توجه به تهذیب نفس و کشف و شهود از سوى احسایى در همین راستا قابل تفسیر است. او در زهد، ریاضت و سیر و سلوک عرفانى شهره عام و خاص بود. حال به برخى آراى احسایى اشاره مىکنیم:
معاد: معروفترین رأى احسایى درباره کیفیت معاد جسمانى است، و همین نظریه دلیل اصلى تکفیر او از سوى برخى علما از جمله برغانى بود. احسایى اصل معاد جسمانى را که در آیات و احادیث متعدد بر آن تأکید شده مىپذیرد اما تفسیر خاصى از جسم ارایه مىدهد. معنى متداول و عرفى معاد جسمانى این است که آدمى در حیات اخروى همچون حیات دنیوى داراى کالبد ظاهرى مرکب از عناصر طبیعى است. احسایى معاد جسمانى به این معنى را نمىپذیرد. او مىگوید: «جسم در احادیث اعم از جسد است. اجساد در مقابل ارواح به کار مىرود ولى اطلاق اجسام عامتر از این است.» به اعتقاد او آدمى داراى دو جسد و دو جسم است.
جسد اول مرکب از عناصر زمانى است. این جسد مانند لباس است که گاهى همراه انسان است و گاهى همراه او نیست و این جسد لذت و درد و طاعت و معصیت ندارد، همانطور که فرد معصیتکار وقتى به مرض سختى دچار مىشود و اکثر جسد او از بین مىرود، باز ما او را همان معصیتکار مىدانیم.
بنابراین جسد اول، جسد اصلى انسان نیست. این جسد پس از مرگ از بین مىرود و در حیات اخروى همراه انسان نمىباشد. جسد دوم عبارت است از طینت انسان که از عالم «هورقلیا»ست. عالم «هورقلیا» همان عالم برزخى است که حد وسط میان عالم ملک (عالم مادى) و عالم ملکوت (عالم مجرد) مىباشد و بدان، عالم مثال نیز مىگویند. جسد دوم، جسد اصلى انسان است و در قبر باقى مىماند و پس از نفخ اسرافیل در صور (نفخه دوم یا نفخه بعث)، روح وارد همین جسد مىشود و براى محاکمه و جزا فرا خوانده مىشود. بدین ترتیب در هنگام مرگ روح از هر دو جسم جدا مىشود، اما در معاد با جسد دوم همراه مىگردد.
اما جسم اول، جسمى است که روح پس از مرگ و مفارقت از دو جسد، همراه آن است و انسان با آن جسم پس از مرگ وارد بهشت یا جهنم دنیوى مىشود و مشغول لذت بردن یا عذاب کشیدن مىگردد. پس از نفخه نخست (نفخه صعق) روح و جسم اول نابود مىشود و پس از نفخه دوم (نفخه بعث) روح به وجود مىآید و وارد جسم دوم و نیز جسد دوم مىشود.
احسایى تأکید مىکند که بدن اخروى انسان که عبارت از مجموع جسم دوم و جسد دوم مىباشد، همان بدن دنیوى انسان است، با این تفاوت که بدن دنیوى کثیف و متراکم است، اما بدن اخروى از تصفیههاى متعدد عبور کرده و لطیف و خالص شده است. از همین جا نتیجه مىگیرد که به معاد جسمانى معتقد است ولى عقیده ضرورى امامیه بر این است که همین بدن عنصرى در روز قیامت برانگیخته مىشود، حتى به نصّ قرآن خطوط ریز انگشتان نیز همانند دنیا خواهد بود.
امامت: پس از مسأله معاد، امامت و جایگاه امام در آفرینش مهمترین و مشهورترین عقیده احسایى به شمار مىرود و عقیده وى در اینباره موجب گشته تا برخى او و فرقه شیخیّه را در زمره غالیان به شمار آورند. احسایى معصومان(ع) را واسطه فیض خدا مىداند به این معنى که پس از آن که خداوند معصومان(ع)، را خلق کرد، آنان به اذن و مشیت الهى موجودات دیگر را آفریدند. او نقش معصومان(ع) در آفرینش جهان را براساس علل اربعه ارسطویى توضیح مىدهد. به اعتقاد او معصومان(ع) محل مشیت و اراده خداوند هستند و اراده آنان، اراده خداست. از این رو معصومان(ع) علتهاى فاعلى موجودات جهان مىباشند. از سوى دیگر، مواد موجودات از شعاع انوار و وجودات معصومان هستند، لذا آنها علل مادى آفرینش نیز به شمار مىروند، علل صورى بودن معصومان(ع) به این دلیل است که صورتهاى اشیاء از صورت هاى مقامات و حرکات و اعمال آنهاست. البته صورت مؤمنان همانند صورت معصومان(ع) و صورت کافران مخالف صورت آنان است. همچنین معصومان علت غایى عالماند زیرا اگر آنها نبودند چیزى خلق نمىشد و خلقت موجودات به خاطر خلقت معصومان است.
فرقههاى شیخیّه
پس از فوت شیخ احمد احسایى، یکى از شاگردانش به نام سید کاظم رشتى (۱۲۱۲ - ۱۲۵۹ هـ.ق) جانشین او گردید. سید در جوانى به یزد رفت و به شیخ احمد پیوست و سپس به کربلا رهسپار شد و تا پایان عمر در آن شهر به تدریس و ترویج مکتب شیخیّه مشغول بود. وى بالغ بر یکصد و پنجاه جلد کتاب و رساله نوشت که غالباً با زبان رمزى و نامفهوم نگارش شده است. برخى معتقدند منشأ اکثر آراى نادرست شیخیّه، سید کاظم رشتى است وشیخ احمد احسایى بدانها اعتقاد نداشته است.
یکى از شاگردان سیدکاظم، میرزا على محمد ملقب به باب بود که پس از فوت سید، مدعى جانشینى او شد و پس از آن ادعاى بابیت امام غایب و سپس ادعاى نبوت خویش را مطرح ساخت، شرح عقاید او در بحث از فرقه بابیه ذکر خواهد شد. دیگر شاگرد سیدکاظم، حاج محمدکریمخان قاجار (۱۲۲۵ - ۱۲۸۸ هـ.ق) فرزند حاج ابراهیمخان ظهیرالدولة پسرعمو و داماد فتحعلى شاه بود که مدعى جانشینى سید گردید و فرقه شیخیّه کرمانیه را تأسیس کرد.
این فرقه به نام (کریم خانیه) نیز نامیده مىشود. پس از حاج محمد کریمخان، اکثر شیخیّه کرمان، فرزندش محمدخان (۱۲۶۳ - ۱۳۲۴ هـ.ق) را به عنوان رئیس شیخیّه پذیرفتند، توجه شود در این بین رحیمخان یکى دیگر از فرزندان حاج محمد کریمخان، نیز مدعى نیابت پدر بود و طرفدارانى هم پیدا کرد ولی محوریت با کریمخان بود. از دیگر مدعیان رهبرى شیخیّه، محمدباقر خندقآبادى، نماینده حاج محمد کریم خان در همدان بود که پیروانش فرقه شیخیّه باقریه را در همدان ایجاد کردند.
نویسنده: حمید رشادیان - تورج گیوری