محمد زینالعابدین استاد مرکز دینی جامعهالمصطفی العالمیه، قم است که از هند به ایران آمده، او مدام برای تبلیغ دین در سفر است و از کشوری به کشور دیگر میرود. ایران را دوست دارد اما وطنش را هم فراموش نکرده است. با او همکلام شدیم تا ضمن شنیدن خاطرات زیبایی که از کشورهای دیگر دارد کمی هم درباره هند و مردم آن کشور بدانیم. بخوانید ماحصل گفتوگو را:
از معرفی خودتان شروع کنیم، کار شما در هندوستان چه بود و رزومه خودتان را بفرمایید مثل اینکه دعوت شدهاید به ایران؟
بله من از کشور هندوستان از ایالت بنگال غربی، نزدیک شهر کلکته آمدم. آنجا فوق لیسانس ادبیات اردو را میخواندم، لیسانس زبان اردو را که گرفتم نتوانستم ادامه بدهم. جرقهای انگار در دلم زد، امام زمان عج دست ما را گرفتند برای سربازی خودشان، آمدم قم کارشناسی ارشد و دکترای تاریخ اهلبیت (ع) را گرفتم.
در ایران چه میکنید، اصلا چرا طلبه شدید؟
در ایران در جامعه المصطفی العالمیه، دانشگاه اصفهان و دانشگاههای مختلف فعالیت علمی، پژوهشی دارم. باید کمی از قبل شروع کنم، سرزمین بنگال غربی از شهر دهلی حدود ۱۶۰۰ کیلومتر فاصله دارد که به مرز بنگلادش نزدیکتر است. اگر میخواهید کاملا مطلع بشوید کتاب بنده با عنوان «تاریخ تشیّع دربنگال هند از آغاز تا دوره معاصر» را مطالعه کنید. این اولین کتاب تاریخ تشیع بنگال غربی است. این کتاب یکی از کنجکاویهای خودم و پدرم بوده است. خانواده من صوفی اهل تسنن بودند، اما چیزی که ما با شیعیان مشترک داشتیم عزاداری امام حسین (ع) بود، به خاطر عزاداری امام حسین(ع) به خیلی جاها رسیدیم و مردم ما هم رسیدهاند.
مردم ما در اقلیت بودند و تنها آنان بودند که برای امام حسین(ع) عزاداری میکردند. البته آنها به نحوه خاص خودشان عزاداری میکردند. بخاطر همین شیوه خاص عزاداری حتی، دیگر مذاهب منطقه ما را تحقیر میکردند. زبان ما بنگالی است و ما از وجود شیعه و دیگر عزاداریها در مناطق دیگر هندوستان مانند جنوب هند، ایالت اتراپرادش و کشمیر هیچ اطلاعی نداشتیم. بخاطر تفاوت زبانی که ما به زبان بنگالی و مناطق جنوب هند به زبان اردو صحبت می کنند، نمی توانستیم ارتباط برقرار کنیم. مثالی بزنم مثلا یک گاو آمده کنار رودخانه باران آمده و جای پایش گود شده و لجن گرفته، قورباغهای که در همان گودال به وجود آمده فکر میکند در اقیانوس زندگی میکند. روزی اگر باران بیآید و این آب باران به اقیانوس بپیوندد، قورباغه به اقیانوس میرسد اما با دیدن آبهای اقیانوس قورباغه متحیر میشود که اینجا دیگه کجاست چون او فکر میکرد که اقیانوس همان گودالی بوده که در آن زندگی میکرده است. ما هم فکر میکردیم در جهان غیر از ما کسی شعیه و عزادار حسین (ع) نیست. دقیقاً همان زمان بود که با انقلاب اسلامی ایران و بانگ ندای امام خمینی(ره) که در جهان پیچید، آشنا شدیم.
چند سالتان بود؟
من کوچک بودم اما احساس میکردم که اتفاق بزرگی افتاده است، در سن شعور بودم اما نه آن شعوری که خوب بفهمم چون در روستاهای عقب افتاده مرزی بنگال غربی بودیم. یک رادیو در خانه داشتیم و در آن زمان خبر ایران را پخش میکرد و نمیدانم کدام فریکانسی رادیو بود، زبان هندی بود یا بنگالی یا ایرانی. نمیدانم؛ اما میدانم خبر ایران را پخش میکرد و مردم دور آن رادیو در خانه ما جمع میشدند و میخواستند بدانند امروز در ایران چه اتفاقی افتاده ، صدای رادیو کاملاً واضح نبود و همه خبرها را هم درست پخش نمیکرد. ولی آنها کنجکاو بودند و میخواستند اطلاع پیدا کنند که چند نفر در ایران شهید شدند ، یا امروز در ایران چه گذشت.
یکی از همان روزها بود. چون روحانی نداشتیم، فردی معتمد به نام هیبتاله - خداوند رحمتش کند-پیشنماز مسجد محلهی ما بود. ایشان فقط کمی قرآن خواندن بلد بود. روزی دیدم زد رو دستش و رادیو را قطع کرد، گفتم باتری رادیو ضعیف شده؟! چرا غصّه می خورید؟ گفت: امروز خمینی صحبت نکرد. آن رادیو اول موسیقی پخش میکرد و بعد از آن چند آیه از قرآن و بعد چند جمله از امام خمینی به زبان فارسی پخش میکرد. من گفتم امام خمینی که به زبان دیگر صحبت میکند و شما نمیفهمی؟ گفت: درست است که من آن زبان را نمیفهمم، ولی صدای امام خمینی آرام بخش است. لذا مردم فهمیدند که غیر از ما که عزاداری میکنیم، جاهای دیگری هم شیعیانی وجود دارند و عزاداری میکنند و آن زمان فهمیدیم که ما شیعه هستیم ولی ادبیات و فقه و احکام را خوب نمیدانستیم.
شما چنین بودید یا همه مردم منطقه؟
همه ما، فهمیدیم که کشوری به نام ایران هم شیعه است، خیلی خوشحال شدیم، الحمدالله انقلاب اسلامی ایران هم پیروز شد، بعد از پیروزی انقلاب آن زمان من یادم است که پدر مرحوم من رفتند در دهلی نو و با دو ایرانی در خانه فرهنگ جمهوری اسلامی ایران ملاقات کردند و آنان را به منطقه ما دعوت نمودند، مسئول خانه فرهنگ ایران آقای حسین فرهنگ بود. - اوایل سالهای ورود به ایران خیلی تلاش کردم که با او تلفنی ارتباط برقرار کنم، ولی موفق نشدم-. آنها به منطقه ما آمدند. یکی از شیعیان کلکته که کمی فارسی میدانست آنها را راهنمایی کرد تا به روستای ما به نام ماشیا رسیدند. سراغ پدر من را گرفتند. گفتند آقای ایوب علی- پدر بنده- کجاست؟ اولینباری بود که یک ایرانی به روستای ما میآمد.
قبل از ورود این آقایان چون ما در اقلیت بودیم، احساس تنهایی میکردیم اما بعد از آمدن آنها ما احساس غرور کردیم چون حسین فرهنگ فردی قد بلند، زیبا و چهره خیلی نورانی داشت. برای مردم آن منطقه خیلی چهره جذابی داشت، لذا ما میگفتیم دیدید هم مسلکهای ما چقدر زیبا و با فرهنگ هستند. الحمدالله انقلاب اسلامی ایران به ما احترام بخشید. واقعیت امر هم همین است همه جهان تشیع با انقلاب اسلامی آبروی جدید گرفت. الحمدالله.
چه زمانی به ایران آمدید؟
در سال ۱۹۹۵میلادی سیام ژوئن که مصادف بود با سیام محرم وارد ایران شدم. ۵-۶ سال بود، از طرف جامعهالمصطفی العالمیه فعلی و (مرکز جهانی قدیم) کسی به هند نیامده بود که از طلاب مدارس آنجا امتحان بگیرند. بنابر این، طلاب فارغ التحصیل مدارس دینی هندوستان منتظر آنان بودند و من هم آن زمان، چون عشق به حوزه پیدا کرده بودم گاهی به حوزه میرفتم. شبها به صورت خصوصی درس میخواندم و روزها دانشگاه میرفتم. لذا سال ۱۹۹۵ میلادی خود جوش آمدم ایران تا علوم اهلبیت (ع) را در حوزه علمیه قم فرا بگیرم. یک سال بدون درآمد و سرپرست و بدون خوابگاه بودم اما بعد از یک سال موفق شدم در امتحانات پذیرش مرکز جهانی شرکت کنم و نمره قبولی بگیرم.
تنهایی آمدید؟
آری. بعد از یک سال موفق شدم درمرکز جهانی علوم اسلامی سابق و جامعهالمصطفی العالمیه جدید وارد شوم، الحمدالله در حال حاضر در آن جا مشغول به تدریس هستم و خدا را شکر میکنم که در آنجا فعالیت میکنم.
از فعالیتهایتان در این سالها بگویید؟
در طی این سالها همزمان با تحصیل و پژوهش به تبلیغ نیز پرداختم. به ۱۲ کشور جهان برای تبلیغ و تدریس مأموریت میروم و مردم از ما نکات علمی میگیرند و این برایم افتخار است. در صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران واحد برونمرزی رادیو تهران ۸ سال خدمت کردم به عنوان ارزیاب برونمرزی در رادیو بنگلا، رادیو اردو و سایت آن خدمت میکردم و در روزنامهای الکترونیک چهار زبان به نام سچ تایمز مدیر بخش زبان بنگالی بودم. خود هندوستان هم با رسانههای داخلی همکاری دارم و در روزنامهای به نام اردونت، و سایتی به نام شیعه نت نیز همکاری میکردم.
روزنامههایی برای شیعهشناسی و یا همه محورهای سیاسی و فرهنگی؟
ما یک سایتی داریم به نام «شیعهنت» که بیشتر برنامه فرهنگی و دینی در آنجا انجام میشود و روزنامه دیگری است به نام «اردو نت» که در دهلی همکاری میکردیم. زمانی که نماز جمعه و خطبههای تهران را به ما میدادند، سریعاً آنها را ترجمه و پخش میکردیم . به مدت دو سال و نیم در هفته نامه ای به زبان اردو به نام صداقت، در شهر پونه هند نیز فعالیت داشتم. این هفته نامه از طرف برخی شیعیان اداره می-شد که الان متاسفانه منحل شده است.
از خاطرات سفرهایتان برای ما تعریف میکنید؟
اول باید اقرار کنم که لحظه به لحظه زندگی برای ما درس است، من اگر خواهان باشم میتوانم از هر فرصتی استفاده کنم و درسی بگیرم. دوم اینکه شادی مردم بهانه کوچکی هم برای شادی ما میتواند باشد. مثلا از ایران تا ۱۲ کشور را دور بزنیم و دوباره برگردیم به ایران، در این مسافرت درس عبرت زیادی وجود دارد که گاهی این خاطرات تلخ است و گاهی هم شیرین. خاطرات زیادی دارم که الان دو ۳ خاطره در ذهنم است. مثلا داشتم اولینبار برای تبلیغ به کشور موزامبیک میرفتم.
معلوم نیست در هواپیما کناردستی شما چگونه انسانی است، مسلمان است یا نه و مسائل دیگر، بنابر این، موقع رفتن با کت و شلوار رفتم. خیلی آزاد بودم و میتوانستم با همه صحبت کنم، ولی موقع برگشتن بعد از یک ماه و ۲۱ روز تبلیغ، چون جوانان آنجا عاشق ما شدند یعنی عاشق دین ما، به بدرقه ما آمدند چند تا از میزبانان بزرگ نیز برای بدرقه آمده بودند. لذا به احترام آنان با عمامه و لباس روحانیت از خدمت آنها مرخص شدم. نمیتوانستم کت و شلوار بپوشم چون آنها انتظار دیگری داشتند. با لباس روحانی سوار هواپیما شدم. بعد از کشور موزامبیک، هواپیما نیم ساعت در کشور افریقایجنوبی توقف داشت و سپس دستاندرکاران شرکت هواپیمایی تصمیم گرفتند و هواپیمای ما را عوض کردند. من هم مجبور بودم با لباس روحانیت برای تحویل چمدانها پایین بیایم. دو سه ساعت طول کشید تا بار دیگر سوار هواپیمای جدید شدیم. یک خانم جوان افریقایی که نیمهعریان، ایستاده بود برای بازرسی بدنی. البته نیمهعریان برای آنها لباس مناسب با فرهنگ خودشان است. با دست به من اشاره کرد که جلو بیا. من کل بدنم با این لباس روحانیت لرزید و با خود گفتم خدایا این خانم مرا چک میکند و یکی بیاید عکس بگیرد چه میشود؟ با خودم گفتم اگر این عکس را روی فیسبوک بگذارند، این نیست که من فقط ضایع میشوم، بلکه کل روحانیت تشیع زیر سوال میرود. خدایا من را نجات بده. هر چه نزدیکتر میشدم بدنم بیشتر میلرزید. یکباره توسل پیدا کردم به حضرت زهرا(س). یادم نیست، به زبان خودم دعا کردم یا زبان دیگری. چون من در حرم حضرت معصومه قم با زبان خودم دعا میکنم. وقتی که نزدیک خانم بازرس رفتم، از نوک کفشم تا سر عمامه من را برانداز کرد و بعد مردی را که در اتاق شیشهای نشسته بود صدا زد و آن مرد آمد من را بازرسی کرد.
چند مطلب میشود از این قضیه درک کرد که اولا لباس پیامبر اکرم، دین و شرافت ما را حفظ کرد. دوم اینکه در افریقا این خانم چقدر به ما احترام گذاشت، چقدر تفاوت دارد که یک مسیحی به من احترام میگذارد. ولی گاهی در اینجا خودیهایی هستند که به من بیاحترامی میکنند، جای تأسف دارد اگر من در کوچه بنیهاشم سنگ بخورم به جرم تشیع ولی در محله شام بنی امیه احترام ببینم ...
در این مدتی که برای تبلیغ اسلام و تشیع میروید کسی را هم دیدهاید که مذهبش و دینش این نباشد، ولی برای تغییر خودش مراجعه کرده، مسیحی بوده خواسته مسلمان شود و سنی بوده خواسته شیعه شود یا ...؟
الحمدالله این موارد زیاد است و خوب است شما در جامعه المصطفی العالمیه قم بیایید در آنجا از این موارد بسیار میتوانید ببینید.
در سفرها چطور؟
در کشور موزامبیک که اسم پایتختش ماپوتو است حدوداً ۱۳ جوان ۱۶ تا ۱۷ ساله هستند که شیعه شدهاند، امّا رها شدهاند. هیچکس به آنها توجه نمیکند. سال گذشته که یکی از توصیههای اخلاقی امام صادق(ع) را در هند اجراکردم دیدم ۳۰ خانواده شیعه شدند.
آن اخلاق را برایمان نقل میکنید؟
آنان ۳۰ نفر شغل ماهیگیری داشتند چون در آن منطقه ماهیگیرها آبرو، احترام، فرهنگ و دین چندان درست حسابی ندارند، در حضور اربابان و افراد طبقه بالا روی زمین مینشینند، روزی یکی از آنان وقتی در جلسه ما شیعیان اثنی عشری حاضر شد، نیامد بالا بنشیند بلکه همان دم در نشست، گفتم چرا آنجا؟ گفت اینجا خوب است. به او گفتم بیا اینجا پیش من بنشین. او آمد ولی مثل فقرا و بَردهها نشست، گفتم درست بنشین مثل انسان آزاد. وقتی که محله خودش رفت به اطرافیانش گفت پسر فلانی که روحانی است و در ایران درس میخواند جلوی پای من بلند شد و به من گفت بیا بالا پیش من بنشین و درست هم بنشین. گفت اگر قومی به ما احترام بگذارد شیعیان هستند، پس ما اگر قرار است بیهویت بمانیم و فقط مسلمان بمانیم؛ (چون آنها دین اصلی خود را نمیدانستند که شافعی هستند یا حنفی، و سالی فقط دو بار نماز عیدین میخوانند. اول وقت لباس عوض میکردند و برای نماز عید قربان و عید فطر میرفتند هیچ هویتی نداشتند) و اگر هویتی میخواهیم بگیریم باید شیعه بشویم.
در تاریخ خواندیم که در سفری امام علی(ع) چند قدم همراه یک مسیحی راه میرود. مسافر مسیحی گفت: چرا با ما هم قدم میشوی در حالیکه راه تان جداست؟ امام علی (ع) فرمودند: پیامبرما(ص) فرمودند: همسفر، گردن شما حق دارد لذا برای بدرقه همراه او بروی ثواب دارد. آن فرد مسیحی از رفتار امام مسلمان شد. با توجه به سفارش ائمه باید ما تلاش کنیم، کم نیستند خانوادههایی که مسلمان شدهاند. اگر حسینیه و محلی برای عبادت آنان بسازیم بیشتر هم میشوند. زیاد داریم، کسانی را که نخست از آئین هندو مسلمان شده و بعد شیعه شدهاند.
آیا شیعیان در هند اذیت نمیشوند، میتوانند به راحتی مراسم خود را برگزار کنند؟
ما شیعیان از طرف دولت هند هیچ محدودیتی نداریم. حتی در روز عاشورا، هندوها با ما میآیند و عزاداری میکنند. برخی از فرقههای هندو، هم هیئت دارند و هم حسینیه دارند؛ مانند حسینی براهمن. هندوها سخنرانی میکنند و حتی درباره کربلا کتابهایی به زبان بنگالی و هندی نوشته و چاپ کرده اند، که شما اگر ببینید تعجب میکنید. مقتل امام حسین(ع) هم به زبان هندی و به زبانهای محلی دیگرهند چاپ شده است.
اما دولت هند و هندوها در معاشرت و اجتماع ما شیعیان مساله دارند، ولی اگر از طرف دولت هم مشکلی وجود داشته باشد گاهی علتش این است که دولت میخواهد جلوی عزاداری را بگیرد و گاهی هم برخی به نام عزاداری حسین میخواهند سوءاستفاده کنند. دولت جلوی آنها را میگیرد چون ما در کشور هند فرقههای شیعه زیاد داریم ولی آنان شیعه اثنیعشری نیستند.
در کشور هندوستان حدود ۵۰ تا ۴۵ میلیون شیعه وجود دارد، البته برخی معاندین تعداد را کم میگویند و تعداد را مخفی میکنند. شیعیان برخی مناطق محروم هویت خود را از دست دادهاند، آنان کاظمی یا همان سادات موسوی و از نسل امام کاظم (ع) هستند، اما بهخاطر عدم دسترسی به مبلغین شیعه، سنی شدهاند. بعضی از گروهها نیز شیعیان را اذیت میکنند مخصوصا وهابیهای خشن. برخی مخصوصا دهه محرم شیعیان را اذیت میکنند.
سال گذشته ایام فاطمیه به هند رفته بودم، ما سه روز مراسم داشتیم. یک گروه از اهلسنت که با شیعه تعامل خوبی دارند و سلفی - وهابی نیستند ولی از وهابیها خط میگیرند، حتی وهابیها پول هم به آنها میدهند، خودشان نقل میکردند؛ که روزی نیست که از آنها فردی در جلسه ما شرکت نکند و به ما قولهایی ندهد، مثلا اگر خانه یا مغازه میخواهی از رسم آنها برگرد و به طرف ما بیا. چون ما روستانشین هستیم و شیعه و سنی در روستای ما از لحاظ جمعیت با هم مساوی هستند، شیعه و سنی با هم رفیق هستند. لذا وهابیها کمتر در آنجا میتوانند خودشان را نشان دهند. در یکی از مناطق محروم بنگال به نام «چندی پور» شیعیان مستبصر، هفتم محرم داشتند میرفتند مراسم عزاداری. عَلَمها، نخل و بیرق حضرت عباس (ع) را که درست کرده بودند وهابیها سنگباران شان کردند. گاهی آنها را تحریم اقتصادی میکنند مثلاً نمیگذارند در مزرعه وهابیها این مستبصرین فقیر بروند یا از منطقهای عبور کنند، از منابع آبی آنها استفاده کنند. ولی اگر این آقایان شکایت کنند دولت برخورد میکند.
از زمانی که گروههای تروریستی همچون داعش به وجود آمد، شاید نگاه دنیا با توجه به تبلیغاتی که رسانههای غربی میکردند ترسناک شده بود. شما این جور مسائل را در سفرها ندیدهاید که کسی برای مسلمان بودن، از شما بترسد؟
اسلام هراسی خیلی زیاد شده است، در حالی که کشور هندوستان یک کشور جمهوری است. هر گونه دین و مذهبی در آنجا وجود دارد، اما چون دشمن دارد کار میکند، نسبت به سفر اول من یعنی ۲۰ سال پیش خیلی فرق کرده، من احساس میکنم هندوستان دارد عوض میشود، در حالی که جمهوری است نباید از ریش من بترسد. از نماز من بترسد. اما جای خوشبختی است که برخی هندوها و... که اهل شعور هستند آنها میفهمند که این شیعه است و آن دیگری سنی.
کشوری بین هند و چین است به نام نپال، بیشترین جمعیت این کشور هندو، بودایی هستند و فقط ۳ میلیون مسلمان در آنجا وجود دارد. نپال اکنون به کشور جمهوری تبدیل شده است. چند سال پیش پادشاه نپال به ایران آمده بود. البته ایران در نپال سفارت ندارد. پادشاه نپال یک حرف جدیدی گفت و من خیلی خوشم آمد، او گفت ما هیچ وقت نفهمیدیم شیعه کیست و سنی کیست ما فکر میکردیم همه مسلمانند اخیراً پی بردیم که شیعه یک چیز دیگر است و سنی چیز دیگر، اما تا بیاییم بفهمیم، سنی در کشور نپال پر شده است. اگر قبلا میفهمیدیم شیعهها را به آن کشور راه میدادیم، ما فهمیدیم که انقلاب در ایران پیروز شد، ولی زن و بچه کسی را سرنبریدند، جایی بمبگذاری نشده است و کسی را نکُشتند که ایرانی در آنجا باشد ولی در کشور عراق و سوریه الان میبینیم حتی در لیست تروریستها اسم شیعه ندیدهایم.
وقتی که به کشورهای دیگر سفر میکنم این صحبتها را میشنوم و درس عبرت هم برایم میشود. حتی دو فرد تحصیلکرده هندو با هم بحث میکنند و در مورد داعش با هم صحبت میکنند، اشاره میکنند که تا به حال ما ندیدهایم در ایران اینگونه اتفاقات بیفتد ولی در وهابیها میبینیم.
الحمدالله چهره تشیع تا به حال خوب است، شیعه هرجا هست یا مظلوم است مثل یمن یا قدرتمند است مثل ایران. با قدرت بگویم که در حال حاضر ایران مایه عزت و آبروی شیعیان جهان شده است، با توجه به نواقص و اموری که دارد، میدانم همه کشورها نواقص دارند مانند آلودگی هوا...، اما کشوری که خوبیهایش زیاد باشد نقصهای آن گم میشود، و در مقابل ۹۹ خوبی یک نقص آن کمرنگ میشود.
کلاً کشورهایی که سفر کردید حوزه شرق آسیا و آفریقا وضعیت شیعیان و ظرفیت آنها را چگونه ارزیابی میکنید؟ در مورد حمایت از شیعیان چه نواقصی وجود دارد، با اینکه در خیلی از کشورها شیعه داریم ولی آنها جرأت معرفی خود به عنوان شیعه را ندارند، مثلاً یک کشوری مانند نیجریه با جمعیت ۸ـ۷ میلیونی شیعه حضور فعالی ندارد و فردی مانند شیخ زکزاکی اگر حرکتی انجام میدهد با آن برخورد میشود در این رابطه توضیح دهید؟
این موضوع را در قالب یک مَثل هندی واضح کنم. تا وقتی که الماس شناخته نشود، سنگ است. شاید از سنگ هم بدتر خاک است. ما در کشور هندوستان در منطقهای زندگی میکنیم که زغالسنگ زیاد دارد یکی از دلایل آمدن انگلیسیها به هند و قرار دادن کلکته به عنوان پایتخت هندوستان در آن سالها که ۱۵۰۰کیلومتر با دهلی فاصله دارد، زغال سنگ بوده که انگلیس را به آنجا کشانده بود. در حقیقت ما دو نوع الماس داریم سفید و سیاه. الماس سیاه در زغالسنگ است تا وقتی که این الماس مشکی را پیدا نکردهایم آن فقط زغال سنگ است. ما تازه فقط شیخ زکراکی را پیدا کردهایم. ایران یک نصرالله و زکراکی را شناخته است. در صورتی که ما از این زکراکیها دردنیای امروز زیاد داریم که ناشناختهاند. اگر حمایت بشوند، شاید شناخته شوند. ولی برخی مواقع اگر حمایت نشوند بهتر است تا آنان از ناحیه دشمن آسیب نبینند.
البته حرف اصلی من این است که ما زکزاکیهایی در سراسر جهان داریم که پاسخ به سوال شماست که آنها بدون حرص و بدون ترس و غرض دارند کارهای اهلبیت (ع)، امام زمان (عج) و خدا را پیش میبرند، مسیحیان و هندوها پیش آنها میروند و از آنها راهنمایی میگیرند، ولی امید ما ظهور امام زمان (عج) است پرچم ما حسینی است که مایه نجات مظلومین است. لذا الحمدالله خیلی خوب دارند پیش میروند ولی اگر ثابت قدم شوند و حمایت هم بشود خیلی بیشتر از این پیش میرفتند.
من درکشور موزامبیک در روستایی به نام ماراکوین، یک روز برای سخنرانی در بین جوانان و بزرگسال رفته بودم. بین کاغذهای دفتر من یک عکس بود که یک طرف آن دعای فرج و طرف دیگر آن عکس امام خمینی بود، در حین گفتگو با آنان این عکس از بین دفترم افتاد. معلمی افریقایی آن را برداشت بوسید و روی چشمش گذاشت و رو به من کرد با عصبانیت گفت: چرا آن را انداختی؟ من ترسیدم ولی میدانستم آنها به ما آسیبی نمیزنند. گفتم من عمدا این کار را نکردم.
از او پرسیدم میدانید که آن عکس کیست؟ گفت: این انسان بزرگ و عظیمی است و چه کسی است که او را نشناسد. گفتم اسمش چیست؟ به لهجه افریقایی گفت: امام خمینی. او در ادامه سخن خود گفت: وقتی که انقلاب را در ایران آورد ما همه یکپارچه با ایشان بودیم آن موقع اگر ۴ تا ایرانی به اینجا میآمد ما همه پیرو امام خمینی میشدیم، ولی الان سرد شدیم. ما ایشان را به عنوان انقلابی و راهنما دوست داریم. توجه کنید! یک مسیحی این جمله را میگوید. چون در کشور موزامبیک، ایران نه سفارت دارد و نه خانه فرهنگ اسلامی، ولی انقلاب ایران خیلی از روشنفکران و آزادگان را جذب خود کرده است.
خانواده و بچههای شما ایران هستند؟
من برای تبلیغ دین مدام در سفرم اما خانوادهام در خانهای اجارهای در قم هستند.
شما اذیت نمیشوید چون ایرانی نیستید دلتان برای کشورتان تنگ نمیشود؟ دوست ندارید پیش اقوام خود باشید؟
من برای دلتنگ شدن هم وقت ندارم. من سال گذشته باور میکنید بعد از ۶ سال خانواده را به هندوستان بردم. دختر کوچکام که الان شش سالش است بارها از من میپرسید بابا هندوستان چگونه است؟ او فکر میکرد هندوستان یک چیز خوردنی است! پسرم هم که از او کوچکتر است اصلا این دوتا هندوستان نرفته بودند. من وقتی از هندوستان آمدم پدرم از دنیا رفته بود مادرم در آمریکا زندگی میکرد برادر کوچکم هم آمریکاست.
اما پدر و مادر خانمم خیلی ضعیف و پیر شدند. پدر خانمم گفت: بار دیگر که میآیی شاید من نباشم، خیلی ناراحت شدم، برای من سخت بود. زیرا من دخترش را به خاطر تحصیل علوم اهلبیت (ع) آوردم ایران و او به خاطر اسلام حرف نمیزد و از دوری خانواده اش، قند خون گرفته است، ولی بروز نمیداد. من هم در ایران هستم و هم در خارج ایران و در ایران از صبح در کلاس و درس و تحقیق هستم و شب برمیگردم خانه. همسرم دوست داشت که وقتی اولین بچه اش میخواهد متولد شود خواهر، مادر و فامیلش بالای سرش باشند. ولی در موقع تولد بچه اولم هیچکس نبود که حتی زبانش را بفهمد.
همسر شما فارسی بلد نیست؟
آن موقع فارسی بلد نبود چون تازه آمده بودیم ایران. ولی الآن فارسی را خوب میداند. دلم خوش است به این جمله زیبای دختر مولایم علی (ع). (مَا رَأیتُ الاّ جمیلاً)
خوش به حال شما که همه چیز را زیبا میبینید. نکته خاص دیگری اگر دارید بفرمایید؟
لطفاً برخی از مسایل را شما بررسی کنید مثلاً مردم جهان روز رحلت امام خمینی کجاها مراسم یادبود میگیرند، یا سفر مقام معظم رهبری در هند چه تاثیری گذاشت، اگر نگذاشت چرا؟ و کسانی که با ایشان بودند چه حرفهایی دارند، و چه خاطراتی دارند؟ وضعیت شیعیان در کشورهای جهان و... روی اینگونه مسایل باید کار شود. خیلی جالب است نامه مقام رهبری قبل از اینکه به غرب برسد به دانشگاه-های شرق از جمله هندوستان رفته بود. باید تحقیق شود که چه استقبالی از آن شده بود و چه چیزی بوده که آن نامه برای جوانان دانشگاههای ما جذّابتر شد؟ شاید ایران از نظر مکانی به اروپا نزدیگتر است، ولی شرق را رها نکنید چون آنها وفادارند. در آخر میگویم ریشه مردم هند و ایران یکی است. هند همیشه پناهگاه ایران بوده. بنابر این، آن را رها نکنید.
نویسنده: قاسم غفوری- مائده شیرپور