافتهای در رگهای سایر علوم نبود، گو اینکه فراموش کرده بودیم که کتب ریاضی ما در قدیم با تحمیدیههای خواندنی در وصف خداوند متعال و رسولش و ائمه علیهمالسلام شروع میشده است و علوم طبیعی، نجوم، پزشکی راهی برای وصول بیشتر به توحید بودند و نه صرف تربیت نیروی کار سیستم سرمایهمدار.
بنابراین وقتی با مساله جدی فرارمغزها روبهرو شدیم، ترجیح دادیم به آن بیتوجهی کنیم و بگوییم لابد این افراد لیاقت خاک خود را نداشته اند. در این نوشتار سعی نداریم تا عدهای را مبرا کنیم یا تقصیرها را به گردن عدهای بیندازیم، اما میتوان مشاهده کرد که وقتی در سنین اولیه آموزش فرزندان کعبه آمال آنان را ابتدا علوم تجربی (به شیوه غربی شده و نوین) قرار میدهیم و در آخر سرچشمه آن را اروپا و امریکا معرفی میکنیم، هرآن چه او را در دوران دبیرستان در تله تستهایی یا مضامین احادیث یا آیات انداخته باشیم و یا راه او را برای رسیدن به موفقیت در رشته مهندسی برق یا پزشکی از حفظ طوطی وار پیام آیات و درصد نود به بالا در آزمون کنکور برای درس دینی گذرانده باشیم، او باز هم تحصیل در دانشگاه MIT یا EPFL یا کارمندی در گوگل و ناسا را به هر آن چه برایش نسخه پیچیدهایم ترجیح خواهد داد. اگر هنوز جوانانی داریم که دل در گرو اسلام و روح انقلاب دارند، باید دلیل آن را در جای دیگری بجوییم نه آنچه را که با عناوین تحول در آموزش و پرورش یا تغییر چند ساله کتب درسی برای از سر بازکردن مطالبات منتقدین معرفی میکنیم.
معصومه خسروشاهی - فارس