پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۴ - ۰۲:۳۶
کد مطلب : 92631
همدلي و هم‌زباني رمز عزت غواصان مظلوم

انتخاب با خودت است مي‌ميري يا شهيد مي‌شوي؟!

انتخاب با خودت است مي‌ميري يا شهيد مي‌شوي؟!

همه چيز تغيير كرده بود، نه وقتي قرار بود مترو در ايستگاه بهارستان توقف نكند كسي اعتراض مي‌كرد و نه از اينكه جمعيت ناخودآگاه فشاري را روي هم مي‌آوردند كسي معترض مي‌شد. فضا عطر و بوي خاصي گرفته بود.
از چند خيابان مانده به بهارستان جمعيت مردمي را مي‌ديدي كه فوج‌فوج به سمت ميداني كه پيكر مطهر شهدا را قرار بود در آن تشييع كنند در حركت بودند... خيابان از خيل عظيم ملت بسته شده بود و هر از چندي دودي ديده مي‌شد كه ناشي از اسپندي بود كه مردم براي جمعيت و شهدايشان دود كرده بودند... همه چيز عجيب بود نه اعتراض به شلوغي بود نه وسايل نقليه‌اي كه پشت جمعيت گير افتاده بودند اعتراض مي‌كردند و نه جمعيتي كه مجبور بودند به دليل ازدحام چند ايستگاه پياده بروند.
همه آمده بودند، كوچك و بزرك، پير و جوان... با چفيه و با كت و شلوار... همه جمع بودند. چقدر اين جمعيت عجيب بود و انرژي مي‌داد، انگار نه انگار آفتاب بي‌رحمانه بر سر مي‌تابيد انگار نه انگار راه طولاني بود و انگار نه انگار كه هر چه پيش مي‌رفتي مسير كوچك‌تر مي‌شد و خيل عظيم جمعيت فشار بيشتري را بر تو وارد مي‌كرد... عده‌اي پابرهنه، عده‌اي با قاب كوچك فرزندشان كه مفقودالاثر شده و عده‌اي پرچم به دست آمده بودند. اشك بر گونه‌هايشان مي‌چرخيد و بي‌اختيار فرو مي‌ريخت. انگار شهدا با همه نسبت نزديكي پيدا كرده بودند. آفتاب داغ همچنان مي‌تابيد و مردم بدون توجه به صفت‌ها و رفتارها آب و شربت پخش مي‌كردند.
الحق والانصاف كه مردم سنگ تمام گذاشتند، همه آمده بودند تا دستانشان را به غواصان دست بسته بسپارند، آمده بودند شهدا دعايي كنند تا شايد دست آنها هم در دنيا بسته شود تا بتوانند در آخرت با دستاني گشوده معشوق خود را ببينند. خورشيد همچنان در آسمان بود و قطرات باران چشم‌ها را بخار مي‌كرد گويي او هم مي‌خواست از اين قائله سهم خود را بردارد. او هم مي‌خواست با مردم و شهدا همدل شود.
تابوت‌هاي شهدا يك اندازه و مانند هميشه پوشيده با پرچم جمهوري اسلامي ايران بود، غواص‌ها مانند آن روزهايي كه يكدست با لباس‌هاي يكسان مي‌رفتند اين بار هم يكدست برگشته بودند تا درسي بدهند، آمدن شهدا در اين روزها در اين سالي كه سختي رفتارهاي نادرست كلافه‌مان كرده است حتما پيامي دارد... پيامي از جنس نور كه اگر تو هم دلت را صاف كني خواهي ديد.
كافي است نگاهت را از پيام‌هاي آنهايي كه براي مصادره اين مظلومان آمده‌اند دور كني كافي است چشمانت را بر روي پوسترهايي كه هر كدام نشان از جناح‌بندي و سياسي‌كاري است ببندي تا دلت و چشمت به حقيقت محض روشن شود و ايمان آورد. كافي است به ياد بياوري لحظات آخر شهدا را لحظاتي كه همه با يك لباس واحد به طرز يكسان و با رضايت قلبي پر مي‌كشيدند تا بفهمي چيزي را به زور مي‌خواهند به تو القا كنند!!!
راز اين شهدا، راز اين پيام راز اين موفقيت و بازگشت غيرتمند يك چيز است همدل و همدست بودند... .
شهدا همدل شدند براي دفاع از كشور و هدف و دين، شهدا هم لباس شدند در انتخاب مسير آنها هر چه پيش رفتند اعتمادشان بر راهي كه مي‌پيمودند بيشتر شدند، آنها بر هدف خود اصرار كردند و پيش رفتند، آنها حتي يك لحظه هم از هدف خود عقب‌نشيني نكردند و در اين مسير ياد گرفتند بايد دنيا را قرباني كنند، ياد گرفتند از آنچه مادي و فاني است چشم بپوشند، همين هم باعث شد در آخرين لحظات با دستان بسته هم لبخند بزنند و با لبخند بر هدف خود جسم‌شان را تقديم خاكي كنند كه يقين داشتند دير يا زود همه را مي‌بلعد اما شهادت كجا و مردن كجا، آنها باور داشتند كه اگر در مسير حق و حقيقت شهيد نشوند مي‌ميرند، آنها نمي‌خواستند بميرند مي‌خواستند شهيد شوند و تا ابد زنده مانده و نزد خدا روزي داشته باشند.
امروز هم همين است اگر چشمت را با دلت همراه كني اگر كمي انصاف داشته باشي و بخواهي به دور از عده‌اي كه هميشه براي مصادره كردن هر چيز خوب صف مي‌كشند قضاوت كني مي‌فهمي همدلي و هم‌زباني در پيشبرد هدف مي‌تواند رمز پيروزي باشد، مي‌تواند آبرو بياورد، مي‌تواند عزت بيافريند. بيخود نيست كه شهدايي يكسان در سال همدلي مي‌آيند. آنها مي‌خواهند بگويند اگر تشتت سلايق به هدف يكسان ختم شده و براي آن هدف والا تلاش شود پيروزي را در‌پي خواهد داشت.
غواصان درياي عرش وقتي لباس‌هاي خود را مي‌پوشيدند نمي‌پرسيدند كه چه كسي قبلا اين لباس را پوشيده، نمي‌پرسيدند كه از چه جناحي چند نفر فداكاري كردند، آنها براي پيروزي حزب‌هايشان بر رقيب داخلي براي خوش‌تيپي و براي زر و سيم دنيايي لباس نپوشيدند، آنها لباس‌ها را با اعتقاد به اينكه قدم‌مان براي كشور و حفظ نظام خير باشد پوشيدند و به آنهايي كه همراهشان نبودند كاري نداشتند، آنها انتخاب كردند همدل شدن را همراه شدن را حتي وقتي فهميدند عمليات لو رفته به يكديگر تهمت نزدند آنها صادقانه پيش رفتند. در آخر خالصانه بزرگ شدند.
چشمانت را ببند دلت را راهي كن... خوب گوش كن هنوز صدايشان را مي‌شنوي كه با لبخند به تو مي‌گويند ما انتخابمان را كرديم و شاديم شما چه خواهيد كرد... خوب كه غرق درياي غواصان شويد حتي بوي عطرشان را خواهيد شنيد و تنت از درياي محبت آنها خيس مي‌شود... كافي است گوش جان را بسپاري به صدايي كه دائم در شهر مي‌پيچد و از تو مي‌خواهد نميري بلكه شهيد شوي.

مائده شيرپور

https://siasatrooz.ir/vdca6ino.49nue15kk4.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی