شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۵ - ۲۲:۴۷
کد مطلب : 96625

قبولم کن؛ من آداب زیارت را نمی‌دانم

قبولم کن؛ من آداب زیارت را نمی‌دانم

کاش می‌شد، چشم‌هایم را ببندم و وقتی دوباره بازشان می‌کنم، روبه‌روی باب‌الجواد(ع) باشم و با لبخندی از سر شوق به خادمانت سلام بگویم و علیکی بگیرم.
کاش می‌شد، وقتی از در وارد شدم زُل بزنم به گنبد طلایت و چشم برندارم.
من مثل خیلی‌ها نیستم که از خانه، هتل یا مسافرخانه وضو بگیرند و وارد حرم شوند. آقا این عاشق و بي قرار حضرتت عادت کرده خواب غفلت و سرگشتگی از سر حیرت را با آب گوارای صحن و سرای شما از سر بپراند.
آقا اگر بداني، كه می‌دانم می‌داني، دلم مثل كبوتران سفيد حرمت كه بي پروا در آستان آسمان لطف تو پر مي‌كشند، پر می‌زند.
لب هاي دلم از تشنگي ترك خورده و بي تاب سقاخانه اسماعيل طلاست. دلم براي وضو گرفتن بر لب حوض مسجد گوهرشاد تنگ است و خودت مي‌داني كه هواي حرم تو دارد ديوانه ام می‌كند.
دلم براي شميم عطر عود و گلاب و صلوات تنگ است. براي دست دراز كردن به سوي بارگاهت. براي تعظيم كردن و بوسيدن جاي پاي زائرانت.
راستي اگر بداني، كه می‌دانم می‌داني بي قرار دارالاجابه‌ام. جايي كه بهترين جاي حرم توست. مكاني كه من همه خواستني هايم را از تو آنجا خواسته ام و تو هم اجابت كردي.
بي قرار پنجره فولادم. جايي كه شفا می‌دهي همه را و من هم از تو شفا می‌خواهم. شفا می‌خواهم تا شفاعت كني پيش خدا تا گناهانم را ببخشد و از گناه دورم كند.
دلم می‌خواهد بيايم و كنار ديوار ضريح بنشينم و بخوانم: ... اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی عبدك و ولی دینك القائم بعدلك و الداعی الی دینك و دین ابائه الصادقین صلوة لا یقوی علی احصائها غیرك اللهم صل علی محمد بن علی عبدك و ولیك القائم بامرك و الداعی الی سبیلك ...
سال‌هاست از پدر مشق کرده‌ام که وقتی وارد حرمت می‌شوم، اصلا وقتی پا به صحن و سرایت می‌گذارم، اصلا وقتی به خیابانی می‌رسم که انتهایش به آسمان هشتم منتهی می‌شود، زیر لب، درست مثل برادران خطاکار و روسیاه یوسف(ع) عرضه بدارم: «یا ایها العزیز مَسَّنا و اهلنا الضُر و جِئنا ببضاعه مُزجاه و اَوفِ لَنَا الکَیل و تَصَدَّق علینا ؛ ان الله يَجزِي المتصدقين»
آقا این دل مثل همیشه و همواره برای حرم شما دلتنگ است. قبول دارم که «قبورنا في قلوب من والانا و قبورنا قلوب شيعتنا» اما صحن و سرای شما چیز دیگری است.
می‌دانم مشهد شما جایی نیست که کسی بی‌دعوت، توفیق حضور و عرض ارادت داشته باشد. می‌دانم آن زیبایی محض چشم پاک می‌خواهد و دل از دست رفته. می‌دانم.
اما می‌دانم کرامت شما آنقدر هست که جایی هم در آن حریم و حرم برای ما باشد.
من و ما منتظریم. منتظریم تا دعوت‌نامه برسد و چمدان پر از دلتنگی‌مان را ببندیم و رو به شما پر بکشیم.
آن‌وقت است که دل‌های ما مثل حال و هوای این روزهای حرم شما چراغانی می‌شود و سرشار از نور. آن‌وقت است که قرار این دل‌های بی‌قرار می‌شود صحن انقلاب، کنار سقاخانه اسماعیل طلا.
آقا ما را به حرمت کرامت و عظمتت دعوتمان کن. قبولمان کن، هر چند ما آداب زیارت نمی‌دانیم، ولی می‌آییم تا زیر سایه شما کمی نفس از سر آسودگی بکشیم.

https://siasatrooz.ir/vdchm-nw.23n-idftt2.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی