?>?>
آنهايي كه چندسال پيش براي يك انتخابات خودشان را به هر دري زدند و پايشان را توي لجن كردند و بعد همه ارزشهاي انقلاب را لگدمال كردند، حالا بايد سرشان را به ديوار وجدان بكوبند.
آنها كه در بلاهت محض، شعار «نه غزه، نه لبنان» سرميدادند، خودشان هم ميدانستند كه جان كوچكشان آنقدر عزيز هست كه «فداي ايران» نشود.
ما كه اين روزها خبر شهادت دستهگلهاي انقلاب اسلامي در سوريه را ميشنويم، هم پيشانيمان نمناك ميشود و هم چشممان خيس. اولي از سرِ خجالت از بچهها و خانواده اين شهداست و دومي هم از به خاطر سوختن دلي است كه تاب ديدن يتيمهاي مدافع عمه سادات را ندارد.
ما ميتوانيم خودمان را جاي مادر، همسر و فرزندان اين سپاهيان حضرت عباس يا لشكر فاطميون بگذاريم، اما آنها كه «شعار» خوب ميدادند و ميدهند، آيا ميتوانند به همه «غلط»هاي كرده و بر زبان آمده فكر نكنند؟ ميتوانند به «كَك»شان بگويند كه تا اطلاع ثانوي نگزد؟ بعيد ميدانم كه اگر چنين باشند و خيالشان را به عقد پيشوند «بي» دربياورند، بايد در انسان بودنشان شك كرد.
«خاك بر سر ما» اگر دلاوري اين بچهها را فراموش كنيم. ننگ بر مايي كه اين روزها در خيابان و خانههايمان رفت و آمد داريم و زندگي ميكنيم صداي هيچ «ترقه»اي هم به گوشمان نميرسد و اگر بچههاي كربلاي اين روزها را فراموش كنيم.
پدرِ بچه يتيمهاي مدافع حرف، همين چند وقت پيش چه كلام دقيقي بر زبان رانده بود.
«اینهـا رفتنـد بـا دشـمنی مبـارزه کردنـد کـه اگـر اینهـا مبـارزه نمیکردنـد ایـن دشـمن ميآمـد داخـل کشـور... اگـر جلویش گرفتـه نمیشـد مـا باید اینجـا در کرمانشاه و همـدان و بقیه اسـتانها بـا اینهـا ميجنگیدیم و جلـوی اینهـا را ميگرفتیم. در واقع ایـن شهدای عزیـز ما جـان خودشان را در راه دفاع از کشـور، ملت، دیـن، انقلاب اسلامی فـدا کردند.»
توي اين كشور هيچكس نميتواند بفهمد كه مردم عراق، سوريه، يمن و... چه ميكشند. شايد ببينيم، اما مطمئن باشيد كه نميفهميم. حتي اين را هم نميتوانيم باور كنيم كه اگر اينها نبودند و سينهشان را سپر نميكردند، الآن گلولهها سينه عزيزان ما را نشانه گرفته بود.
اين بچههايي كه داوطلبانه دستشان را بالا گرفتند تا پرچم امنيت و عزت اين آب و خاك و نظام بالا باشد و بر زمين نيفتد، ما را تا هميشه مديون خود كردهاند. ما را شرمنده خانوادههايشان كردهاند. شرمنده مادراني كه بعد از به دنيا آمدن يادگار همسرانشان، شوهر كنارشان نبود. خجالتزده زده كودكاني كه وقتي «بابا» ميگويند، فقط يك قاب عكس روبهرويشان لبخند ميزند و جوابي نميشوند كه «جان بابا».
حالا توي اين شرايط، من و تو از كدام حرم دفاع ميكنيم؟ سينهمان را سپرِ چه كردهايم؟ چقدر پاي انقلابمان ايستادهايم و چقدر بلديم از امامان تعريف كنيم و نگذاريم تحريفش كنند؟
آيا بلديم لباس رزم دفاع از حرم ولايت را بر تن كنيم؟ آيا مثل رهبرمان هميشه چفيه بر دوشيم؟ يا آنكه بنابر مقتضيات و منافع ممكن است «جاخالي» بدهيم.
من و تو اگر اين روزها پايمان به سوريه نميرسد، اگر پشت جبهه نشستهايم نبايد فراموشمان شود كه اين جبهه مقاومت مالِ مردم سوريه و عراق نيست. مال مدافعان حرم نيست. فقط مختص «كلنا عباسك يا زينب» نيست. كه اگر بود چرا شيربچههاي افغان لشكر «فاطميون» را راه انداختند؟ آنها كه نه مرز مشترك داشتند و نه دشمن بيخ گوششان بود. آنها چرا پاسدار حرم شدند؟ جواب واضح است. آنها براي مقاومت در مقابل دشمن تا آخر ايستادهاند و اين وظيفه من و توي تماشاچي را بيشتر و سختتر ميكند. كار دشوارتر از آن چيزي است كه تصورش را ميكني. كار وقتي سخت است كه وجدان داشته باشي و دردِ دل
كه اگر نبود ميتوانستي و ميتوانستيم در كمال بيخيالي پشتمان را به مرزهاي غربي كشور كنيم و چشممان را به غربيها بدوزيم. اما ما نميتوانيم اينگونه زندگي كنيم.