اصغر عبداللهی فیلمنامهنویس قدیمی و کارکشتهی سینمای ایران که بیشتر او را با فیلمنامه خواهران غریب ، غریبانه و مرسدس میشناسیم بالاخره در جایگاه کارگردانی قرار گرفت و حاصل "یک قناری یک کلاغ" شد؛ کاری بهشدت آبرومند و لایق دفاع در جایگاه اولین فیلم بلند عبداللهی، ملودرامی عاشقانه از رنجها و صبوریهای زن ایرانی.
"یک قناری یک کلاغ" عاشقانهای که برای دیده شدن دست به دامان حربه این روزهای سینمای ما یعنی مثلث عاشقانه و خیانت نمیشود و پُز روشنفکری نیز نمیدهد، داستانی بهشدت ایرانی و سرراست از شک و احساس گناه مردانه و دخالتهای همیشگی خانواده مرد در یک زندگی کاملاً معمولی.
اصغر عبداللهی به علت تسلطش در بحث فیلمنامهنویسی و آشنایی با ادبیات روز روایتی سرراست و درگیر کننده به مخاطب خود ارائه میکند، فیلم نه با تنش و تعلیقهای مصنوعی بلکه با داستان و روایتی صمیمی بیننده را با خود همراه میکند داستانی در مورد تغییر مرد و زن برای هم و برای زندگی.
گویی بیننده در یک شب یلدا کنار یک کرسی نشسته و داستانی کوتاه و عاشقانه از زن و مردی ایرانی را از زبان بزرگی میشنود.
درست است که با یک فیلم کم بازیگر و با لوکیشن محدود روبهرو هستیم اما به علت شخصیتپردازی درست فیلمنامهنویس و بار دراماتیک قصه فیلم کسلکننده نمیشود.
"یک قناری یک کلاغ" آنطور که باید دیده نشده و میتوان گفت بهنوعی با بایکوت رسانهای هم مواجه شده و در اکران محدود گروه هنر و تجربه فرصت خوب دیده شدن و ارتباط با مردم را نیز ازدستداده است.
از علل عدم پرداخت و توجه به این فیلم این است که جو روشنفکر زده و اصغر فرهادی زدهی امروز سینمای ما زن قصه اصغر عبداللهی را برنمیتابد، زنی که به دست شوهرش کور شده اما نه بهدنبال انتقام و دادخواهی است و نه ادعای فمینیستی دارد.
زنی که تا قبل از کور شدن چشمش مغرور و دمدمیمزاج است و بر سر همین غرور آن را باخته، پسازآن واقعه به یک گفتگوی درونی و ذهنی میرسد و آرامآرام با خویشتنِ خویش به تفاهم میرسد، گویی کور شدن چشمش، چشمِ قلبش را بر واقعیتها و عیوبش بازکرده است. اینجاست که با سکانسهایی روبهرو میشویم که در سکوت بین این دو میگذرد، هر دو باهم، به هم فکر میکنند و بهجای دیالوگ بازی نور و دکوپاژ و زبان بدن آن دو است که درونیات زن و شوهر را برای بیننده آشکار میسازد.
زنِ تنهای قصه حال بهدنبال حفظ عشق و علاقه همسر برای بقای زندگی است و نمیخواهد این بار بهجای چشم، زندگیاش را ببازد.
پس برخلاف زنان امروز سینما و برخلاف تصور همسرش نه اسلحه به دست میگیرد تا چشم کور شدهاش را تلافی کند و نه بهدنبال طلاق و جدایی است، بلکه در زندگیای که همه تمامشده تصور میکنند بهدنبال دلایل حفظ زندگی میگردد.
و اتفاقاً دلیلش را نیز پیدا میکند "عشق"، عصاره فیلم در دیالوگی کلیدی توسط هنگامه قاضیانی بیان میشود آنجا که میگوید: با یک چشمم هم میتونم عشق رو ببینم اگه هنوز دلش برام بتپه.
حال مرد کوتهفکر و شکاک نیز به اعتراف خودش در کنار زن بزرگ میشود و معنای زندگی را میفهمد، شک را کنار گذاشته و زن نیز پاداش صبوریاش را میگیرد.
حال که هر دو با تمام تفاوتهایشان به درکی مشترکی از عشق میرسند، رفتارهایی تکراری و از روی عادت که سابقاً بیروح و برای رفع تکلیف بود رنگ و بویی تازه میگیرند. گلی که هر بار حبیب رضایی با شک برای همسر میگرفت و بر روی میز رها میکرد این بار بهجای میز میهمان دستان زن میشود، چای عصرانه با لبخند میل میشود و مرد قلممو به دست میگیرد تا نقاشی نیمهتمام همسرش را به پایان برساند، گویی خانه هم با این دو مهربانتر شده و اکنون غرق نور و گرما است.
اصغر عبداللهى فیلمنامهنویس قدیمی سینما با "یک قناری یک کلاغ" قصهای رابه سر میرساند که کلاغش به خانه میرسد.
قصهای عاشقانه که نهتنها در فیلمنامه قوی ظاهرشده بلکه در فرم و میزانسن نیز از خوبهای این روزهای سینمای ما است.
این فیلم در سینما امروز غنیمتی است و باید آن را دید، نماها چشمنواز ،بازیها معقول و دلنشین، هنگامه قاضیانی درخشان و موسیقی فیلم بجا و مؤثر درپیشبرد داستان، حیف است که در اکران محدود دیده نشود.
نویسنده: مسعود امیری کلیائی - منتقد سینما