مسافران قدم به قدم به آغوش معشوق نزدیک میشوند. پاها نه تاولها را به یاد میآورند و نه دردی که تا بالای زانوها میپیچد.
منتظر میزبانند که از دور چشمبه راهشان بوده و برای آمدنشان لحظهشماری میکرده است. منتظرند تا از دور برای میزبان دست ارادت تکان بدهند و خیالش را آسوده کنند که میهمانت رسیده است.
هدف چیزی نیست جز رسیدن به عمود آخر و دست بر سینه گذاشتن و اجازه دادن به اشکها که راهشان را روی صورت پیدا کنند و از زیر چانهها چکه کنند روی زمین تا بشویند زیر پای زائران حسینی را. تا همه خستگیهای راه، از چشمشان بیرون بریزد و همهی دلتنگیهای این راه فراموش شود.
عمود آخرِ «طریقالحسین» جایی است که زائر سر خم میکند و تا میتواند چشمانش را از گنبد آقا و سقا پر میکند. تا میتواند نفس عمیق میکشد تا حال و هوایش عوض شود و جز عطر تربت چیزی در ریههایش جریان نیابد. تا میتواند یک دل سیر «زندگی» میکند.
آه که چه لذتی میبرد و میچشد، زائر راه حسین(ع). دنیایش چقدر زیبا میشود کسی که زیر ایوان طلای نجف از حضرت «پدر» رخصت گرفته تا به زیارت «پسر» مشرف شود. آه یادم نبود به زیارت «پسران».
از همانجا «بسمالله» گفته و از زیر عمود اول گذر کرده است و با یک «الهی به امید تو» زیر لب و یک «یا علی مدد» زمزمهوار، مثل همیشه قدم در جاده عاشقی گذاشته است.
چه مسیری را طی کرده است؟ زیر لب چه ذکرهایی را گفته و چند دور تسبیح برای سلامتی آقایش صلوات فرستاده است و ضربآهنگ گامهایش را با «و عجل فرجهم» میزان کرده است؟ جلوی چند موکب توقف کرده است از عرض ارادت خادمان دستگاه آقا کمی چشیده است؟ چند نفر التماسش را کردهاند تا از سفرهی نذریشان چیزی بردارد؟ چند نفر برای بوسه زدن بر پاهای او و به در کردن خستگی قدمهایش خواهش کردهاند؟ چند بچه را دیده که میان راه نشستهاند و با لحن کودکانهشان خواستهاند تا او از ظرفشان نذری بگیرد؟ پرچم چند تا کشور را دیده است. با مردمان کدام دینها و آیینها آشنا و همکلام شده است؟
توی مسیر چند دختر سه چهارساله دیده است که «روسری» بر سر داشتهاند؟ چند نوزاد شیرخواره را در آغوش پدر دیده است که آرام خوابیدهاند؟ چند جوان زیبای رعنا را دیده است که با چشمان اشکبار جلوی او را گرفتهاند و خواستهاند تا «جرعه آبی» بنوشد؟ چند خواهر و برادر را دیده که با هم به «کربلا» میروند؟ چند مادر را دیده که نگران است آفتابِ این مسیر صورت کودکشان را نیازارد؟ راستی دخترکانِ این مسیر «گوشواره» هم دارند؟ حتما دارند. سالهاست که کسی نمیتواند دستی به گوشوار آنها دراز کند.
آه که این مسیر، چقدر در دل خود روضه دارد؟ چقدر دهه اول محرم را «تکرار» میکند و چقدر جا برای اشک ریختن دارد. چقدر عبدالله، چقدر قاسم، چقدر طفلان زینب، چقدر علیاکبر و عباس و آآآآآآه که چقدر علیاصغر و رقیه دارد.
چقدر این مسیر «تصویر» دارد که میتواند خودش را کوک بزند به سال شصت و یکم. چقدر همه چیز کربلایی و عاشورایی میشود در این مسیر نور.
اینها را «من» مینویسم. من که هیچ کدام از اینها را از «نزدیک» ندیدهام. من که هنوز و همچنان لایق نشدهام برای رفتن. من که سالهاست «بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا» را زمزمه کردهام و هنوز «توفیق» زائرالحسین بودن را نیافتهام.
ما جاماندگانِ کربلا ندیده، چه چیزهایی که ندیدهایم. ما نه عمود را درک میکنیم و نه طعم موکبها را میچشیم.
هر چه بوده یا روایت و خاطره رفتگانِ این راه بوده و یا آنچه توی عکسها و فیلمها دیدهایم.
و چقدر ناشدنی است که تشنگی را با نشان دادن عکس «آب» یا تعریف کردن از ویژگیهایش رفع کرد. نه. نمیشود. جز تشنهتر شدن عایدی دیگر ندارد، تماشای این دریا از دور.
برای ما ماندگانِ از این راه هیچ تعریف و روایتی افاقه نمیکند. جز آنکه تشنهتر شویم و مشتاقتر. جز آنکه اشک حسرت بریزیم و ته دلمان گویی یک دستی چنگ بیندازد و بیخ گلویمان را بفشارد که کجا بودی که جا ماندی. همین بغض بر روی گلو نشسته نفس را تنگ میکند. هوای این دنیا، هر جا که جز کربلا هستی، در نظرت آلودهتر از همیشه میشود و دلت لک میزند برای آنکه کنار عمود آخر نفسی عمیق بکشی و ریههایت را از عطر بینالحرمین پر کنی.
***
نگاهی به لیوان روی میزم میاندازم و شعری که روی آن نقش بسته را زیر لب زمزمه میکنم:
دودِ این شهر مرا، از نفس انداخته است
به هوای حرم کربوبلا محتاجم
نویسنده: مهدی رجبی