يکشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۰ - ۲۳:۰۹
کد مطلب : 118168

چراغی که به منزل رواست!

می‌گفت: پسرم که تازه از پشت لبش چند موی کمرنگ بیرون زده بود چفیه به گردن بست و کفش‌های...

می‌گفت: پسرم که تازه از پشت لبش چند موی کمرنگ بیرون زده بود چفیه به گردن بست و کفش‌های کتانی رنگ و رو رفته‌اش را به پا کرد تا بار دیگر از من و مادر همیشه نگرانش خداحافظی کند و بار و توشه راه را ببند تا با اتوبوس‌های گل‌مال شده بنز ۳۰۲ به‌سوی جبهه‌های حق علیه باطل بشتابد. قلبم میان خوف و رجاء سرگردان بود و تاپ‌تاپ می‌کرد. نفسم می‌گفت از او بخواه که نرود اما وجدانم مانع می‌شد و نهیب می‌زد اگر او نرود دشمن می‌آید. پیش خودم فکر می‌کردم این بچه‌ها که در خط مقدم و دفاع نقشی ندارند و تنها سیاه لشکرند چه که بهتر بروند تا آموخته شوند و در آینده مرد زندگی باشند.
چند وقتی نگذشته بود که یک روز عصر هم‌رزمانش در غروبی غمبار درحالی‌که آن‌ها هم چفیه ای همرنگ او به گردن داشتند دقه فلزی درب خانه را کوبیدند تا با اشک و اندوه دعوت کنند که سری به مسجد محل بزنم. می‌دانستم موضوع چیست بنابراین به اهل خانه چیزی نگفتم و لباسم را پوشیدم تا به‌سوی خانه خدا روان شوم. صدای تلاوت قرآن که قاری آیه «فبأی الاء ربکما التکذبان» را قرائت می‌کرد به گوش می‌رسید. چندنفری از اهالی محل لباس سیاه به تن کرده و در رفت‌وآمد بودند و برخلاف همیشه لبخند بر لب نداشتند. تابوتی چوبی که پرچم سه رنگ با آرم الله‌اکبر روی آن کشیده شده بود کنار راهروی ورودی مسجد به چشم می‌خورد. قاری وقتی چشمش به من افتاد از جای خود بلند شد و گفت: شهادت فرزند برومندتان و فرمانده اطلاعات عملیات گردان را تبریک و تسلیت می‌گویم. قطرات گرم اشک فرصتم نمی‌داد و امانم را بریده بود. بغض تمام وجودم را گرفت که او تنها یک بسیجی ساده با چند موی تازه و نو در پشت لبش نبود که ما پیش خود فرض می‌کردیم بلکه نقش فرمانده ای را به عهده داشت که می‌توانست با یک اشتباه ساده مسیر امنیت گردان و حتی سپاهی را به خطر بیندازد اما هرگز هیچ زمانی به بزرگنمایی مسئولیت خود در جبهه‌ها اشاره نکرد. او به من که پدرش بودم درسی تازه آموخت تا بدانم اگر قصد خدمت صادقانه را داشتم فارغ از تبلیغات برای بزرگنمایی آن باشم که در غیر این صورت تظاهری بیش نیست.
چهل‌ودو سال از عمر یک انقلاب با نشان بی‌بدیل اسلامی می‌گذرد تا همیشه کلام ناب دکتر علی شریعتی در ذهنمان متبادر بماند که می‌گفت: «آن‌ها که رفتند کاری حسینی کردند و آن‌ها که ماندند باید کار زینبی کنند وگرنه یزیدی‌اند» حالا ما مانده‌ایم و ترازو و مقیاس آنچه که پس از گذشت انقلاب و دفاع مقدس به انجام رسانده‌ایم تا هرگز در اندیشه بزرگنمایی نباشیم بلکه با خود بیندیشیم «جامعه ولی‌نعمت ماست» و اجازه ندهیم خاری به پایشان فرو رود که می‌توانیم مانع آن باشیم. اصفهان ازنظر اکثریت بالاتفاق مسئولان کلان در پایتخت به‌عنوان استانی برخوردار شناخته می‌شود تا خصیصه آن جوانان برومندش همچنان جاودان بماند درحالی‌که آگاهیم کمبودها از هر نظر در آن بیداد می‌کند.
نمی‌خواهیم از بی‌آبی و آلودگی هوای آن سخن بگوییم زیرا «آن را که عیان است چه حاجت به بیان است» اما می‌شود حداقل از مسئولان و مدیران محلی انتظار داشت تا چراغی که به منزل رواست را به مسجد نبرند! امروز علاوه بر جای‌جای استان و بخصوص در شرق آن و حتی جنوب شرقی همین کلان‌شهر هستند مکان‌ها و بیغوله‌هایی که نام مسکن و مغازه به خود گرفته تا چند صد خانواده زیرخط فقر و درنهایت تهیدستی با کمترین امکانات موجود در آن زندگی و یا امرارمعاش کنند که می‌طلبد تا مدیریت شهری اگر توانی در اقتصاد دستگاه خود سراغ دارد اول این معضلات پیش رو را که در چند قدمی‌شان است مرتفع و سپس به پروپاگانداهای هزاران کیلومتری در شرق کشور به پردازند که جزئی از حوزه مسئولیت ایشان نیست و برای خود، مدیران و بودجه‌های خاص دارد! نهادهایی که با پشتوانه‌های اقتصادی قابل‌اعتنا این روزها به کمک کل کشور رفته‌اند و می‌توانند جزئی از آن را نیز سامان بخشند تا مدیر خدماتی یک شهر اگر بیل‌زن خوبی است یکی هم به خود بزند و بودجه هزینه شده در این چهار سال را که رقمی بس قابل‌توجه در امر تبلیغات و بزرگنمایی کارهایی است که از وظایف این دستگاه می‌باشد را به حذف قسمتی از این محرومیت‌ها اختصاص دهد تا مجبور به خرید زمان محدود از رسانه ملی به‌منظور روی آنتن فرستادن برنامه‌ای همه‌روزه تحت عنوان «شهرداری در آینه مطبوعات نباشد» که فقط رپرتاژ و آگهی‌ها را بزرگنمایی می‌کند و اگر هدف ارائه مطالب درج‌شده در رسانه‌ها پیرامون عملکرد شهرداری است چه‌بهتر که در این برنامه نقدها هم جایگاهی داشته باشند!
جمع‌وجور کردن امور در ماه‌های پایانی یک دولت که همراه با خاتمه کار شوراهای اسلامی و بالطبع شهرداران هم خواهد بود، سنتی است دیرینه تا تحویل گروه‌های بعدی شود اما در ورود بدعت‌هایی همچون مسافرت‌های جمعی مدیران به خواهرخوانده‌ها در سنوات گذشته که امروز به دلیل محدودیت‌های کرونایی امکان آن نیست تغییر ماهیت دهد تا به این بهانه چراغ خانه را به مسجد ببرند و با توجه به ممنوعیت‌ها به‌صورت اتوبوسی و دسته‌جمعی فرصت باقیمانده خدمت را صرف سفری در داخل نموده که قطعاً هزینه‌های تازه‌ای را هم به همراه خواهد داشت. کاش قسمتی از وصایای نانوشته رزمندگان را سرلوحه زندگی خود قرار می‌دادیم تا نسل‌های بعد هم که این روزها شاهد حرکات ناهمگون ما هستند همانند بسیجیان جبهه‌های حق علیه باطل بزرگ می‌شدند و خصلت‌های آن‌ها را می‌آموختند! 

نویسنده: حسن روانشید

https://siasatrooz.ir/vdcce4qs42bqss8.ala2.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی