بهمن امسال با پارادوکس عجیبی شروع شد، پارادوکس جانفشانی مردان میدان در آتشی که با قصور و بیتوجهی مالکان و متولیان برپا شده بود افروختهتر میشد. نمیدانم از روزی که آتش مجبور شد جان شیرمردان میدان مردانگی را بگیرد تصمیم گرفت هفت روز بیمحابا زبانه بکشد و بسوزاند یا از زمانی که فهمید بیگناهانی را سوزانده بیرحم شد و ادامه یافت. هفت روز از روزی که پدر، فرزند، همسر و شاید تنها امید خانواده بیخداحافظی رفته و در زیر آوار بیتوجهی عدهای ناجوانمردانه شهید شده است گذشته، هفت روزی که لحظه لحظه آن برای خانوادهای که چشم امیدشان به آوارهای گداخته پلاسکو بود تا جگرگوشهشان را زنده ببینند گذشته است، هفت روزی که خانواده بارها بیم و امید صدای دستگاههای زندهیاب را تجربه کرده و باز ناامید بر باورهایی که از غفلت مسئولان و مالکان بیتوجه به ایمنسازی برج پلاسکو ایجاد شده است، چشم دوختند.
امیدشان را به خدا دادهاند و بعد از شنیدن این جمله که «احتمال زنده ماندن عزیزشان نزدیک به صفر است» زیر لب راضی بودن به رضای خدا را زمزمه کردهاند هر چند که دوست داشتند، معجزهای رخ دهد. هیچکس نمیتواند حال خانوادهای را بفهمد که با تجمع آتشنشانان در یک نقطه و کشف یک پیکر ضربان قلبشان چطور به صدا در میآید و استرسی که برای اعلام هویت عزیز کشف شده میکشند چطور میگذرد. شاید نزدیکترین افراد به حال این خانوادهها آنهایی هستند که شاید چندین سال این بیم و امید را حس کردهاند و با هر تلفن و زنگ در از جا برخاسته و فکر میکردند که خبری از عزیزشان که در جنگ مفقود شده است آوردهاند، آن خانوادههایی که بعد از گذشت سه دهه از اتمام جنگ تحمیلی هنوز هم منتظرند و هنوز هم امید دارند که ردی و نشانی از جگرگوشهشان پیدا کننند، یک روز حس میکنند عزیزشان بر اثر شدت جراحات جنگ در بیمارستانهای کشور عراق مانده و یک روز دیگر فکر میکردند به دلیل از دست داد حافظهاش قادر به پیدا کردن خانه نیست، آنها سی سال ناامید نشدهاند.
چطور میتوان انتظار داشت با وجود امیدی که این خانوادهها بعد از سه دهه دارند خانواده ناپدید شدگان پلاسکو از یافتن عزیزشان ناامید باشند. درجه حرارت ۴۷۰ درجهای، آوارهای سنگین و گذر هفت روزه زمان هیچیک باعث نمیشود خانواده امیدش را از دست بدهد و هنوز به آوار پلاسکو چشم دوخته تا شاید عزیزش را یکبار دیگر ببیند. این روزهای آخر وقتی پای درد و دل مادری که منتظر پیدا شدن پسرش بود نشسته بودیم کمترین خواستهاش از امدادگران پیدا کردن پیکری از فرزندش بود که سلامت باشد و آخرین آرزویش دیدن چهره دلبندش برای بار آخر بود. سخت است دیدن این تصاویر و شنیدن این خواستهها وقتی کاری از تو برای برآورده کردن آرزوی مادری که چنین جوان فداکاری را پرورش داده است بر نمیآید. کمی آن طرفتر نیروهای امدادی و آتشنشانان زیادی از شرم نگاه نکردن به چشمان همین مادر که فقط دیدن آخرینبار چهره فرزند را میخواهد نمیخواهند حتی برای استراحت به کنار خرابه بروند تا نکند برای مادری منتظر پاسخی نداشته باشند. اما آن طرف میدان مردانگی کسانی ایستادهاند که مقصران برپا شدن این آتش و سوختن پیکر شهدای آتشنشان هستند و دم نمیزنند، کسی انتظار عذرخواهی مالک و مقصران را ندارد اما انتظار تاختن ناجوانمردانه به جناح رقیب و تهمت زدن به کسی که حداقل اگر قصوری هم داشته باشد در همه این هفت روز تلاش کرده به اندازه توانش در کم کردن داغ خانواده شهدا قدمی بردارد، به تسویهحسابهای دیگران وارد نشده و پاسخ هیچ تخریبی را نمیدهد تا شاید در نوبتی که از صحن علنی گرفته است به تحلیل قصورهای صورت گرفته خود و دیگران بپردازد.
هفت روز است که خانوادهای بیسرپرست شده است، هفت روز است که فرزندی دائم از مادرش میپرسد چرا بابا نمیآید، هفت روز است که چشمان خانوادههای زیادی به خرابههای پلاسکو، به خرابههایی که به دلیل اهمالکاری، مالاندوزی یا مصلحتاندیشی بیجا به وجود آمده و حالا ۱۵ تن از عزیزان یک ملت را در خود جای داده است خیره مانده است. هفت روز است که کسی پلک نزده و در غم از دست دادن ۱۵ عزیز ایثارگر شریک شدهاند، پانزده عزیزی که نه برای زدن به دل آتش و حراست از جان و مال مردم مصوبات قانونی و شهید ایثار یا خدمت بودن مهم بوده و نه به مقصران آتش عظیم فکر کردهاند و نه به حقوقهای غیرقانونی و... آنها جانشان را دادهاند درست مثل کسانی که روزی در حراست از آب و خاک و ایدئولوژی کشور در برابر تجاوز بیگانگان خودخواسته دل به جبهه حق دادند؛ مثل آنهایی که امروز هم در فرسنگها دور از وطن برای امنیت مردم به سوریه رفتهاند تا مدافع حرم باشند و برایشان متاع دنیا ارزشی نداشته و حتی خانوادههایشان را نیز به همان خدایی سپردهاند که جانشان را در راهش هدیه میکنند. نه برای خود نه برای خانواده به جز خدا با کسی لابی نکرده و نمیکنند.
امروز هفتمین روز از حادثه عظیمی است که با همه تلخیها و زمختیها و دلخوریهایی که از مقصران داریم میتواند فرصتی باشد برای مرور مردانگیهایی که کنار گوشمان اتفاق میافتد و ما از آن بیخبریم. کم نیستند آتشنشانهایی که در راه نجات مردم در مسیری که با درایت برگزیدهاند جانشان را فدا کردهاند اما واقعه پلاسکو با همه تلخیاش باعث شد بیشتر از قبل به آنهایی که همیشه کنارمان بوده و برای ایثار آمادهاند توجه کرده و شاید کمتر بخواهیم جانشان را با اهمالکاری به خطر بیندازیم. هفتمین روز از حادثه فروریختن ساختمان پلاسکو مواجه شد با یافتن پیکر شهدایی که یافتنشان را انتظار میکشیدیم، شهدایی که نمیدانیم اگر قرار باشد مادر آنها را ببیند ... بگذریم.
بیاییم به ایثارگرانی که هنوز کنارمان قدم میزنند بیشتر توجه کنیم، با کمک به تجهیز با کمک به کاهش حوادث یا ... بیشتر توجه کنیم.
مائده شیرپور