سه شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶ - ۰۸:۴۸
کد مطلب : 102772
بررسی رابطه شاه و غرب در آیینه رسانه‌های بیگانه؛

به بهانه‌ی سالروز فرار شاه مخلوع از ایران ابرقدرتی به نام شاه؟

به بهانه‌ی سالروز فرار شاه مخلوع از ایران ابرقدرتی به نام شاه؟

امروزه اهمیت رسانه‌های دیداری و شنیداری بر هیچ‌کسی پوشیده نیست. بسیاری از کشورهای دنیا بودجه‌های عظیمی صرف تبلیغات و تلاش برای تأثیرگذاری بر افکار عمومی کشورهای متخاصم و معاند می‌کنند. این بودجه‌ها در قالب دیپلماسی عمومی کشورها، طرح و برنامه‌ریزی می‌شود. به‌علاوه کشورها تلاش می‌کنند با تأثیرگذاری بر افکار عمومی مردم دیگر کشورها، سیاست‌های آن‌ها را در راستای منافع خود، جهت دهند. در حقیقت تلاش آن‌ها این است که افکار عمومی و توده‌های مردمی را در کشورهای هدف مدنظر قرار دهند تا سیاست‌مدارانشان در راستای منافع کشورشان قدم بردارند. راه‌اندازی شبکه‌های ماهواره‌ای و وب‌سایت‌های مرتبط با آن‌ها، یکی از اقداماتی است که برای رسیدن به این منظور صورت می‌گیرد. یکی از کشورهایی که همواره در چندسالۀ گذشته هدف این‌گونه فعالیت‌ها بوده، ایران است. کشوری که با تأسیس نظام جمهوری اسلامی، داعیه‌دار الگویی است که با نظام‌های سیاسی غربی تضاد و تباین بنیادی دارد. کشوری که نظم موجود بین‌المللی را (که توسط کشورهای غربی شکل گرفته است) به چالش می‌طلبد و آن را ناعادلانه توصیف می‌کند.
در همین راستا، کشورهای غربی تلاش دارند تا با استفاده از ابزارهای نرم به مقابله با نظام جمهوری اسلامی برآیند و نظام سیاسی کشور را با تأثیرگذاری بر بینش نخبگان و عامۀ مردم دچار استحاله سازند. بدین‌ترتیب در سال‌های گذشته، بسیاری از کشورهای غربی و به‌ویژه آمریکا و انگلستان تلاش کرده‌اند با تأسیس شبکه‌های گوناگون، به‌ طرق مختلف، به این هدف جامۀ عمل بپوشانند. دو کشوری که یکی از آن‌ها، یعنی انگلستان، نظم بین‌المللی موجود را آفرید و دیگری، یعنی آمریکا، آن را امروز به‌نحوی اداره می‌کند. بر همین اساس، این دو کشور در سال‌های گذشته با تأسیس شبکه‌هایی همچون «بی‌بی‌سی فارسی» و «صدای آمریکا» سعی وافر نموده‌اند روایت خود را از رویدادهای سیاسی حاضر و پیشین ارائه دهند. این مسئله به‌ویژه زمانی اهمیت خود را آشکار می‌سازد که بدانیم بی‌بی‌سی فارسی یکی از رسانه‌هایی است که از توانایی خاصی در زمینۀ روایتگری برخوردار است و تا به امروز کوشش‌های بسیاری در زمینۀ ساخت و تولید مستند انجام داده است. مستندهایی که بعضاً تاریخ انقلاب را هدف قرار می‌دهند. علاوه بر این، شبکۀ «من‌وتو» در سال‌های پیش، به‌قصد تأثیرگذاری بر فرهنگ و ارزش‌های جامعۀ ایرانی، هدف کشورهای غربی را از مسیر دیگری دنبال نموده است. بااین‌حال این شبکه نیز از انتقال پیام‌های سیاسی به جامعۀ ایرانی، اعم از نخبگان و توده‌های مردمی، غافل نبوده و همواره تلاش کرده است با ساخت مستندهای سیاسی و انعکاس اخب ار به‌صورت روزانه، در این مسیر گام بردارد. یکی از راه‌ها و شگردهای این رسانه‌ها در جهت مقابله با انقلاب اسلامی، تطهیر نظامی است که تا پیش از انقلاب اسلامی، منافع غرب را تأمین می‌کرد. نظامی که در سال‌های پایانی عمرش، به دولتی دست‌نشانده بدل شده بود. به همین دلیل، جستار زیر برآن است تا با واکاوی این مسئله، جنبه‌هایی از آن را روشن و آشکار سازد و نشان دهد دفاع رسانه‌های فارسی‌زبان بیگانه از روابط ایران و غرب در عصر پهلوی، تا چه‌حد قابل دفاع است.

رابطۀ میان شاه و غرب از زبان رسانه‌های غربی فارسی‌زبان
تمام تلاش رسانه‌های فارسی‌زبان در بازسازی تاریخ معاصر ایران، بر این امر متکی است که ایران دهۀ ۱۳۵۰ را کشوری قدرتمند در فراسوی مرزهای خاورمیانه نشان دهد. کشوری که در سطح بین‌المللی از نفوذ و قدرت بسیاری برخوردار بوده است. به‌زعم رسانه‌های غربی فارسی‌زبان و به‌نحوی‌که آن‌ها به مخاطبان خود القا می‌کنند، با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در ایران و قبضه شدن تدریجی قدرت در دست محمدرضاشاه، ایران از کشوری حاشیه‌ای به کشوری تأثیرگذار تغییر یافت. در حقیقت بنابر روایت این رسانه‌ها، پدید آمدن درآمدهای هنگفت نفتی به‌ویژه از اوایل دهۀ پنجاه، ساختار قدرت را در نظام بین‌المللی تغییر داد و سبب شد شاه نقش مؤثرتری در روندهای بین‌المللی ایفا کند. به عبارتی دیگر، افزایش قیمت نفت و بحران اقتصادی که دامن کشورهای غربی را گرفته بود، نقش ایران را در مناسبات بین‌المللی برجسته ساخت.
بدین‌ترتیب مشکلات اقتصادی کشورهای غربی و همچنین وضعیت خوب درآمد ایران به‌دلیل گرانی نفت، سبب شد دست به دامان ایران شوند و برای حل این مسائل از شاه درخواست وام کنند. شاه در سفر به سوئیس برای گذراندن تعطیلات، به درخواست ژیسکاردیستن، رئیس‌جمهور فرانسه، پاسخ مثبت داد و وی را به ملاقات پذیرفت؛ رئیس‌جمهوری که از شاه تقاضای وام داشت. وی همان رئیس‌جمهوری بود که چند سال پیش از آن، حاضر به حضور در مراسم جشن‌های ۲۵۰۰سالۀ شاهنشاهی نشده بود. وزیر دارایی انگلستان نیز در ملاقات با شاه موفق شد وامی به مبلغ بیش از یک میلیارد دلار از ایران دریافت کند.
رسانه‌های فارسی‌زبان از چنین واقعیاتی تعابیر و برداشتی سوء در راستای تلقین‌های کاذب خود دارند. این شبکه‌ها چنان روایتی از قدرت این زمان ایران دارند که بیانگر آن است که حتی مارگارت تاچر نیز برای پیروزی در انتخابات انگلستان، نیاز به پشتیبانی شاه را احساس می‌کند. به همین دلیل در بحبوحۀ مبارزات انتخاباتی انگلستان، به ایران سفر می‌کند. برپایۀ روایت این شبکه‌ها، کشورهای اروپایی برای ملاقات با شاه صف می‌کشند و هریک تلاش می‌کنند در این دیدارها، برای حل بحران اقتصادی‌شان دست‌به‌دامان شاه شوند. در آمریکا نیز مسئلۀ نفت موضوعی امنیتی می‌شود و کار به وزارت دفاع آمریکا می‌کشد. شاه در میان غربی‌ها، به‌مثابۀ ابرمردی تصویر می‌شود. آن‌چنان‌که سیاست‌مداران کشورهای غربی او را به‌دلیل حمایت از افزایش قیمت نفت، عامل پدید آمدن بحران اقتصادی در کشورهای غربی معرفی می‌کنند. به همین دلیل نیز شاه در مصاحبه‌های متعدد، توسط رسانه‌های غربی به چالش کشیده می‌شود. در مستندهای بیگانه مصاحبه‌هایی از شاه پخش می‌شود که در آن‌ها او به‌صراحت اعلام می‌کند برای ثابت نگه داشتن قیمت نفت توسط آمریکا تحت‌فشار بوده، اما هرگز تن به خواسته‌های آن‌ها نداده است.
همزمان با چنین شرایطی، شاه از درآمدهای حاصل از فروش نفت به سرمایه‌گذاری خارجی در صنایع غیرنفتی مبادرت ورزید. وی درصد زیادی از صنایع کروپ آلمان را خریداری کرد و درصدد برآمد بخش عمده‌ای از سهام شرکت هواپیمایی پان‌آمریکن را خریداری نماید. این‌ها همه محصول افزایش قیمت نفت در اوایل دهۀ پنجاه شمسی بود که بنابر روایت این شبکه‌ها، شاه را قادر ساخته بود از موضع قدرت با قدرت‌های جهانی صحبت کند و همۀ هم خود را صرف نوسازی و توسعۀ ایران کند.
کار به‌جایی رسید که حتی وی کشورهای غربی را نصیحت می‌کرد و دموکراسی‌های آن‌ها را زیر سؤال می‌برد. در حقیقت، آن‌گونه که این مستندها در روایات خود القا می‌کنند، وی جایگاه یک ابرقدرت را در مناسبات قدرت پیدا کرده بود. در مصاحبه‌ای از وی در مورد افزایش قیمت نفت سؤال شده و او تمام‌وکمال از این روند حمایت کرده است. شاه با اعتمادبه‌نفس خاصی استدلال می‌کند درحالی‌که کشورهای غربی کالاهای صنعتی خود را با قیمت‌های گزاف به ایران می‌فروشند، کشورهای تولیدکنندۀ نفت نیز باید قیمت نفت را بالا ببرند تا عدالت برقرار شود. وی روابط گذشتۀ کشورهای تولیدکنندۀ نفت با کشورهای صنعتی را استثمارگونه توصیف می‌کند و قاطعانه این روند را زیر سؤال می‌برد.
جالب اینکه این رسانه‌ها پاسخی برای این سؤال ندارند که چگونه حکومتی که این‌چنین در میان قدرت‌های جهانی قرار داشت، بلافاصله پس از کاهش قیمت نفت، دچار بحران اقتصادی شد و در منجلاب اقتصادی افتاد که نتیجه‌اش تورم، رکود و گسترش بیکاری بود. بحرانی که جامعۀ ایران را در آن زمان تحت‌فشار قرار داد.

رابطۀ حامی - پیرو شاه و ایالات ‌متحدۀ آمریکا
لازم است در برابر تصویر مناقشه‌آمیز این رسانه‌ها در رابطه با نوع تعامل میان شاه و غرب، به ارائۀ تصویری واقعی‌تر بپردازیم. در سال ۱۳۳۲ کودتایی در ایران رخ داد که نقش آمریکا در شکل‌گیری آن بدون تردید برجسته و حائز اهمیت ویژه‌ای بود. کودتایی که در سال‌های بعد، سبب شد شاه وابستگی عمیقی به آمریکا احساس کند و نوعی از روابط دست‌نشاندگی میان ایران و آمریکا برقرار شود. در حقیقت، هرچند مقدمات کودتا به‌وسیلۀ عوامل انگلیس و شرکت نفت سابق و حامیانشان در ایران برنامه‌ریزی و طراحی شده بود، ولی با توجه به اینکه با مشارکت و همراهی آمریکایی‌ها به اجرا درآمده بود، به کودتای آمریکایی معروف شد. کودتایی که با روی کار آمدن روزولت در آمریکا و حمایت وی عملیاتی شد. بدین‌ترتیب شاه قدرتش را تحکیم و تثبیت کرد. قدرتی که مدیون کمک‌های بی‌شائبۀ سرویس‌های جاسوسی آمریکا و انگلستان بود. بدین‌ترتیب آمریکا به هدف خود، یعنی ایجاد ثبات سیاسی و ممانعت از قدرت گرفتن کمونیست‌ها در ایران، رسید. هدفی که به‌قیمت ساقط کردن حکومت مردمی محمد مصدق به دست آمد.
در سال‌های بعد، افزایش قیمت نفت و درآمدهای حاصل از آن به‌جای آنکه صرف توسعۀ زیرساخت‌های کشور و بهبود رفاه حال مردم شود، به خرید کالاهای مصرفی و بعضاً لوکس منجر شد. خرید این کالاها به‌نحوی بود که در مقاطعی گمرکات کشور توان ترخیص کالاها را نداشتند و به همین دلیل، دولت مجبور می‌شد خسارت ناشی از ترخیص دیر کالاها را به شرکت‌های خارجی بپردازد؛ کالاهایی که عمدتاً ساخت کشورهای توسعه‌یافته و به‌ویژه آمریکا بود. از طرف دیگر، نزدیکی بیش‌ازاندازه به آمریکا باعث شد کمک‌های اقتصادی و امنیتی آمریکا روانۀ کشور شود. در حقیقت پیش از انقلاب، بسیاری از ایرانیان هوشیارانه از نقش آمریکا در تقویت و تثبیت رژیم شاه آگاه بودند و این بود که شاه خود را شاه آمریکایی لقب می‌دادند و همین به انقلاب خصلتی بسیار ضدآمریکایی داد.
نقطۀ عطف و آغاز این دوران به ریاست‌جمهوری جانسون بازمی‌گردد. برای جانسون محمدرضاشاه تنها حافظ منافع ایالات‌متحده در منطقه به حساب می‌آمد. روابط دوستانه و دوجانبه میان شاه و جانسون از اوایل دهۀ ۱۳۴۰ پدید آمد. درپی آن، هر نوع کمک نظامی و مالی مورد نیاز ایران بدون محدودیت آن‌چنانی در اختیار شاه قرار می‌گرفت. جانسون بلافاصله پس از به قدرت رسیدن، طرحی را تصویب کرد که براساس آن محمدرضا می‌توانست دویست میلیون دلار جنگ‌افزار خریداری کند. در همین مقطع زمانی بود که امتیاز کاپیتولاسیون به نیروهای آمریکایی حاضر در ایران واگذار شد. در سال‌های ریاست‌جمهوری جانسون، محمدرضاشاه سه بار از آمریکا بازدید به عمل آورد. در عوض هیئت‌های دیپلماتیک آمریکا نیز چند بار به ایران روانه شدند و شاه را به همکاری بیشتر با آمریکا ترغیب کردند. در مجموع، از دهۀ ۱۳۴۰ به بعد تا انقلاب اسلامی، رشته‌های سرسپردگی رژیم ایران به ایالات‌متحدۀ آمریکا بر اثر گستردگی روابطی که در هر دو طرف به وجود آمده بود، استوار گردید. این روابط در دوران نیکسون ابعاد گسترده‌تری یافت و با توجه به تعریفی که دکترین نیکسون از نقش ایران در منطقه کرده بود، وابستگی ایران در زمینه‌های مختلف سیاسی، اقتصادی و نظامی روزبه‌روز به ایالات‌متحدۀ آمریکا بیشتر و بیشتر شد. روابطی که در نهایت به دست‌نشاندگی تعبیر شد.
دست‌نشاندگی رابطه‌ای است دوسویه میان دو کشور که یکی ابرقدرت محسوب می‌شود و دیگری کشوری است که اهمیت استراتژیک دارد، نزدیک به مرزهای دوستان یا دشمنان ابرقدرت حامی خود است، منابع اولیۀ حیاتی دارد یا دسترسی به خطوط حیاتی کشتیرانی را کنترل می‌کند. در مجموع باید گفت این کشورها درپی تأمین منافع ابرقدرت حامی خود هستند. البته در این میان، منافعی هرچند اندک نیز نصیب کشورهای دست‌نشانده خواهد شد. بااین‌حال آنچه مهم است، همسویی این‌گونه کشورها با سیاست‌های قدرت‌های بزرگ است. در حقیقت حمایت‌های دولت حامی از دولت دست‌نشانده سبب می‌شود دولت دست‌نشانده در مقابل جامعه‌‌اش خودمختارتر شود. بدین‌معنی که بتواند به‌سادگی در برابر فشارهای سیاسی گروه‌های داخلی جامعه ایستادگی کند. ازآنجاکه دولت‌هایی که بسیار خودمختارند، فاقد روابط مستحکم و دوسویه با جامعۀ مدنی خود هستند، سیاست‌های آن‌ها روزبه‌روز بیشتر از منافع و نیازهای جامعه دور می‌شود. این‌گونه گسست از جامعه، ممکن است به شورش‌های مردمی و حتی انقلاب منجر شود. بدین‌ترتیب رابطه‌ای که در آغاز برای تقویت ثبات سیاسی در کشور دست‌نشانده طرح شده است، می‌تواند در بلندمدت بی‌ثباتی را تشدید و حتی منافع بلندمدت و راهبردی کشور حامی را تهدید کند.
این الگو انطباق بسیاری با چگونگی وقوع رویدادها در بازۀ زمانی سال‌های ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ در ایران دارد؛ مقطعی که محمدرضاشاه با تحکیم قدرت خود در سپهر سیاسی ایران، زمینۀ حکومتی خودکامه را فراهم ساخت که به‌جای تکیه بر آرای مردمی، به قدرت‌های غربی و در رأس آن‌ها آمریکا، متکی بود. در حقیقت شاه ایران به‌جای اینکه مطابق با قانون اساسی برآمده از انقلاب مشروطه در ایران سلطنت کند، حکومت مطلقه بر کشور را انتخاب کرد؛ آن‌هم با قبضه کردن قدرت در دستان خود و درباریان. سرانجام مردم و نخبگان سیاسی که از فضای سیاسی کشور به ستوه آمده بودند، انقلاب سال ۱۳۵۷ را رقم زدند؛ انقلابی که چهره‌ای ژانوس‌گونه داشت و یک روی آن برکناری شاه از قدرت و روی دیگرش کوتاه کردن دست آمریکا از ایران بود. طنز تاریخ دوباره تکرار شد و حکومتی که طی بیش از سی سال از حمایت‌های آمریکا برخوردار بود، با فشارهای آمریکا برای ایجاد فضای باز سیاسی، در انقلابی مردمی که از سال‌ها پیش توسط امام امت پی‌ریزی شده بود، نابود شد.

علی محمدزاده - دانشجوی دکترای روابط بین‌الملل / برهان

https://siasatrooz.ir/vdcgux9qxak9zu4.rpra.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی