چهارشنبه ۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۰۱:۳۹
کد مطلب : 95549
برشی از خانه‌های بی‌ستون؛

پدرانه‌ای در فراق

پدر است دیگر در هر لباسی در هر مقامی در هر کاری فداکار است انگار فداکار به دنیا آمده است، آمده است تا آسایش تو را تامین کند، آمده است تا آب در دلت تکان نخورد، هست تا پشتیبانی‌اش را در تک‌تک لحظات زندگیت حس کنی، اما گاهی هم پیش می‌آید انتخاب می‌کند که برود، انتخابش این می‌شود که نباشد تا...
سخت است درک کردن مهر و محبت پدر، شاید مانند مادر زیاد قربان صدقه‌ات نرود شاید مانند مادر دائم چکت نکند اما او هم نگرانت است البته مدل خودش مدلی پدرانه. سخت است فهمیدن مدل نگرانی‌اش و تلاش او برای سلامتی‌ات، گلایه داری دیر می‌آید، گلایه داری در برخی لحظات نیست و گاهی گلایه می‌کنی چراکه او را کلا از دست داده‌ای اما مطمئن باش او اول از همه برای آسایش تو تلاش کرده و برای اینکه آب در دلت تکان نخورد رفته است. اینجا مجالی است برای مدل مهربانی پدرانه عجیب. از مهربانی‌ای که سخت می‌شود فهمیدش و تا پدر نباشی نمی‌دانی چیست.
سکانس اول
شیرینی را بر می‌دارد و می‌پرسد مناسبتش؟ پسرک خیلی سریع و با خوشحالی می‌گوید به مناسبت روز پدر! شیرینی در دستش انگار قالبی یخ می‌شود، خنده‌ای مصنوعی می‌زند و سرجایش تا رفتن پسرک میخکوب می‌ماند. با خود می‌اندیشد مگر این پسر چند ماه پیش پدرش را... .
همینطور خیره می‌ماند هر بار که پسرک ۶ ساله شیرینی تعارف می‌کند با دقت نگاهش می‌کند و مکالمه او را با اهالی خیابان که حالا همه متعجب نگاهش می‌کنند زیر نظر می‌گیرد! نه! پسرک بازی نمی‌کند، از ته دل لبخند می‌زند و شیرینی تعارف می‌کند. انگار یادش رفته در همین کوچه پدرش را چندماه پیش تشییع کردند. انگار فراموش کرده که امروز پدر در خانه نیست که تبریک او را ببیند.
چند خانم مسن به سراغ خانه پسرک می‌روند تا مادر را از این اقدام او آگاه کنند، آنها می‌پندارند محمد بی‌خبر از مادر چنین کاری را می‌کند، عده‌ای پچ‌پچ کنان می‌گویند نکند پسرک مریض شده باشد.
وقتی یادشان می‌آید محمد چقدر با بابا رفیق بود، وقتی یادشان می‌آید که روز تشییع پیکر او چقدر بهت‌زده در گوشه‌ای ایستاده بود و اشک می‌ریخت باور نمی‌کنند حالا لبخند بزند و به مناسبت روز پدر شیرینی پخش کند آن هم در نبود پدر!
پسرک البته شیرینی را هر سال پخش می‌کرد اما این‌بار اولین سالی بود که شیرینی را بدون حضور پدر پخش می‌کند، بدون حضور دستی که بغلش کرده باشد و جعبه شیرینی سنگین را از زیر گرفته باشد تا پسرش خسته نشود.
زنگ خانه به صدا در می‌آید خانم جوان در را باز می‌کند و همسایه‌ها را به داخل دعوت می‌کند، خانم‌ها من من کنان قضیه را می‌گویند... اما مادر هم می‌داند محمد در حال چه کاری است، اصلا مادر خودش صبح شیرینی تازه را خریده، محمد را آماده کرده تا به رسم هر ساله روز پدر شیرینی پخش کند. خانم جوان می‌گوید با محمد تصمیم گرفتیم امسال هم مانند هر سال روز پدر را جشن بگیریم، چرا غمگین باشیم پدر محمد مرد بود که با تروریست‌ها جنگید و دور از وطن شهید شد... با محمد گفتیم مگر مردانگی چیزی غیر از این است که برای خوشحالی کشور و هموطنانت زحمت بکشی و جانت را فدایشان کنی؟! حالا همه محل با لبخندی اشک‌آلود شیرینی می‌خوردند... .
سکانس دوم
اینجا جشنی برپاست، مدعوین همه جوانانی هستند که فرزند دارند، جالب است در تولد حضرت علی(ع) همه دور هم هستند و جشن گرفته‌اند، در سالنی در نزدیک ترین فاصله به ...
اینجا جشن فرزندانی است که سال‌ها پیش برای دفاع از کشور راهی جبهه‌های نبرد شدند، حالا سال‌هاست که این فرزندان با وجود اینکه فرزنددار شدند باز هم گرد هم در نزدیک‌ترین محل به گلزار شهدا جمع می‌شوند و جشنی به یاد پدرانشان که آن سال‌ها مردانگی کردند تا ما راحت زندگی کنیم می‌گیرند جشن پدران آسمانی.
سکانس سوم
اشک چشمانش خشک نمی‌شود، در چشم بهم‌زدنی انگار توفان وحشتناکی خانه را نابود کرده، نه اثری از کیک هست نه هدیه‌ای که با ذوق و شوق خریده شده بود و نه حتی از پدر!
گوشه‌ای نشسته و گریه می‌کند و چشم از دیوارهای خانه که طعم کیکی را گرفتند که دوست داشت پدر مزه‌اش کند، بر نمی‌دارد، اشک می‌آید و می‌آید و باز هم می‌آید... کسی نمی‌داند فرزند جانباز اعصاب و روان را، کسی نمی‌تواند درک کند وقتی پدر حالش توفانی می‌شود و می‌دانی این توفان ناشی از آن همه جوانمردی است که روزی به خرج داده چقدر دل فرزند می‌گیرد، کسی نمی‌تواند لمس کند وقتی پدر را جلوی چشمان فرزندانش با تزریق آرامبخش آرام می‌کنند و برای بهتر شدن حالش درست در روز پدر به بیمارستان می‌برند تا باز هم چند روزی را در آنجا سپری کند چقدر دل دخترک می‌گیرد.
دخترک گریه‌کنان یاد آن روزی می‌افتد که پدر زمانی که توفانی بود ناخواسته دستش را شکسته و حالا در روز پدر، روزی که پدر باز هم توفانی شده و بساط جشن بهم خورده، روزی که نمی‌تواند او را بغل کند، جای شکستگی دستش را نوازش می‌کند، همان جایی که یادگاری پدر است، هر چند اجازه نداده هیچ وقت پدر بفهمد چرا دستش کج جوش خورده و به این صورت درآمده.
دختر پدر را که سمبل از خودگذشتگی و ایثار است دوست دارد، حتی همین توفانی شدن‌ها را هم زیبا می‌بیند فقط وقتی اشک می‌ریزد که این توفان‌ها هولناک شده و باعث می‌شود پدر چند روز در بیمارستان بستری باشد.
سکانس چهارم
لازم نیست تصویری را قاب بگیری تا بتوانی ببینی چه انسان‌هایی هستند که امروز دلشان پر می‌کشد برای پدری که نیست. امروز اگر دقیق شوی می‌توانی کودکی را ببینی که پدرش را در راه مبارزه با قاچاق از دست داده، می‌توانی درد و دل کودکی را بشنوی که پدرش در بالگرد امدادی بود که عید امسال سقوط کرد، دو دختر معلم بلوچ را می‌بینی که پدرشان در راه نجات دانش‌آموزان کشته شد، فرزندان خانواده شهدای منا را می‌توانی تصور کنی، حتی فرزند آن کارگری را می‌بینی که در راه خدمت به خانواده در محل کارش کشته شد... .
فداکاری پدرها حد ندارد، اندازه نمی‌شناسد کافیست چشم بگردانی تا در جای جای این کره خاکی فرزندی را ببینی که به دلیل همین فداکاری پدر تنها مانده و در روز پدر دلش لک می‌زند برای دیدن چهره آفتاب سوخته و دستان خشن و زبر پدری که همه تلاشش را برای سلامت خانواده‌اش انجام داده، دلش لک زده برای آن پدری که همه کار می‌کرد تا آب در دل عزیزانش تکان نخورد.
امروز اگر پدرت در قید حیات است و می‌توانی هدیه‌ای تقدیمش کنی و جشن بگیری یادت نرود نگاه‌های کودکی را که پدرش را برای آرامش امروزت ندارد، یادت نرود کودکی را که شاید تصویر پدرش را هم به خاطر ندارد چون خیلی کوچک بود که او را از دست داده. حواست باشد چشم‌هایی نظاره‌ات می‌کند که انتظار دارد خوب باشی و خوب بمانی تا فداکاری پدرش برایش قابل لمس‌تر باشد چراکه پدرش برای خوب بودن هموطنانش و کشورش رفته است.

مائده شیرپور

https://siasatrooz.ir/vdcb9sb9.rhbsapiuur.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی