این روزها اگر از کسی در سراسر کشور سوال کنیم که به نظر شما مهمترین چیزی که سلامت یک انتخابات را تحت الشعاع قرار میدهد چیست، بیشک آنها به موضوع تقلب و دستکاری در آراء مردم توسط حکومت ها و دولتها اشاره خواهند کرد. چرا که همواره به دلیل هجمه های سنگین رسانه ای به انتخابات های ایران به خصوص پس از قضایای سال ۸۸، بسیاری عدم سلامت انتخابات را مساوی با دخالت حکومت در آراء و تعیین نامزد نهایی از جانب حاکمیت میدانند. اما فارغ از درستی یا غلطی تمامی این ادعاها پیرامون انتخابات های جمهوری اسلامی، امروزه در ایالات متحده سلامت انتخاباتی به شکل حیرت برانگیز و منحصر به فردی مورد ابهام و سوال واقع شده است. عدم سلامتی که شاید در آمریکا نه از جنس تقلب مستقیم در آراء، اما در تضاد کامل با دموکراسی و آرمان هایش میباشد. زیرا که شما در عمل رای داده اید و تغییری در رای شما به وجود نیامده است، اما تعیین کننده نهایی اکثریت آراء نیستند، بلکه سیستمی انتخاباتیای به نام الکترال کالج است.
به طور مثال در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۶ میلادی در ایالات متحده، هیلاری کلینتون کاندیدای اصلی حزب دموکرات ۶۵ میلیون رای مردمی به دست آورد در حالیکه آرای مردمی دونالد ترامپ کاندیدای نهایی جمهوری خواهان ۶۲ میلیون رای بود. اما به دلیل وجود الکترال کالج و با کسب آراء الکترال بیشتر، دونالد ترامپ با وجود ۳ میلیون رای مردمی کمتر رئیس جمهور آمریکا شد.
پیشتر نیز این اتفاق در سال ۲۰۰۰ میلادی در آمریکا به وقوع پیوسته بود. در آن زمان اَل گور ۵۰۰ هزار رای مردمی بیشتر از جرج دبلیو بوش به دست آورده بود اما جرج دبلیو بوش که کاندیدای نهایی جمهوری خواهان بود، رئیس جمهور ایالات متحده شد. اما با وجود همه اینها و با تمام اشکالاتی که به الکترال کالج وارد است و همواره طی سالیان متمادی مورد بحث موافقین و مخالفین زیادی بوده است، نمیتوان آنرا اصلی ترین تهدید دموکراسی در آمریکا معرفی کرد. چرا که به عقیده بسیاری، نقش بی بدیل ثروت و قدرت در مهندسی انتخابات های آمریکا، مهمترین خطریست که انتخاباتی سالم را در این کشور تبدیل به یک رویا کرده است. مسئله ای که موجب شده بسیاری از متفکرین و صاحب نظران از نظام سیاسی آمریکا به عنوان یک پلوتوکراسی یا الیگارشی یاد کنند. در همین راستا کوین فیلیپس، نویسندهی مشهور آمریکایی و استراتژیست سیاسی دولت ریچارد نیکسون میگوید:" ایالات متحدهی آمریکا نه یک دموکراسی بلکه یک پلوتوکراسی است که در آن پول و دولت به شدت با هم ممزوج شدهاند."حقیقتی که شاید کمتر کسی بتواند آن را به زبان بیاورد، اما این روزها حمایت صاحبان قدرت و ثروت بیش از هرچیزی برای به قدرت رسیدن در نظام سیاسی ایالات متحده حرف نخست را میزند. گروههایی که در ادبیات سیاسی این روزهای آمریکا به سوپرپکها و لابیها نیز معروفند و کلیدی ترین نقش را در به قدرت رساندن کاندیداها در پستهای مختلف سیاسی آمریکا دارا هستند.
موضوعی که یکی از مثال زدنی ترین نمونه های آن جورج مک گاورن است. مک گاورنِ دموکرات در سال ۱۹۷۲ میلادی یعنی در روزهای اوج جنگ ویتنام، رقیب ریچارد نیکسون از حزب جمهوری خواه در انتخابات ریاست جمهوری آن سال بود. او به دلیل مواضع تندش علیه جنگ ویتنام، کاهش بودجه ی نظامی آمریکا و عدم قبول حمایت لابی ها و موسسات مالی مورد مخالفت جریان اصلی و محافظه کار حزب دموکرات بود که البته به ضرر او نیز تمام شد. چرا که جریان اصلی حزب دموکرات با حمایت لابی ها جنبشی به نام "هرکسی به جز مک گاورن" به راه انداختند و مک گاورن با از دست دادن آراء حزب دموکرات و در اختیار نداشتن آراء حزب جمهوری خواه که از ابتدا هم متعلق به رقیبش بود، متحمل شکست سخت و سنگینی از نیکسون در انتخابات همان سال شد. موضوعی که بعدها خود او نیز به آن اشاره کرد و گفت:"چون بر ضد جنگ بودم، انتخابات را به نیکسون باختم." حال شاید کمتر کسی از آن سالها یاد کند، اما این مهندسی عجیب وغریب انتخابات هنوز هم به عنوان یک مدل کلیدی مورد استفاده لابیها و صاحبان قدرت است. تا جایی که حالا بسیاری برنی سندرز را نیز مک گاورنی دوم میدانند و معتقدند او نیز به دلیل مخالفتهای سنگینش با صاحبان ثروت، و همچنین مخالفت با سیاست های نظامی آمریکا در سراسر جهان، با خشم جدی لابیها مواجه خواهد بود.
البته آن طرف ماجرا نیز امثال مایکل بلومبرگ هستند. بلومبرگ که دهمین ثروتمند آمریکاست با حضور ناگهانیاش در جریان رقابتهای انتخاباتی حزب دموکرات، تئوری اهمیت پول و ثروت در انتخابات آمریکا را بیش از پیش تقویت کرد. او به واسطه ی ثروتش در بسیاری از اجتماعاتش غذا و مشروبات الکلی رایگان میدهد و فقط در یک ماهه گذشته بیش از۳۰۰ میلیون دلار صرف تبلیغات کرده است. تلاشهایی که البته موثر نیز بوده و با وجود عدم حضور او در رقابتهای انتخاباتی در آیووا و نیوهمپشیر، او در رقابت های پیشرو و در نظرسنجیها به خوبی خود را بالا کشیده و از شانس قابل توجهی برای پیروزی در سه شنبه بزرگ برخوردار است. امثال بلومبرگی که صرفاً یک نمونه در نظام سیاسی ایالات متحده هستند و نقش اساسی پول و ثروت در به قدرت رسیدن نامزدها، تبدیل به قائده ای کلیدی در آمریکا شده است. به طور مثال زمانی که به مخارج نامزدها در انتخابات کنگره نگاه میکنیم؛ نزدیک به ۹۰ درصد نامزدهایی که بیشتر خرج کردهاند، انتخابات کنگره آمریکا را بردهاند.
اما از همه ی اینها تاسف بار تر، انحصار انتخاباتهای ایالات متحده در دو حزب دموکرات و جمهوری خواه است. چرا که روند انتخاباتی در ایالات متحده به گونه ای طراحی شده که عملاً حزب سوم قابلیت ظهور و بروز چندانی نداشته باشد و شما مجبور به انتخاب از میان دو حزب جمهوری خواه و دموکرات باشید. (حزب سوم عملاً در مناظرات حضور ندارد، رسانه در اختیارش نیست، حمایت مالی نمیشود و...) موضوعی که بسیاری آنرا دیکتاتوری دو حزبی و من آن را الیگارشی هوشمندانه در آمریکا مینامم.
حال انتخابات مقدماتی حزب دموکرات به عنوان یک محک جدی پیش روی آمریکاست و باید دید که اندک امیدهای باقی مانده به سلامت انتخابات در آمریکا و حاکمیت واقعی دموکراسی در این کشور با حذف امثال برنی سندرز، نابود خواهد شد؟ چرا که هم اکنون هم هیلاری کلینتون، اوباما، جان کری و سایر افراد جریان مرکزی حزب دموکرات بر علیه برنی سندرز سخن میگویند و بلومبرگ نیز با خرجهای میلیاردی و رشد محبوبیتش، آخرین ضربات را به پیکر دموکراسی آمریکایی وارد میکند.
اما در پایان آنچه که میتواند درسی جدی برای ما باشد، آن است که ما بیش از پیش باید قدر انتخابات سالم را در کشورمان بدانیم و از آن پاسداری و محافظت کنیم. چرا که پلوتوکراسی و الیگارشی از مدل آمریکاییاش، بیش از هر زمانی در کمین ماست!
نویسنده: محمد مهدی عباسی