سال ۸۷ و زمانی که اصغر فرهادی مشغول ساخت درباره الی یکی از مهمترین فیلمهای سینمایی بعد از انقلاب بود، شاید هرگز فکر نمیکرد این فیلم به حدی بر سینمای ایران و فیلمسازان بعد از او تاثیر بگذارد که حتی بعد از گذشت یک دهه، کارگردان هایی از روی دست او، رونوشتهای متعددی بسازند.
زرد، اولین ساخته مصطفی تقی زاده، یکی از همین فیلم هاست. فیلمی که پوستر و اسمی فریبنده دارد و تماشاچی را برای تماشای یک قصه جذاب با حضور ستاره هایی خوش سیما به سالن سینما میکشاند اما بعد از ۱۰ دقیقه اول فیلم و حضور گروه جوان ۵ نفره در شمال (که مشخص هم نمیشود چرا به شمال آمده اند و مثلا دربند و کلکچال نرفتند) به یکباره سر از تهران در میآوریم و با جوان هایی مثلا تحصیلکرده روبه رو هستیم که از فرط نخبگی قرار است دچار فرار مغزها شوند.
یکی از همین جوانهای نخبه از قضای بد روزگار، بدون هیچ اشاره قبلی فیلمساز ناگهان دچار حادثه ای میشود و به کما میرود و باقی قصه میشود تلاش شخصیتهای دیگر برای پیدا کردن پول.
این وسط هم نویسنده با خرده قصههای کوچکی مثل خیانت و عشق از دست رفته و چیزهای دم دستی دیگر که بارها در سینمای یک دهه گذشته دیده ایم، سعی میکند با شخصیتهای فرعی متعدد و ایجاد چند موقعیت نسبتا متنوع، از یکنواختی قصه اصلی اش فرار کند تا به انتهای فیلم برسیم و خشونت و درگیری و کلاهبرداری و... یک پایان تلخ که بهتر از تلخی بی پایان است.
ایرادی ندارد شیفتهی سینمای فرهادی و آثار او باشیم اما اینکه به سطحی ترین شکل ممکن دست به کپی برداری بزنیم و با ورق زدن صفحه حوادث روزنامه، چند ایده برای فیلمنامه خودمان جور کنیم، نمیتواند از ما یک فیلمنامه نویس بسازد.
اصغر فرهادی در کنار نگاه عمیق جامعه شناسانه اش، فیلمنامه درباره الی را در ۱ سال ۸ ماه و به مرور به نگارش درآورده بود و شیوه هدایت بازیگر در فیلمهای او یکی از مهمترین ویژگیهای آثارش است که متاسفانه خیلی از فیلمسازانی که به کپی برداری از روشهای فرهادی روی آورده اند، تقریبا به هیچ کدام از این موارد توجهی ندارند و همین باعث شده تا شاهد فیلم هایی باشیم که با طرح چند مسئله اجتماعی، یک بحران خانوادگی و درگیری که همیشه از طرف طبقه پایین و عصبی جامعه است، هیچ نکته جدیدی برای مخاطب ندارند و فقط تَکرار میکنند.
مثل فیلم زرد که برای فروش هفته اول آن به مدد انتشار کلیپ رابطه شبهِ پدر-دختری ساره بیات و رضا قوچان نژاد و ظاهر گول زننده فیلم، قابل توجه بود اما به مرور و بعد از دو هفته از طرف تماشاچی پس زده شد. تماشاچی بیگناهی که باید همه تناقضات فیلم را باور کند. از بلاهت جوانهای نخبه کشور در خرید عضو گرفته تا وجود ساره بیات را به عنوان دختر یک کارگر لوله فروشی و مهرداد صدیقیان را به عنوان یک جوان خلاق و نسبتا فقیر. حالا قرار است بروند خارجه که چه گلی به سر خارجی ها بزنند؟ طرحی دادند و قرار است برای انجام آن به خارجه بروند. چه طرحی؟ خیلی مشخص نیست. چرا خارجی ها دنبال طرح چند جوان ایرانی است که حتی عرضه زندگی در تهران را هم ندارند؟ چون این ها نخبه هستند. تماشاچی همه این ها را باید بپذیرد و منتظر پایان بندی فیلم باشد. فیلمنامه نویسی برای کارگردان جوان فیلم اولی که برای ساخت اولین اثرش از کمکهای مالی کامران مجیدی، برادر مجیدی مجیدی بهره برده، مانند یک بازی است که هر لحظه، چیزی از آستینش بیرون میآورد و به مخاطب نشان میدهد و تماشاچی بیگناه چه چاره ای دارد جز نشستن بر روی صندلی سالن و تماشای فیلمی زرد.
در مورد بازی ها، شهرام حقیقت دوست که در ابتدای فیلم به نظر میرسید قرار است در نقشی جدید دیده شود تا بتواند بعد از خط قرمز، توانایی هایی را که سال هاست در صحنه تئاتر به نمایش گذاشته، جلوی دوربین نشان دهد، با کنار گذاشتن از قصه، حضوری ناملموس در فیلم دارد.
ساره بیات و بهاره کیان افشار هم که همان همیشگی هستند با این تفاوت که بیات، حس همذاتپندارانه ای در مخاطب برمی انگیزد اما کیان افشار، یک مونولوگ ۳ خطی در انتهای فیلم را شبیه به اتوودهای اولیه هنرآموزان موسسات بازیگری و با تصنع فراوان جلوی دوربین اجرا میکند. هنوز قابل باور نیست که بهرام رادان بعد از چند دهه حضور در سینما و همکاری با فیلمسازانی بزرگ، در هنگام بیان سریع دیالوگ، کلمات زیادی را ناقص بیان میکند. به غیر از مهرداد صدیقیان که به اندازه نقشش بازی کرده است، زرد چند بازی فرعی جذاب دارد. شخصیت رضاکلیه با بازی خوب علیرضا استادی برای مخاطب جذاب است و همسر مطلقه بهرام رادان نیز حضوری کوتاه اما قابل قبول دارد. (فردا)