به آغوش ملت برگردید
هشدار و تاکید امام درباره خلع سلاح: در روز دهم اردیبهشت ۱۳۶۰ حضرت امام خمینی(ره) طی سخنانی مجدداً به گروههای مسلح و از جمله سازمان مجاهدین خلق هشدار داد تا اسلحه را کنار گذاشته و به آغوش ملت باز گردند: اینها اشتباه میکنند، اگر اینها به ملت برگردند که برای خودشان صلاح است و اگر به این امر تشنجآفرینی ادامه بدهند یک روز در پیش است که پشیمانی دیگر سودی ندارد و آن روزی است که به ملت تکلیف شود. تکلیف شرعی الهی به مقابله با اینها و تکلیف آخری نسبت به اینها تعیین شود ... شما چیزی نیستید که بتوانید در مقابل این موج خروشان انسانهای بپا خاسته مقاومت کنید پس صلاح شما و صلاح ملت و صلاح همه این است که اسلحهها را زمین بگذارید و از این شیطنتها دست بردارید و به آغوش ملت برگردید.
پس از اتمام حجت امام ... سازمان تاکتیک نوشتن نامه به امام و درخواست راهپیمایی به سمت جماران را بکار برد منافقین حساب کرده بودند که اگر امام آنها را بپذیرد به معنای آن خواهد بود که امام مندرجات نامه را در محکومیت جناح خط امام و ادعای قانونشکنی و سرکوبگریهای آن و همچنین عملکرد مظلومانه سازمان را پذیرفته است. علاوه بر آن با بسیج کلیه نیروها برای راهپیمایی ... میتوانست حرکت سیاسی ... مشروعیت بخشیدن به کلیه مخالفان خط امام و تقویت آنها باشد حالت دوم این که امام تقاضای آنها را نپذیرد در این صورت در افکار عمومی اینگونه وانمود میشد که مجاهدین خلق میخواستند کارها با تفاهم پیش رفته و مملکت در حال جنگ دچار بحران و تفرقه نشود ... اما با اعلام این مطلب از سوی امام که (اگر یک در هزار هم در اینها صداقتی سراغ میداشت خودش به نزد آنها میرفت) و همچنین اعلام این مطلب که (شما دارید تهدید به قیام مسلحانه میکنید و بایستی سلاح هایتان را تحویل بدهید) سازمان نه تنها به هیچ یک از اهداف دوگانه خود دست نیافت بلکه در برابر سوالات جدیدی قرار گرفت.
سازمان در نامه خود بدون پذیرش توصیه خلع سلاح حضرت امام با مظلومنمایی، توجیه حق به جانب و ادعای قدرت، خطاب به امام این گونه به تهدید برخواست: ... بیگمان شما در هر موقعیتی که مقتضی بدانید (تکلیف نهایی)مورد اشاره در سخنان دهم اردیبهشت را مقرر خواهید فرمود، لیکن ما باز هم به عنوان انقلابیون یکتاپرست به عرض میرسانیم... تا وقتی راههای مسالمتآمیز ابراز عقیده و فعالیت انقلابی مطلقاً مسدود نشده و به اصطلاح حجت تمام نگردیده است (تلاش خواهیم نمود) از عکسالعملهای خشونتبار و قهرآمیز بپرهیزیم... در برابر (تکلیفی) که گوشزد فرمودید چه چارهای جز نوشتن و تقدیم وصیت نامهها باقی میماند؟
قسمتی از سخنان حضرت امام خمینی(ره) در سخنرانی مورخ ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۰ در پاسخ به نامه سازمان که در واقع آخرین اتمام حجتها با سازمان محسوب میشود درپی میآید: آنهایی که این طور با قلم هایشان، علاوه بر تفنگهایشان با ما معارضه دارند به آنها کراراً گفتهایم و حالا هم میگوییم مادامی که شما تفنگها را در مقابل ملت کشیدهاید، یعنی در مقابل اسلام با اسلحه قیام کرده اید، نمیتوانیم صحبت کنیم و مجلسی با هم داشته باشیم. شما اسلحهها را زمین بگذارید و به دامن اسلام برگردید. اسلام شما را میپذیرد... در آن نوشتهای که نوشتید، در هین حالی که اظهار مظلومیتهای زیاد کردهاید لکن باز ناشیگری کردید و تهدید به قیام مسلحانه کردید، ما چطور با کسانی که میخواهند بر ضد اسلام قیام مسلحانه بکند...
بدنبال این جبههگیریها سازمان منافقین برای مقابله با ملت مسلمان و انقلابی خطمشی مسلحانه را اتخاذ نمود که در این مسیر در قدم اول اقدام به تشکیل شبکههای مسلحانه زیرزمینی در سال ۱۳۶۰ نمود. این شبکه که ظاهراً جهت تامین حفاظت سازمان تشکیل شده خانههای تیمی در شهرهای اصلی ایجاد کرد، سلاحهای فراهم آمده از پادگانها و کلانتریها را انبار نموده به تعلیم اعضای برگزیده خود برای جنگ چریکی پرداخت و دیگر اعضا را برای دفاع مسلحانه از مراکز سازمان آماده ساخت این شبکه همچنین با اعزام نفوذیهای خود به درون نیروها و نهادهای حاکمیت جمهوری اسلامی آنان را سازماندهی و هدایت کرد. اغلب رهبران این شبکه مخفی که بعدها در فاز نظامی (فرماندهان) بخشهای مختلف سازمان قلمداد شدند از کمون رجوی در زندان قصر دست چین شده بودند. اسامی اعضای اصلی شبکه زیرزمینی به ترتیب الفبا به قرار زیر بود:
حسین ابریشمچی، مهدی ایوبی، مسعود ایزدخواه کرمانی، محمد باباخانی، قاسم باقرزاده، محمد بقایی، فضلالله تدین، حسین جلیلی پروانه، حسین جنتی لادانی، مسعود حریری، علی خوراشادی زاده، علیرضا رابتی، علی زرکش، جواد زنجیرهفروش، سیاوش سیفی، محمد ضابطی، محمد عطاییکاریزی، سعید غیور، فاضل مصلحتی (فاضل البصام)، محمد مقدم، محمود ملک مرزبان، محمد منصوری، میرطه میرصادقی.
منافقین که توانسته بودند حمایت غرب را در ورود به فاز نظامی جلب نمایند و همچنین مقدمات کار را نیز در داخل کشور فراهم نموده بودند برای فاز نظامی خود سه مرحله را در نظر گرفتند.
مرحله اول: ترور و کشتار مسئولان بلندپایه جمهوری اسلامی و برهم زدن ثبات سیاسی کشور و فاقد مشروعیت جلوه دادن آن
مرحله دوم: ترور و کشتار افراد حزباللهی زیر لوای (انهدام بدنه نظامی) به منظور از میان برداشتن سرمایههای نظام
مرحله سوم: آزادسازی و قیام همهجانبه و سرتاسری
در راستای اجرایی نمودن مرحله اول منافقین تلاش نمودند با زیر سوال بردن مشروعیت نظام جمهوری اسلامی در بستر هرج و مرج، اقدام نمایند و برای همین امر نیز در اولین گام با انفجار بمب در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی، دکتر بهشتی و ۷۲ تن از اعضای حزب که ۲۷ تن از آنها نمایندگان مجلس اسلامی و ۴ تن از وزرای کابینه شهید رجایی و جمع دیگری از مقامات مسئول کشور بودند را به شهادت رساندند.
خبرها وحشتناک بود
مرحوم حجتالاسلام هاشمیرفسنجانی در خاطرات خود درباره نحوه اطلاع از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در هفت تیر چنین نوشته است:
یکشنبه ۷ تیر ۱۳۶۰ - ۲۵ شعبان - ۲۸ ژوئن
... بعدازظهر در جلسه شورای مرکزی حزب (جمهوری اسلامی) شرکت کردم. بحثهای مهمی در دستور بود از بیمارستان قلب خواسته بودند برای مشورت راجع به مسائل مربوط به معالجه آقای خامنهای، کسی از مسئولان به آنجا برود پس از جلسه شورا، برای بررسی وضع آقای خامنهای، اول شب به عیادت آقای خامنهای رفتم. حالشان بهتر بود در وضع محافظت و سایر مسائل بحث شد.
شب با احمدآقا خمینی در منزل قرار داشتم به منزل آمدم آقای موسویخوئینیها هم آمد درباره (انتخابات) ریاست جمهوری بحث کردیم. از دفتر امام، آقای صانعی تلفن کرد و خبر داد که در دفتر حزب جمهوری اسلامی بمبی منفجر شده و عدهای شهید شدهاند. وحشت کردیم، جلسه مشترک نمایندگان و مسئولان اجرایی حزب بود. در تلفنهای بعدی اطلاع رسید که بمب در همان سالن و در حال سخنرانی آقای بهشتی منفجر شد در حالیکه نزدیک به یکصد نفر از افراد موثر مملکت حضور داشتهاند و ساختمان ویران شده و همگی زیر آوار رفتهاند و مشغول بیرون آوردن شهدا و مجروحان هستند. با تلفنها خبرها در همه شهر منتشر شد تا ساعت ۲ بعد از نصف شب بیدار ماندم و مرتب خبر میگرفتم. خبرها وحشتناک بود و حاکی از شهادت دهها نفر و بالاخره خبر شهادت آقای دکتر بهشتی کمرم را شکست...
دوشنبه ۸ تیر - ۲۶ شعبان - ۲۹ ژوئن
... خبری دادند که حادثه انفجار بمب میتواند به دست یکی از عوامل ضدانقلاب که در حزب نفوذ کرده انجام شده باشد. او فعلاً متواری است. ده دقیقه قبل از انفجار به بهانهای از دفتر حزب به طور مرموز بیرون رفته است... مهندس موسوی آمد و جریان مفقود شدن (کلاهی) و احتمال عامل انفجار بودنش را مطرح کرد که به عنوان بستنی خریدن، قبل از انفجار فرار کرده است...
یکشنبه ۱۴ تیر - ۳۰ رمضان - ۵ جولای
اول صبح آقای محسن رضایی به منزل آمد و گزارشی از وضع مبارزه با گروهکها داد. معلوم شد که عامل انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی از مجاهدین خلق است از پروندهای که قبلاً انجمن اسلامی دانشگاهش برایش تشکیل داده است چنین مشخص میشود.
مسعود رجوی در جمعبندی یکساله با اشارات و تاکیدات بسیار به مخاطبان میرساند که فاجعه ۷ تیر را سازمان مرتکب شده است وی با مرحلهبندی کردن جنگ مسلحانه علیه جمهوری اسلامی میگوید: در مرحله اول، نوبت (سران سیاسی) بود قبل از هر چیز شاهمهرهها هدف بودند... ما در فاز نخستین تهاجممان با عمل بزرگ شروع کردیم و در راس همه، عملیات تاریخی (اللهاکبر) که این اسم هم پیشاپیش برایش گذاشته شده بود جای موسوی خالی... یک مرحله را پیش بردیم کدام مرحله؟ بیآینده کردن رژیم و سلب ثبات از آن... خلاصه در یک کلام: کار کسی جز مجاهدین نبود... کار در مجموع حساب شده و برنامهریزی شده بود...
حجتالاسلام محمدی ریشهری، اولین وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی ایران در خاطرات خود آخرین و کاملترین اطلاعات منتشره درباره کلاهی را ارائه داده است.
نوارهای فیلمبرداری شده از ملاقاتها و مذاکرات
در خاطرات آیتالله ریشهری چنین آمده است: محمدرضا کلاهیصمدی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در سال ۱۳۵۷ به سازمان منافقین پیوست. ابتدا در انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه علم و صنعت و پس از مدتی با خطدهی سازمان از انجمن اظهار بریدگی نموده، ضمن اینکه در همان مقطع با سازمان ارتباط تنگاتنگی داشته است به عنوان پاسدار کمیته انقلاب اسلامی ولیعصر (تهران) واقع در خیابان پاستور شروع به فعالیت و به تدریج و با هدایت منافقین وارد حزب جمهوری اسلامی میشود. کلاهی در تشکیلات دفتر مرکزی حزب در جایگاهی قرار میگیرد که از کلیه جریانات مهم حزبی و مملکتی (دولت، مجلس، نهادها و...) مطلع بوده و همچنین مسئول دعوتها برای کنفرانسها، میزگردها و یا جلسات بود، ضمن اینکه حفاظت سالن نیز به عهده او بوده است او مستقیماً زیر نظر یکی از افراد کادر مرکزی منافقین بنام هادی روشنروان با نام مستعار مقدم قرار داشته است.
کلاهی از تاریخ ۱/۹/۱۳۵۹ در منزل شخصی فردی به نام سیدعباس مودبصفت به عنوان مستاجر و به صورت انفرادی زندگی میکرده و بعضاً افرادی را نیز با خود به منزل میآورده است وی ساعت ۰۷:۰۰ از خانه خارج و حدود ۲۰:۰۰ به خانه بر میگشت و در رفت و آمد بسیار محتاط بوده و مرتباً خودش را چک میکرد و حتی برای رفتن به دستشویی در اتاق خودش را قفل مینموده است. وی چند روز قبل از انفجار حزب، کیف سامسونت خود را عوض کرده و یک کیف بزرگ را با خودش حمل مینموده است و چون رفت و آمد وی در طول روز به حزب زیاد بوده کمتر مورد بررسی قرار میگرفت پس از انفجار حزب جمهوری اسلامی او متواری و در خانههای تیمی منافقین مخفی و نهایتاً از طریق مرز غرب کشور توسط عوامل منافقین به عراق منتقل شد.
در مقطعی که وی در ایران مخفی بود گزارشهای متعددی مبنی بر محل اختفای وی در مناطقی از جمله: جاده چالوس، روستای سیاهبیشه، قلعه میرفتاح در اطراف همدان واصل که با مراجعه تیمهای عملیاتی نتیجهای حاصل نشد در ایامی که وی مخفی شده بود برای ردیابی وی، دوستان، نزدیکان و خانواده وی از جمله برادرش محسن که همافر نهاجا بوده چندین مرحله مورد بازجویی قرار گرفتند. اما نتیجه مثبتی نداشت نامبرده در عراق در بخش عارفی (روابط با عراق) با نام مستعار کریم فعالیت میکرده و با یکی از منافقین به نام خورشید فرجیزنوز، اهل تهران ازدواج مینماید. همسرش قبلاً مسئول نهاد بوده که تنزل رده داشته مدتی فرمانده گردان ارکان (پشتیبانی) و مدتی مسئول تاسیسات بوده است وی آموزش خلبانی را گذرانده آخرین مسئولیتش به عنوان فرمانده یگان پدافند در به اصطلاح ارتش آزادیبخش سازماندهی شده است.
گفته میشود کلاهی در سال ۱۳۷۰ نسبت به سازمان مسالهدار شده و در سال ۱۳۷۲ از سازمان جدا شده و در سال ۱۳۷۳ از عراق به آلمان رفته است.
اعتراف فوق سری رجوی: انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی: بعد از سقوط رژیم بعثی صدام در عراق، نوارهای فیلمبرداری شده از ملاقاتها و مذاکرات فوق سری رجوی با مقامات اطلاعاتی و امنیتی این رژیم کشف شد و تعدادی از آنها در اروپا منتشر گردید از جمله متن مکتوب پنج ملاقات رجوی طی سالهای ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۱ میلادی به همراه لوح فشرده تصویری و صوتی آن در سال ۱۳۸۳ در قالب یک کتاب به ضمیمه لوح فشرده در لندن انتشار یافت. مسعود رجوی در یکی از این ملاقاتها صریحاً در مورد مسئولیت سازمان در انفجار هفتم تیر سخن میگوید وی در دیداری با سپهبد طاهر جلیل حبوش رئیس سازمان کل اطلاعات عراق، در سال ۱۹۹۹ میلادی (۱۳۷۸ شمسی) هنگام اشاره به سوابق روابط قبلی با آمریکا و فرانسه چنین میگوید: همانگونه که اطلاع دارید من در سالهای ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۶ در پاریس بودم در آن سالها به ما تروریست نمیگفتند هرچند که کاخ سفید و کاخ الیزه میدانستند، با کاخ الیزه هم ارتباط داشتیم، میدانستند که چه کسی حزب جمهوری را در ایران منفجر کرد... آنها میدانستند و خوب هم میدانستند ولی صفت تروریست هم به ما نزدند.
پس از فاجعه انفجار هفتم تیر و حضور گسترده مردم در حمایت از امام و نظام جمهوری اسلامی، سازمان در تداوم اقدامات تروریستی خود ابتدا تلاش کرد امکان بمبگذاری در بیت امام را بیابد و بعد از ناکامی در این قصه شوم رئیسجمهور و نخستوزیر را هدف قرار داد مرحوم حجتالاسلام سیداحمد خمینی در اینباره چنین گفته است: ... آن شخص که با منافقین کار میکرد یعنی (کشمیری) بنا بود یک چمدان مواد منفجره را بیاورد و در کنار حضرت امام بگذارد و در زمانی که ریاست جمهور، رئیس مجلس، نخستوزیر و وزرا خدمت حضرت امام میآمدند...
از محل سه راه بیت حضرت امام آمدند گفتند آقای کشمیری با یک ساک هست (همراه رئیسجمهور و نخستوزیر و وزرا) که در آن ساک وسایل وچیزهایی که بناست یادداشت کنند قرار دارد ... گفتم نه ما (بدلیل ممنوعیت در ورود هر نوع کیف و بسته) اجازه نمیدهیم ... کشمیری از ترس اینکه نکند آن چمدان را در (محل حفاظت) سه راه بیت بگذارد و خودش بیاید در آنجا بچههای حفاظت بیت به آن ساک مشکوک شوند و مساله روشن شود به عنوان اعتراض همراه کیفش برگشت همان کیف در نخستوزیری جلوی مرحوم (رجایی) و (باهنر) گذاشته شد و آنجا را منفجر کرد و این دو شهید بزرگوار را از دست ما گرفت.
چند روز پس از فاجعه هشتم شهریور آیتالله ربانی املشی - دادستان کل کشور - هویت عامل انفجار را در یک پیام تلویزیونی معرفی کرد: عامل انفجار نخستوزیری شخصی بنام مسعود کشمیری، دبیر شورای امنیت بوده است این شخص بمبی در کیف خود جاسازی کرده بود که به طور عادی و معمولی، بدون اینکه هیچکس به او ظنین شود و هیچکس هم کیف او را بازرسی و رسیدگی نمیکرد... خیلی عادی و طبیعی بود که کیفش را در دست بگیرد و برود در جلسه شرکت کند و از آنجایی که منشی جلسه هم بوده کنار مرحوم شهید رجایی و باهنر بنشیند و این کار را کرد و کیف خود را هم در کنار آنها قرار داده و طوری هم تنظیم کرده بود که انفجار، اولینبار، این دو شخصیت بزرگ و ارزنده و عزیز را بگیرد... خود او هم رفتار معمولی داشته است، گاهی بیرون میرفته، داخل میشده با این و آن بحت میکرده است. میرفته است چیزی از بیرون میآورد و گاهی چایی میداده است. در بین یکی از این مواقعی که رفت و آمد میکرده است به بیرون رفت و دیگر برنگشته و در همان موقع این انفجار بوجود آمده و این عزیزان را از ما گرفت و کشمیری فرار کرد و هماکنون نیز متواری است و زنده است مگر اینکه سازمان منافقین از آنجایی که ببینند او شاید مثلاً وجودش برایشان مضر است وی را از بین برده باشند. بعدها آشکار شد که مسعود کشمیری در اوایل انقلاب از هواداران جنبش ملی مجاهدین بوده است.
جمهوری اسلامی و سیاستهای آن
پس از فاجعه انفجار هفتم تیر و حضور گسترده مردم در حمایت از امام و نظام جمهوری اسلامی، سازمان در تداوم اقدامات تروریستی خود ابتدا تلاش کرد امکان بمبگذاری در بیت امام را بیابد و بعد از ناکامی در این قصه شوم رئیسجمهور و نخستوزیر را هدف قرار داد مرحوم حجتالاسلام سیداحمد خمینی در اینباره چنین گفته است: ... آن شخص که با منافقین کار میکرد یعنی (کشمیری) بنا بود یک چمدان مواد منفجره را بیاورد و در کنار حضرت امام بگذارد و در زمانی که ریاست جمهور، رئیس مجلس، نخستوزیر و وزرا خدمت حضرت امام میآمدند...
از محل سه راه بیت حضرت امام آمدند گفتند آقای کشمیری با یک ساک هست (همراه رئیسجمهور و نخستوزیر و وزرا) که در آن ساک وسایل و چیزهایی که بناست یادداشت کنند قرار دارد ... گفتم نه ما (بدلیل ممنوعیت در ورود هر نوع کیف و بسته) اجازه نمیدهیم ... کشمیری از ترس اینکه نکند آن چمدان را در (محل حفاظت) سه راه بیت بگذارد و خودش بیاید در آنجا بچههای حفاظت بیت به آن ساک مشکوک شوند و مساله روشن شود به عنوان اعتراض همراه کیفش برگشت همان کیف در نخستوزیری جلوی مرحوم (رجایی) و (باهنر) گذاشته شد و آنجا را منفجر کرد و این دو شهید بزرگوار را از دست ما گرفت.
چند روز پس از فاجعه هشتم شهریور آیتالله ربانی املشی - دادستان کل کشور - هویت عامل انفجار را در یک پیام تلویزیونی معرفی کرد: عامل انفجار نخستوزیری شخصی بنام مسعود کشمیری، دبیر شورای امنیت بوده است این شخص بمبی در کیف خود جاسازی کرده بود که به طور عادی و معمولی، بدون اینکه هیچکس به او ظنین شود و هیچکس هم کیف او را بازرسی و رسیدگی نمیکرد... خیلی عادی و طبیعی بود که کیفش را در دست بگیرد و برود در جلسه شرکت کند و از آنجایی که منشی جلسه هم بوده کنار مرحوم شهید رجایی و باهنر بنشیند و این کار را کرد و کیف خود را هم در کنار آنها قرار داده و طوری هم تنظیم کرده بود که انفجار، اولینبار، این دو شخصیت بزرگ و ارزنده و عزیز را بگیرد... خود او هم رفتار معمولی داشته است، گاهی بیرون میرفته، داخل میشده با این و آن بحت میکرده است. میرفته است چیزی از بیرون میآورد و گاهی چایی میداده است. در بین یکی از این مواقعی که رفت و آمد میکرده است به بیرون رفت و دیگر برنگشته و در همان موقع این انفجار بوجود آمده و این عزیزان را از ما گرفت و کشمیری فرار کرد و هماکنون نیز متواری است و زنده است مگر اینکه سازمان منافقین از آنجایی که ببینند او شاید مثلاً وجودش برایشان مضر است وی را از بین برده باشند. بعدها آشکار شد که مسعود کشمیری در اوایل انقلاب از هواداران جنبش ملی مجاهدین بوده است.
اما این اقدامات ددمنشانه گروهک به اینجا ختم نگردیده و در ادامه این جنایات آنها برخی دیگر از نمایندگان و مسئولان کشوری را ترور نمودند سپس توجه خود را به ائمه جمعه سوق داده و به چهار نفر از علما آیتالله مدنی، آیتالله صدوقی، آیتالله اشرفیاصفهانی و آیتالله دستغیب را در محراب عبادت شهید کردند آنها در انجام این اقدامات میپنداشتند که ثبات کشور اسلامی ایران از بین میرود و راه برای مقصدشان که همانا قدرت باشد باز خواهد شد سازمان در این کارزار لبه تیغ حملات را متوجه بالا یعنی از بین بردن مقامات مسئول و کادرهای عالی تصمیمگیرنده جمهوری اسلامی و سیاستهای آن و از همه مهمتر رهبری امت اسلام نمودند.
آماری هست که همه اینها را جمع کردم
مسعود رجوی در مصاحبه با نشریه الوطن العربی در دیماه ۱۳۶۱ که ترجمه آن توسط ارگان سازمان نیز منتشر گردید گفت: دستاورد سال اول مبارزه مسلحانه ما بسیار بود تا حدی که رژیم امروز بیآینده شده است... کلیه کاندیداهای رهبری پس از خمینی یعنی مقاماتی که میتوانستند رهبری رژیم کنونی را بعد از او به دست گیرند، ... علاوه بر آنها دو هزار نفر دیگر از آخوندهای حاکم و سایر مسئولین رژیم نیز ... به هلاکت رسیدهاند.
و یا شاهد هستیم که نوروز علی رضوانی از اعضای سابق سازمان در مصاحبهای میگوید: طبق آمار نشریه مجاهدین خلق ایران و کتاب جمعبندی مقاومت یک ساله مجاهدین خلق و همچنین نشریاتی که تحت عنوان انجمن دانشجویان خارج از کشور که برای مجاهدین چاپ میشد آماری هست که من همه اینها را جمع کردم.
آمارش این هست: ۱۱۶۶۳۰ نفر از نیروهای طرفدار آیتالله خمینی به دست رزمندگان مسعود رجوی و سازمان مجاهدین خلق از سال ۱۳۶۰ تا تاریخ ۱۳۷۵ به قول خودشان اعدام انقلابی شدند. آمار عملیات تخریب و انفجار در اماکن دولتی و عمومی در سطح ایران طبق نشریه مجاهد و رسانههای خبری مجاهدین ۳۷۴۰ عملیات مطرح شده است، از جمله این عملیاتها انفجار دفتر حزب جمهوری، نخستوزیری و دادستانی و جاهای دیگر که نفراتی هم توی این عملیاتها کشته شدند که جزء آن آمار نیامده است.
در مرحله دوم از مراحل سهگانه فاز نظامی گروهک شاهد هستیم که سازمان هنگامی که حضور گسترده و دائم ملت ایران را در حمایت از انقلاب اسلامی دید و به شکست مرحله اول اقداماتشان پی برد. وارد مرحله دوم شد در مرحله اول آنها ترور مسئولین را هدف اصلی خود قرار داده بودند ولکن در مرحله دوم علاوه بر حمله به مسئولان مملکتی، کشتار مردم عادی و بیدفاع هم به عنوان بدنه نظام مورد هدف قرار گرفت. این مرحله تحت عنوان (انهدام بدنه نظامی رژیم) صورت گرفت.
منظور سازمان از بدنه نظامی و یا (سرانگشتان رژیم) هر کسی که در مقابل مجاهدین خلق مقاومت مینمود به عنوان مدافع انقلاب و مخالف آنها تلقی میگردید به نمونهای از این روش در پیام یکی از سردمداران آنها یعنی علی زرکش خطاب به اعضا چنین میآید: (ضربات خودتان را هر چه بهتر و کاراتر بر پیکر دشمن فرود آورید همه نهادها و موسسات و افرادی که سعی در تحکیم موقعیت (امام) خمینی دارند را هدف قرار دهید. به افراد و موسساتی که از نظر اقتصادی باعث تقویت رژیم میشوند تهاجم کنید و در صورت امکان اموال آنها را مصادره کنید. کلیه کسانی را که با بستن سلاح به کمر به دفاع از رژیم میشتابند، هدف قرار دهید. همچنین نگذارید کسی مانع شما برای از هم دریدن رژیم شود). این پیام مورد نظر مجاهدین خلق همه کسانی را شامل میشود که اسلام و انقلاب را عزیز میدارند و حاضر نیستند در برابر استکبار جهانی سر فرود آورند. این معنای (حرکت از پایین به بالا) یعنی نابودی پایههای حاکمیت است. بر این اساس بعضی از اوقات اتفاق میافتد که مجاهدین خلق، کارگر موتورسواری را که از دادن موتورش به آنها امتناع ورزیده ترور مینمایند و یا همسر یک کارگر را که برای دفاع از خانه و کاشانهشان در را به روی آنها بسته به رگبار میبندند و در برابر چشمان کودکانش وی را به شهادت میرسانند.
ما هم انتظار داشتیم
مجاهدین خلق با توجه به مغازههای مردم حزبالله که عکسهایی از امام خمینی نصب کرده بودند حمله کرده و آنان را به شهادت میرسانند و یا معلم جوانی را صرفاً به این خاطر که عکسی از امام خمینی در کیف دستی دارد، میکشند یا فرزندی را به جای پدرش به رگبار میبندند و چوپانی را با کارد قطعه قطعه میکنند و یا کودک خردسالی را زنده زنده میسوزانند و... در منطق سازمان اینها همه جزء بدنه نظامی جمهوری اسلامیاند و تمامی این جنایات به اضافه پرتاب سهراهی، کوکتل و نارنجک به حیاط و یا درون خانهها و به آتش کشیدن خانه و کاشانه مردم را نیز عملیات انقلابی و همین طور کمین کردن در خیابانی خلوت و دورافتاده و حمله به اتومبیلها و یا موتورهای تکسرنشین و گرفتن وسیله نقلیه به زور اسلحه و یا حمله کردن به بانکها و به یغما بردن سرمایههای بانکها جهت ادامه ترور و کشتار، در فرهنگ آنها مصادره انقلابی وانمود میشود بعد از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ آنها فکر میکردند با انفجار حزب جمهوری و نخستوزیری، مردم به خیابانها ریخته و قیام را تکمیل و سپس سرنگونی نظام حاصل خواهد شد چون این تاکتیک با ترمیم مجلس میلیونی و با حضور امت حزبالله در صحنه و در سوگ عزیزان و مسئولین ج.ا.ا ناموفق مانده این طور تحلیل کردند که گویا شرایط خفقان خیلی شدید است و مردم جرات آمدن به میدان را ندارند پس باید کاری کرد که مردم را عملاً به صحنه کشانید بنابراین متوسل به تاکتیک تظاهرات مسلحانه میگردند چون این اقدام میتواند مسیری برای قیام مسلحانه شهری باشد. این سری اقدامات تحت عنوان تاکتیک ضربهای مشهور گردید معذالک این تاکتیک هم به شکست منجر شد.
حال در این بخش به خاطره یکی از منافقین حاضر در صحنه اشاره میکنیم. این منافق که کسی نبود جز یک نوجوان بنام (افشین برادران قاسمی) که مسئولیت یک واحد نظامی را نیز در تظاهرات مسلحانه ۵ مهر به عهده داشته و خود نیز مرتکب قتل شده است را عیناً نقل میکنیم: اول از همه اینکه تظاهرات پنجم مهر، قرار بود در روز یکم مهر برگزار شود. یعنی تمام نیروهای آماده شده بودند و همه کارهای تدارکاتی انجام شده بود که تظاهرات در روز اول مهرماه، انجام بشود شب یکم مهر از رادیو و تلویزیون اعلام شد که فردا به مناسبت بازگشایی مدارس به دعوت (حضرت آیتالله منتظری) یک راهپیمایی دانشآموزی انجام میگیرد.
به این علت تظاهرات سازمان به هم خورد و فردا که ما به اصطلاح سر قرارهای تشکیلاتی رفتیم گفتند که (خوب حالا امروز که نشد این تظاهرات را انجام بدهیم تظاهرات دانشآموزان را در خیابانها به رگبار ببندید) نمونهاش کارهای حسن سرخوش است که سازمان بعدها بعد از کشته شدن او خیلی تبلیغ کرد و عکسش را چاپ کرد و واحدی بنامش ایجاد کرد. حسن سرخوش در چند مورد توانسته بود این تظاهرات دانشآموزان را به رگبار ببندد و فرار کند به هر حال تظاهرات اصلی به پنجم مهر موکول شد. پنجم مهر تمام تدارکات آماده شده چندین واحد سازماندهی شده بودند و هر واحد عموماً از چهار نفر تشکیل میشد که هر کدام ۴ سلاح ژ-۳ با خشاب و حدود ۵۰۰ الی ۴۰۰ تیر فشنگ داشتند.
قبل از تظاهرات گفته بودند: (برای اینکه آماده شوید از نظر بدنی، غذای خوبی بخورید) همه آن روز صبحانه مفصلی خوردند و وارد تظاهرات شدند. موقع شروع، همه نیروها رفتند سوار ماشین شدند و جریان عادی در خیابان بود تا اینکه ماشین را به طور عرضی پارک کردیم و پیاده شدیم و شروع به تیراندازی و شلیک هوایی کردیم، سازمان گفته بود (شما اصلاً قرار نیست در تظاهرات شرکت کنید فقط بروید شلیک کنید یک میلیون آدم میآیند و شما را روی دست بلند میکنند) ما هم انتظار داشتیم که یک میلیون نفر بیایند و ما را رودست بلند کنند البته چنین آرزوی خامی انجام نیافت. ما در خیابان طالقانی (تخت جمشید سابق) بودیم خیابان کلاً تخلیه شده بود و ما ماندیم و چند ماشین که به طور پراکنده در خیابان به چشم میخورد.
اینکه ما موفقیتی پیدا کردیم
کسانی که به خیابان طالقانی رفتهاند میدانند که دو سه هتل بوده از زمان شاه که مصادره شده و الان در آن ساختمانها جنگزدگان هستند از ساختمانهای مزبور شعارهای (مرگ بر منافق)، (منافق اعدام باید گردد) و نظایر اینها داده میشد هر شعاری که میدادند به طرف ساختمان جنگزدگان شلیک میشد. موقعی که دستگیر شدیم و میخواستند ما را به زندان منتقل کنند، مردم جمع شده بودند جلوی خیابان طالقانی و میگفتند (آقای موسویتبریزی (دادستان کل انقلاب اسلامی) گفته که کسی که در تظاهرات مسلح باشد، باید اعدام بشود و ما هم همین جا میایستیم و همه آنها باید اعدام شوند) و حتی این طور که من متوجه شدم، کمیته متوسل به تیر هوایی شد تا ما را از میان جمعیت رد کند. حادثهای نیز در خیابان امیراکرم به وقوع پیوست یک واحد نظامی در جنوب عملیات پنجم مهر را در چند نقطه تهران برعهده داشت و فرمانده، واحد آدمی بود که سازمان بعدها دربارهاش تبلیغ کرد (خودش هم مثل اینکه قبل از اعدامش مصاحبه کرد، اسم وی شیرزاد بود) یکی از کارهای این گروه این بود که در مقابل جمعیتی که بعد از تظاهرات جمع شده و بر ضدمنافقین شعار میدادند آنها با یک ماشین میروند جلو و میگویند که: (ما حزباللهی هستیم، پاسدار کمیته هستیم و رادیو و تلویزیون الان میخواهد بیاید فیلمبرداری کند شما یک دقیقه در همین حالت باشید تا رادیو تلویزیون برای فیلمبرداری بیاید) بعد در همین حین که جمعیت هم خوب شعار میدادند آنها عقب میروند و یک مقدار فاصله میگیرند و این فرمانده دستور میدهد که: (آتش کنید، شلیک کنید) و تعدادی از مردم شهید شدند.
برخلاف گفته سازمان نه از جمعیت میلیونی خبری شد و نه اینکه ما موفقیتی پیدا کردیم در همان حال که عقبنشینی میکردیم (خیابان طالقانی، تقاطع ولیعصر تا پل حافظ اصلاً کوچهای ندارد که به کوچههای دیگر راه داشته باشد به غیر از خیابان بندرانزلی که آنجا هم درگیری بود) راه فرار دیگری نبود ما هم همان وسط بودیم و کاری نمیتوانستیم بکنیم خواستیم به یکی از خانهها فرار کنیم چندین خانه را زنگ زدیم و هیچکس در را باز نکرد آخر سر چند مرتبه با شلیک گلوله به در خانهها در را باز کردیم که بتوانیم فرار کنیم اما در فرار موفق نشدیم و دستگیر شدیم.
نکته دیگر اینکه در آن روز این طور که دیدیم نیروهایی که در تظاهرات آن قسمت خیابان شرکت داشتند حدود ۱۰ نفر بیشتر نمیشدند و ما هیچ کدام آموزش نظامی (سطح پیشرفته) ندیده بودیم چون آموزش نظامی ندیده بودیم. که در یک چنین مواقعی چکار بکنیم و چکار نکنیم من دقیقاً یادم هست که مثلاً از این طرف داد میزدند که (آن طرف چیزی تکان نخورد) تمام آن خیابان و آن قسمت را به رگبار میبستیم احتمالش هم بود که گلولهها به مردم اصابت کند در واقع درگیری بود تظاهرات به هیچ وجه انجام نگرفت ... موقعی که درگیری ادامه داشت یک دفعه یک فرد حزباللهی به جلو آمد و گفت (اسلحهها را تحویل بدهید. رهبران تان را ببینید که دارند چکار میکنند! شما کجا هستید! آنها به فرانسه رفتهاند و عیاشی میکنند و شما اینجا هستید و در ضمن اینکه داشت این صحبتها را میکرد همین طور جلو میآمد (فکر نمیکنم مسلح بود) که ناگهان به وی تیراندازی کردند و او را شهید نمودند.
نکته جالب توجه بعد از این جریانات موضعگیری آقای بازرگان در مجلس بود. چراکه در شرایطی که سازمان دچار بحران روانی و شکست بزرگ اجتماعی و تبلیغی شده بود و عملاً در بنبست گرفتار آمده بود موضعگیری نابهنگام و غیرمنتظره مهندس مهدی بازرگان در مورد سازمان که موجب برانگیختن واکنشها و بازتابهای سیاسی و تبلیغی شد بسیار عجیب و سوالبرانگیز بود.
براندازی به صورت «شتابان»
در حالی که فضای اجتماعی بعد از ۳۰ خرداد و به ویژه درپی شهادت مظلومانه شهدای هفتم تیر و هشتم شهریور به شدت علیه بازرگان و نهضت آزادی بود و افکار عمومی، آنان را به نوعی شرکای سیاسی و سهیم در جرایم سازمان میشناختند تا آنجا که در مراسم تشییع شهدای ۸ شهریور و سایر اجتماعات مذهبی سیاسی مانند نمازهای جمعه شعارهایی علیه رهبران نهضت آزادی سر داده میشد. انتظار میرفت که حداقل از سوی شخص بازرگان، سخن یا اقدام تحریکآمیز جدیدی بروز نیابد.
در تاریخ ۱۵ مهر ۱۳۶۰ خاطرات رئیس وقت شورای اسلامی (آقای هاشمیرفسنجانی) چنین نگاشته شده است. (جلسه علنی داشتیم مهندس بازرگان اولین سخنران قبل از دستور بود در قسمتی از اظهاراتش ضمن اظهار تاسف از شهید شدن پاسداران و شخصیتها بدست تروریستها از اعدامها و سختگیریهای دادگاههای انقلاب هم انتقاد داشت و آمریکایی بودن تروریستها را مردود دانست. اظهارات ایشان مورد اعتراض شدید جمعی از نمایندگان قرار گرفت مجلس را متشنج و ترک کردند و به ایشان اعتراض نمودند. کسی از ایشان دفاع نکرد دوستانش هم وحشت کرده بودند مجلس را به عنوان تنفس تعطیل کردم جمعیتی از مردم و بازاریان که جریان مجلس را از رادیو شنیده بودند به عنوان اعتراض به اظهارات آقای بازرگان مقابل مجلس آمدند و شعارهای تندی علیه ایشان، لیبرالها، بنیصدر، آمریکا و منافقان میدادند...
دادستان انقلاب تصمیم به بازداشت آقای بازرگان گرفته بود. که من مانع شدم).
پس از شکست تاکتیک ضربهای سازمان، برای براندازی شکل براندازی به صورت «شتابان» مطرح میشود در رابطه با این تاکتیک است که شروع به زدن بدنه نظام یعنی مردم و طرفداران انقلاب مینمایند. در همین راستا یک عضو سابق سازمان در کتاب خود پیدایش یک نوع (عملیات نوظهور) در اقدامات تروریستی سازمان علیه نظام جمهوری اسلامی ایران را اینگونه شرح داده است:
درپی ضربات شدید در اوایل سال ۱۳۶۱ و لو رفتن بسیاری از خانههای تیمی، سازمان دستور داد افراد مشکوکی را که در حوالی خانههای تیمی مشاهده میکردند را ربوده و سپس آنها را برای تخلیه اطلاعات، مورد شکنجه قرار دهند این عملیات نوظهور توسط سازمان (عملیات مهندسی) نام گرفت ... تحلیل در مورد (عملیات مهندسی) نیز این بود که: کار مهندسی خیلی پیچیدهتر از کار عملیاتی است و احتمال بریدن هست ما شکنجه میکنیم، چون مجبوریم ولی وقتی که حاکم بشویم نمیکنیم.
... جنگ ما با رژیم، جنگ دو سازمان مهندسی است، هر کدام بیشتر شکنجه کند برنده است درپی این رهنمود سازمان در مردادماه ۱۳۶۱ سه پاسدار به نامهای طالب طاهری، محسن میرجلیلی و طهماسبی توسط افراد واحدهای عملیاتی مجاهدین در تهران ربوده میشوند. این سه پاسدار ابتدا به یک خانه تیمی در خیابان بهار برده میشوند مسئولان درجه اول سازمان از جمله مهدی کتیرایی و حسین ابریشمچی برای کسب اطلاعات از آنها به این خانه میآیند و شروع به شکنجه پاسداران کمیته با وارد کردن ضربات کابل به کف پا و سایر نقاط بدن میکنند، با مشت دندانهای آنها را میشکنند روی پاهای کابل زده آب داغ میریزند و به پشت کمر یکی از آنها اتوی داغ میچسبانند بعد با تزریق سیانور آنها را کشته و در یکی از باغهای اطراف تهران دفن میکنند.
قضیه اساسا دروغ بود
نویسنده ماهیت شکنجهگران را اینگونه بیان میکند:
مسعود قربانی: مسئول تنظیم سوالات بازجویی - مهران اصدقی: شرکت در تنظیم سوالات بازجویی - مصطفی معدنپیشه
هر سه نفر شرکت در شکنجه حبیب روستا، عباس عفتروش، خسرو ریاحینظری و پاسداران شهید طالب طاهری، محسن میرجلیلی
جواد محمدی: شرکت در شکنجه عفت روش و پاسداران شهید طاهری، میرجلیلی و طهماسبی
شهرام روشنتبار: شرکت در شکنجه خسرو ریاحینظری و پاسداران شهید طاهری و میرجلیلی
محمدجواد بیگی با نام مستعار اکبر: مسئول تنظیم سوالات بازجویی
علی عباسی دولتآبادی، رضا هاشملو، ناصر فراهانی و رضا میرمحمدی به همراه محمدجواد بیگی در شکنجه پاسدار شهید شاهرخ طهماسبی شرکت داشتند.
فردی با نام مستعار محمدرضا و افرادی با نام مستعار عبدالله و جواد نیز در شکنجه حبیب روستا شرکت داشتند.
جزئیات ربودن و شکنجه عباس عفتروش: متاهل، کفاش، جرم: حزباللهی بودن همسر وی
خسرو زندی: از طرف مسئولان سازمان به تیم ما یک شناسایی داده شد که فردی که شغل کفاشی دارد باید ربوده شود. فرمانده واحد مصطفی معدنپیشه (رحمان)، من و فرد دیگری با نام جعفر، مسئولیت ربودن وی را داشتیم در ساعت ۱۰:۳۰ شب ۱۷/۵/۶۱ به مغازه وی مراجعه کردیم و با این بهانه که ما از طرف کمیته آمدیم و شما باید برای پاسخ دادن به پارهای از سوالات با ما بیایید کفاش را از مغازه خارج کردیم و پس از انتقال به ماشین و بستن دستها و چشمهایش وی را به خانه امنی که برای شکنجه آماده شده بود، منتقل نمودیم.
مهران اصدقی: این خانه مربوط به حسین ابریشمچی و در اختیار بخش ویژه بود محل ساختمان در خیابان بهار و در کوچهای بسیار خلوت قرار داشت. خانه ۲ طبقه و جنوبی بود و دارای سه اتاق، هال، آشپزخانه، توالت، حمام، حیاط و زیرزمین بود. قسمت حمام خانه را با پوشاندن مشمع کلفت به در و دیوار طوری درست کرده بودند که صدا بیرون نرود این فرد کفاش به این خانه برده میشود و جهت گرفتن اطلاعات در مورد فعالیتهای همسرش تحت شکنجه قرار میگیرد و با کابل به پاها و سر و صورت او میزنند اما از آنجا که قضیه اساساً دروغ بود هیچگونه اطلاعاتی در این رابطه بدست نمیآید پس از اینکه شکنجه وی بینتیجه میماند وی کشته شده و در یکی از بیابانهای اطراف تهران به همراه دو نفر دیگر مدفون میگردد و با شکنجه بسیاری که روی او انجام شد همان روز مشخص شد که وی از همه چیز بیاطلاع است و علیرغم اینکه کفاش التماس میکرد که من نمیدانم شما چه چیزی از من میخواهید به خاطر اینکه افراد بالا گفته بودند وی اطلاعات دارد شکنجه ادامه مییافت. چند روز وی تحت شکنجه قرار داشت مسعود گفت ما اطلاعاتی که نتوانستیم بگیریم ولی انتقام گرفتیم.
جزئیات ربودن و شکنجه خسرو ریاحی نظری: متاهل دارای دو فرزند، ۳۷ ساله، معلم، اهل تهران، جرم: مشکوک
مهران اصدقی: ربودن خسرو ریاحی دو روز پس از ربودن دو پاسدار و فرد کفاش در تاریخ ۱۹/۵/۶۱ و به این علت صورت گرفت که در یکی از خانههای تیمی بخش ویژه در خیابان اسکندری، افراد بالای گروه، خسرو ریاحی را بیرون خانه مشاهده میکنند که پهلوی ماشینش ایستاده است آنها گمان میکنند که وی خانه را زیر نظر دارد او را تعقیب میکنند اما موفق به ربودن او نمیشوند. روز بعد وی را در همان محل مشاهده میکنند و اینبار کاملاً به او مشکوک شده و او را شناسایی کرده و میربایند.
ما نمیدانستیم چکار کنیم
مجید رهبر و محمود رحمانی از اعضای بخش ویژه تروریستی با نزدیک شدن به خسرو ریاحی و با ارائه کارت جعلی کمیته اقدام به بازرسی بدنی ریاحی میکنند، اما چیزی از او گیر نیاورده و او را به زور داخل ماشینش میبرند. و چشمانش را بسته و به وی میگویند که تو را به کمیته میبریم. خسرو ریاحی را به خانه شکنجه گاه در خیابان بهار آوردند و با چشمان بسته به داخل خانه آوردند در این محل من و مصطفی معدن پیشه، شهرام روشن تبار حضور داشتیم پس از ورود ریاحی، دو پاسدار و فرد کفاش را به اتاقهای دیگر بردیم و او را وارد حمام کردیم و روی میز با طناب بستیم و از او خواستیم مشخصاتش را بگوید او گفت شغلش معلم است و ما یک کارت از جیبش درآوردیم که مربوط به آموزش و پرورش بود از او علت حضورش را در آن نقطه از خیابان اسکندری پرسیدیم او گفت بچه هایم به استخر میروند و آمده ام آنها را ببرم ما شروع به شکنجه او کردیم و با کابل به بدنش و کف پاهای او میزدیم و او فریاد میزد و ما دهانش را میگرفتیم ما شکنجه را تشدید کردیم و با هویه برقی مچ دستها و پشت کمر او را میسوزاندیم ولی او مرتب همان حرفها را تکرار میکرد.
ما نمیدانستیم چکار کنیم و از طرفی شکنجه دو پاسدار برای ما مهم تر بود که بدون نتیجه خسرو را رها کردیم روز بعد حوالی عصر بود که من، مصطفی معدن پیشه و شهرام روشن تبار در خانه بودیم ناگهان صدای فریاد شنیدم خود را به راهرو رساندم و دیدم خسرو ریاحی با مصطفی و شهرام گلاویز شده است و مرتب فریاد میزند و کمک میخواهد. او به بهانه دستشویی رفتن توانسته بود با آنها درگیر شود. من وارد حمام شدم و با کلت یک تیر به پای او شلیک کردم که به زمین افتاد و ساکت شد و با شهرام شروع کردیم به بستن مجدد خسرو که ناگهان مصطفی کلت را برداشت و یک تیر به سر او شلیک کرد خسرو بیحس به زمین افتاد و خونش داخل حمام بهراه افتاده بود خسرو را با آب شستم و بدنش را با طناب بستیم بطوری که داخل صندوق ماشین جا بگیرد و بعد جسد طناب پیچ شده را داخل پتو گذاشتیم و مجدداً طناب پیچ کردیم به محمدرضا گفتم که جسد را در بیابانهای اطراف دفن کنند و اگر نتوانستند آن را رها کنند آنها بیل و کلنگ نداشتند و جای مناسبی پیدا نکردند و جسد را در خرابهای در خیابان سهروردی انداختند.
جزئیات ربودن و شکنجه حبیب روستا:
حبیب روستا: متاهل، دارای دو فرزند، ۲۸ ساله، کارمند شرکت گاز ایران، اهل تهران، هوادار تشکیلاتی مجاهدین جرم: مشکوک
وی زندانی سیاسی زمان شاه بوده که در زندان با سازمان آشنا میشود بعد از انقلاب رابطه خود را با مجاهدین ادامه میدهد ابتدا در ستاد مجاهدین در بخش معلمان فعالیت داشته و سپس مسئول بخش روابط معلمین میشود از اواخر سال ۱۳۵۸ مسئول تدارکات انجمن معلمین میشود. همسر نامبرده دختر عموی کاظم ذوالانوار یکی از رهبران سازمان در زمان رژیم گذشته بوده است. پس از سی خرداد ۱۳۶۰ بعنوان یک فرد مورد اعتماد سازمان بصورت مخفی فعالیت میکند تا جایی که اعضاء گروه در خانه او مخفی میشدند. یکی از افراد محمد قربانی بوده است که پس از اینکه در اردیبهشت سال ۱۳۶۱ کشته میشود، سازمان به حبیب روستا مشکوک و طرح ربودن و شکنجه وی را اجرا میکنند در تاریخ ۱۰/۵/۱۳۶۱ ساعت ۲۰۱۷ جنازهای در پتو پیچیده شده در تپههای اطراف قریه نازان کشف گردید.
چه چیزی را باید بنویسم؟
مهران اصدقی میگوید: از طرف مرکزیت سازمان شناسایی فردی به مسعود قربانی داده شده بود که میگفتند به سازمان خیانت کرده است. جواد محمدی از اعضای اصلی تیم شکنجه که با حبیب روستا نیز ارتباط داشت برای ساعت یک با حبیب سر خیابان جیحون، تقاطع آزادی قرار گذاشت. جواد محمدی حبیب روستا را به خیابان بهار آورد.
با ورود من و مسعود قربانی به داخل اتاق جواد به حبیب حمله برد و ما نیز دهان او را با چسب بستیم و دستها و پاهایش را طنابپیچ کردیم و او را روی زمین کشیده و به حمام انتقال دادیم و چون میخواستیم ابتدا برایش ترس ایجاد کنیم بدون اینکه سوالی کنیم حدود نیم ساعت شکنجهاش میکردیم.
با کابل به کف پا و سایر نقاط بدنش میزدیم بعد دهانش را باز کردیم و به او کاغذ و خودکار دادیم و گفتیم شروع به نوشتن بکن. او میخواست حرف بزند ولی به او گفتیم که حق حرف زدن ندارد فقط باید بنویسد.
نوشت چه چیزی را باید بنویسم. ما مجدداً با کابل زدیم و خواستیم شروع کند. او دوباره نوشت من نمیدانم، شما چه چیزی از من میخواهید ما میزی را داخل حمام بردیم و حبیب را روی میز با طناب بستیم و با کابل به کف پا و پشت کمرش میزدیم و دهانش را محکم گرفته بودیم تا ناله هایش بیرون نرود.
مجدداً که از او میخواستیم شروع کند، میگفت: نمیدانم چه مطلبی را باید برای شما بگویم، حتماً اشتباهی شده است. من، مسعود قربانی، مصطفی معدنپیشه و محمدرضا به شکنجه حبیب ادامه دادیم و از او خواستیم مشخصاتش را بنویسد او نوشت حبیب روستا مهندس عضو هیئت مدیره شرکت پرسیگاز دارای زن و دو فرزند آدرس منزل خیابان دماوند، خیابان شارق زندانی سیاسی زمان شاه اما در مورد سوال اصلی ما هیچ جوابی نمیداد.
مسعود قربانی به او گفت که ما از اعضای سازمان هستیم و تو بایستی کلیه خیانتهایت را بگویی. حبیب قسم میخورد که شما اشتباه میکنید ولی ما اعتنایی نمیکردیم و او را شکنجه میکردیم.
روز بعد حوالی ظهر مسعود قربانی به خانه خیابان بهار (شکنجهگاه) آمد و گفت حبیب دروغ گفته و ما مجدداً حبیب را روی میز خواباندیم و شروع به شکنجهاش کردیم ما روی این مساله پافشاری میکردیم که او باید نحوه لو رفتن خانههای تیمی را برای ما بگوید اما هیچ چیز نداشت که بگوید. او را از روی تخت باز کردیم و دستها و پاهایش را با زنجیر بستیم.
حبیب گفت که من تا به حال فکر میکردم که شما از افراد رژیم هستید و جواد با شما همکاری میکند اما حالا میدانم که از مجاهدین هستید باور کنید که من هیچ خیانتی به سازمان نکردهام من زمان شاه زندان بودم و با بچههای سازمان آشنا شدم و به آنها علاقه دارم چگونه میتوانم به آنها خیانت کنم. مسعود گفت تو با این حرفها نمیتوانی ما را گول بزنی ... از وسایل دیگری که برای شکنجه او استفاده کردیم هویه برقی بود...
پژوهش و تالیف: تورج گیوری
ادامه دارد...