میگویند آب روشنایی است و روشنایی میآورد و چشم دوختن به آب دیدگان را صیقل داده و بر میزان روشنایی دیدگان میافزاید. میگویند کنار دریا رفتن و تن به آب زدن و راه رفتن در آب هم برای درمان بسیاری از دردها علاج است و هم مفرح و نشاط آور. گویند باران نعمت الهی است که برای نزولش دعا میکنند و از آمدنش غرق شادی میشوند. بارها شنیدهایم که در گرمای تابستان مردمان، سوی دریا میروند تا روشنایی و خنکی آب، گرما را از یاد برده وجودشان را از لطافت دریا خنک سازند.
این حال و روز بسیاری از مردمانی است که در این اقصی نقاط جهان سکونت دارند و معطوف به سرزمین خاصی نمیشوند.
اما گویا این جملات برای ساکنان «راخین» میانمار یا همان مسلمانان روهینگیایی تعبیر دیگری دارد و با واژگان دیگری، از باران و دریا و مسافرت یاد میکنند. مردمانی که به جرم مسلمان بودن، به جرم دلبستن به وطن و خانه و کاشانهاشان، به جرم آنکه در سرزمینی به دنیا آمدهاند که منافع سلطهگران در کشتار و ناآرامی آن سرزمین نهفته است، آنانی که به جرم اقلیت بودن از نگاه جهان اسلام یک و نیم میلیارد نفری دور ماندهاند، آنانی که به جرم نداشتن رسانه و فریاد رسی از دید جهانیان دور ماندهاند و یا شورشی خوانده میشوند و یا پا برهنگانی که با ساختار حاکم بر کشورشان همخوانی ندارند، محکوم به فراموشی شدهاند.
برای کودکان این سرزمین واژه آب نه آب بازی و شیطنتهای کودکانه در میان شرشر آبها، بلکه به منزله آوارگی در شرایطی سخت و رنج آور است چرا که رودخانه و جویهای آبی که آنان در آن قدم میگذارند نه تنها لذت بازیها و شادیهای کودکانه را برای آنها تداعی نمیکند بلکه مانعی برای فرار آنان از دست مأموران دولت مرکزی است که اتفاقاً رئیس آن خانم «آن سان سوچی» که تحت حمایت آمریکاست و دارنده صلح نوبل است، بارانی که بر سر این کودکان میبارد نه رحمت و آباد کننده سرزمینشان که ویرانگر خانههایشان و سختتر کننده شرایط فرار آنان است، آبی که آنها در آن قدم میگذارند نه یادآور زلالی و پاکی و زندگی که سراسر گل و لایی است که از گامهای لرزان مادران و پدران و خواهران و برادرانشان برجای مانده است، چشمان این کودکان نه خیره به زلالی آب و صدفها و گوش ماهیهای زیبای کف دریا که خیره به آینده خود و سرزمینشان است که هیچ امیدی برای حیات و آینده خود ندارند.
کودکان این سرزمین حیرت زده به آب مینگرند در حالی که قطرههای باران آرام آرام بر روی آنها میبارد در حالی که هر قطره این جمله را در ذهنشان ایجاد میکند که سرپناهی برای در امان ماندن از این باران ندارند و جز لرزیدن در زیر باران و پیش رفتن در رودهای جاری شده از باران سیل آسا سرنوشتی برای آنان دیده نمیشود.
این کودکان نظارهگر پاهای پینه بسته مادران و پدرانشان هستند که نه برای آب تنی و خنککردن پاهایشان از گرمای تابستان که برای نجات فرزندانشان کولهبار سفر بستهاند و همه آرزویشان در یک جمله خلاصه میشود و آن اینکه فرزندان خود را به سرزمینی امن برسانند حتی اگر این سفر به قیمت از دست دادن جانشان تمام شود.
شاید به قیمت جان دادن در راه، مادران و پدران این سرزمین، بتوانند فرزندان خود را به محلی امن در سرزمینی ورای وطن برسانند اما قدر مسلم این کودکان هرگز فراموش نمیکنند چگونه خانههایشان در آتش کین ارتش برآمده از دولت تحت حمایت آمریکا سوخت، چگونه دوستانشان و نزدیکانشان در سوختن خانهها سوختند و مظلومانه جان دادند، چگونه فرزندی در آغوش مادر آرام گرفته بود که مادر و فرزند هر دو به آتش کشیده شدند، چگونه کودکان همبازی آنان، سربریده شدند و در آتش سوختند، چگونه مادران سرزمینشان در سوگ فرزند سوختند و پدران سرزمینشان در اندوه ناتوانی حمایت از فرزندانشان قامت خم کرده و در گوشهای تنها دق کردند و جان دادند. فراموش نمیکنند چگونه هنگام کوچشان زیر باران و در حالی که زمینهای بسته به آب گامهایشان را سست میکرد، همقطارانشان از گرسنگی و رنج سفر جان دادند در حالی که به جای غذای گرم گلولههای سربی بر پیکرشان مینشست.
این کودکان در دنیای کودکانه خود فراموش نمیکنند چگونه یک و نیم میلیارد مسلمان چشم فرو بسته از درد و رنجشان و دستی برای نجاتشان دراز نکرد. فراموش نمیکنند جهان ۷ میلیاردی چگونه سکوت کرد و مرگ مردمان سرزمینش را به نظاره نشست در حالی که سازمان ملل مدعی حقوق بشر و آزادی به واژهای به نام تأسف بسنده میکند و گامی برای رهایی آنان بر نمیدارد. فراموش نمیکنند چگونه سازمان جهانی غذا و دارو از حیف و میل میلیاردها دلار غذا در جهان میگوید و لقمهای نان برای مردمان گرسنه وطنش فرستاده نمیشود. فراموش نمیکنند چگونه جایزه صلح نوبل به آنکه امروز رئیس دولت کشورش است داده شد و برای او کف زدند و جشن گرفتند، امروز در برابر جنایاتش جز واژه لطفاً کمی با مردم مدارا کنید به کار برده نمیشود.
فراموش نمیکنند که سهمشان از دنیای کودکانه نه بازی در کنار ساحل که فرار در درون جویهایی است که سنگهایش جز خراشیدن پای آنها هدیهای برایشان نداشته است. این کودکان فراموش نخواهند کرد چگونه مبهوت چشم به آب دوختند و آرام در درون فریاد زدند حقوق بشر را برای کدام بشر نوشتهاند؟!! حقوق بشر حقوق بیبشر شده است و ما قربانیان این جهان خاموش و چشم سپرده به خواب هستیم.
نگاه سراسر رنج کودکان این سرزمین یک جمله را در خود جای داده و آن اینکه برای ذرهای نان و جرعهای آب و داشتن لباسی گرم به دور از باران و دشنهها، التماس این جهان سراسر خموشی و بی تفاوتی را نمیکنیم ما آموختهایم کرامت انسانی را به هیچ بهایی نمیفروشند، حتی اگر زیر باران از تب و لرز و یا گلولههای سربی، گزینهای جز جان دادن نداشته باشیم.
نویسنده: قاسم غفوری