سازش و ميانهروي در کشوري انقلابي مانند ايران جايگاهي ندارد، چراكه ماهيت انقلاب اسلامي در برابر کشورهاي سلطهگر، سازش را نميپذيرد که اگر چنين بود، نيازي به انقلاب اسلامي نبود.
انقلاب اسلامي براي اين شکل گرفت تا با سياستهاي خود، اهداف آمريکا در منطقه و دنيا را به چالش جدي بکشد و از نفوذ و گسترش سلطه اين کشور هم در ايران و هم در ديگر کشورهاي اسلامي جلوگيري کند.
اکنون انقلاب اسلامي مانع سرسخت و نفوذناپذير اين عرصه است، به همين دليل آمريکاييها از هر راهي وارد ميشوند تا اين توانايي و نفوذناپذيري را از ميان بردارند.
انقلابيگري و انقلابي بودن، نافي استفاده از اصولي مانند، عقل و منطق، صلاح و مصلحت، تدبير و تدبر و سياست در مقابل حريف نيست، بلکه لازمه اين معرکه است تا بتوان با استفاده از اين ويژگيها که در وجود انقلاب اسلامي نهادينه است، براي مقابله با دشمن بهره برد. به همين خاطر نبايد اجازه داد تا روحيه انقلابي مردم و مسئولين فروکش کند.
فروکش کردن روحيه انقلابي در هر يک از موارد، به سياست سازش و ميانهروي تبديل ميشود که اين براي يک انقلاب با آرمانهاي بزرگ با خاستگاه اسلام، خطرناک خواهد بود.
در ۳۶ سال گذشته، همين روحيه و مواضع انقلابي بوده که باعث شده است تا انقلاب اسلامي از استحاله به سوي سازش و ميانهروي درامان باشد.
از زمان پيروزي انقلاب اسلامي تاکنون در بسياري از مقاطع، توطئهها، دسيسهها، دشمنيها و جنگ و دفاعمقدس که عليه ايران به راه انداخته شد، مردم با روحيه انقلابي خود توانستند، همه اين مشکلات را پشت سر بگذارند.
اگر در زمان جنگ پايبندي مردم و جوانان اين مرز و بوم به انقلابش نبود، آيا روند جنگ به نفع جمهوري اسلامي رقم ميخورد؟! در ۸ سال دفاعمقدس، اگر روحيه سازش و ميانهروي بود، شکستي در اين جنگ براي ايران رقم ميخورد، که غيرقابل جبران بود.
اکنون هم که مذاکرات هستهاي انجام شده و ميرود تا شايد به نتيجه برسد، پس از ۱۲ سال گفتوگو و مذاکره سخت با طرف مقابل، که دشمن قدار است، نه به خاطر سازش و تسليم، بلکه پايداري و ايستادگي مردم و مسئولين و رهبري حضرت آيتالله خامنهاي با ارائه استراتژي و تاکتيکهاي دقيق و حساب شده، چنين نتيجهاي را به دست آورده است.
حساب تندروها و افراطيون از، اين مباحث جدا است چراكه روحيه انقلابيگري و اتخاذ مواضع انقلابي با فرهنگ افراطيگري تفاوت دارد. خوشبختانه چنين افرادي در جامعه در اقليت هستند و تاثيري در روند سياستهاي نظام اسلامي ندارند.
به عنوان مثال خالدبن وليد خواندن صدام در زمان جنگ اول خليجفارس از سوي برخي در داخل کشور و درخواست ياريرساني به او در آن جنگ را ميتوان يک افراطيگري نامعقول و غيرمنطقي دانست.
صدامي که ۸ سال جنگ را به ما تحميل کرد، شهرهاي ايران را ويران و بسياري از مردم را داغدار نمود، آيا بايد مورد حمايت جمهوري اسلامي ايران قرار ميگرفت؟ کجاي چنين اقدامي از سوي ايران، منافع ملي و منافع انقلاب اسلامي را تامين ميکرد؟!
در هر صورت، سياست القاي اين موضوع که ميانهروها و سازشکاران در ايران انقلاب را نجات دادند، دسيسه و توطئه خطرناکي است که هدف آن باز کردن فضا براي گسترش چنين تفکري در جامعه و افکار عمومي و پذيرفتن اين تفکر از سوي مردم است تا بتواند از اين طريق حوزه نفوذ خود را در کشور افزايش داده و زمينه نفوذ آمريکا در ايران فراهم شود.
آمريکا نه قصد دارد با ايران روابط سياسي برقرار کند، نه ميخواهد روابط عادي و حتي فراتر از آن را با اين كشور داشته باشد، تنها خواسته آمريکا تغيير حکومت جمهوري اسلامي در ايران است. به همين خاطر سعي دارد تا سازشکاران و ميانهروها در ايران جان بگيرند.
سياوش کاوياني