محسن جان! تو در نماز عشق چه خواندی؟ نگاهت آتشمان زد بچه هیاتی؛ با آن قامت کشیده و مغرور گویی، به سمت قله میروی، که به یقین، به سمت قله میروی،. داری اوج میگیری با سری بلند و سینهای ستبر و فخرآفرین.
بیگمان، تو از سلاله درختانی، اساسا، شهید از سلاله درختان است.
اینک، که این همه عظمت و خلوص و بزرگی را در وجنات و رفتارت دیدیم باور داریم که مرگهای حقیر برای امثال شماها خیلی کم و ناچیز است. مردن در منجلاب روزمرگی، مردن در تختخواب، مردن در ته کشیدن برای شهدا خیلی کم است. معانی متعالی هستی در وجودتان، جوهرهتان و اندیشهتان بالنده میشود و انقدر بزرگ میشود که این تن و جسم طاقت تحملش را ندارد. برای شما شهادت گواراست.
محسن جان! بیانصاف، تو با ماها چه کردی؟ با ما خوابآلودگان اسیر روزمرگی و حقارت چه کردی برادر؟
بچه هیاتی! راز این همه معجزه وجودیات چیه؟ چگونه با این سن کم این حجم از عظمت و بزرگی را در وجودت پرورش دادی؟ اوج گرفتی و تا انتها رفتی. تا بینهایت، تا ملکوت آسمان و درک ما خاکیان کوتاهتر از این ارتفاع بیکران است.
آنگاه که کرکسها و کفتارها دورهات کرده بودند و برق شمشیرها و قمههای تیزشان را به رخت میکشیدند تو با کدام نور حشر و نشر داشتی؟ و تا کجا سیر و سلوک داشتی؟ چه جاذبهای تو را از خود بیخود کرده بود برادر؟
در زمانه فقدان مردان بزرگ تو ناگهان طلوع کردی و پا به پای شهیدان بزرگ تاریخ اوراق مکررات را پاره کردی و دور انداختی و افقهای جدید را نشانمان دادی.
باور کن برادر، این سیمخاردار کلمات قدرت بیان اعجاز تو، صفا و زلالی تو را ندارند. بدبختتر از آناند که از وصف تو برآیند. زبان، در اینجا، کمیتش لنگ است. در حصارها و چارچوبها گرفتار است و قدرت جولان در آن بالا بالاها را ندارند و تو فراتر از سطح پست روزمرگی و دریوزگی محنتهای حقیر زندگی پر گشودی و رفتی. بسان مولایت ثارالله.
بچه هیاتی! بدجوری ماها را سوزاندی، و ما با این همه شرمندگی چه کنیم؟ تو با آن سن کم و روح بزرگت درسی به ما، نسل ما و تاریخ ما دادی که قرنها افسانه اسطوره جوان راست قامت و پرغرور را در سرزمینهای دور در شعاع نورانی حرم حضرت زینب(س) سینه به سینه نقل خواهند کرد.
میگویند وقتی به طواف نور میروی قبلهگاه تو خورشید میشود. و تو محسن جان بر گرد خورشید طواف کردی، به طواف نور رفتی و به شمع فروزانی بدل شدی برای روشنی و گرمی ما.
بعد از ۱۴۰۰ سال یکبار، دیگر تو صحرای کربلا را برای مان زنده کردی، تاریخ عاشورا را دوباره ساختی، خاطره و یاد اباعبدالله را تجسم بخشیدی. تو در کدام مکتب آموختی این همه بزرگی را تو در نماز عشق چه خواندی؟ ایشهید عزیز.
شک ندارم که از سلاله درختانی و تنفس هوای مانده ملولت میکرد.
این همه شکوه، بزرگی، استواری و جسارت را در دامان کدام مادر و در مکتب کدام پدر فرا گرفتی محسن جان؟
ای استوار چون کوه،ای عینیت اقتدار و عزت نسل ما، ای شیفته و واله حسین(ع)!
درود به تو که دل از همه رنگها گسستی و سوار بر اسب راهوار هدایت در جادهی نور شتافتی.
گمان نمیکنم نسل ما و نسلهای آینده عظمت و معنای فاخر آن نگاه مغرور و محکمت را درک نکنند.
ستارهای شدی در آسمان و درخشیدی، و راهنمایی برای ما شبگردان گم کرده راه...
با خون پاکت، زیبایی آفریدی و نقش عشق و معرفت را، در صفحه روزگار ترسیم کردی... خوشا به حالت که پروازت اسیر هیچ قفس نشد .
بچه هیاتی!
فراموشت نمیکنیم. باید خیلی بیمعرفت باشیم تو را از یاد ببریم و با شرفمان قول میدهیم برادر که:
بو میکشیم دندان گرگان زمان را / تا قطره خون آخرت را پس بگیریم.
محمد خزاعی - تهیهکننده سینما