یکم: فقیه مجاهد
آیتالله شیخ هادی باریک بین، به تعبیر سعدی، «روستازاده دانشمند» بود. او علم را پناهگاه «عزلتنشینی» و یا مرکب «قدرتطلبی» قرار نداد. هم عالمی «پارسا» و «زاهد» بود هم «مجاهد راه خدا» و هم «همنشین ساده خلق خدا».
دوم: شیفتگان نهضت
در زمانه ای که در قزوین «هیئت علما(ی درباری)» انقلاب اسلامی را محکوم میکردند و برخی «شیفتگان قدرت» انقلاب را راه استیلای خود بر مردم میدیدند، او از معدود علمای قزوین بود که از بدو نهضت اسلامی راهی دیگر را برگزید. او شیفته نهضت اسلامی امام خمینی(ره) بود.
در قزوین تنها چند عالم انگشت شمار مانند «باریک بین»، «موسوی شالی»، «سیدعلیاکبر ابوترابی» و «حسین علیخانی» به نهضت خروشان امام خمینی (ره) پیوستند و از آغاز نهضت تا پایان عمر، در راه راستین امام خمینی(ره) باقی ماندند. اما شور انقلابی این چند یار انگشت شمار همولایتی، چنان بود که حتی «شهید سیدعلی اندرزگو» برای نهان نگاه داشتن خود از چشمان تیزبین عوامل ساواک در نجف، خود را همشهری آنان و «شیخ علی شالی» جا میزد.
سوم: با مردم
باریکبین، از میان اقشار ضعیف مردم برخاست. با مردم زیست و تا دارفانی را وداع گفت، در کف جامعه ماند. روستازاده بود و پدرش کشاورز و «پوست فروش» اما شیفته اهلبیت(ع) و میراث این شیفتگی برای فرزندش، راه پیوستن به حوزه انقلابی را هموار کرد.
او برخلاف برخی از همشهریانش که دیر به نهضت ملحق شدند اما زود، مدعی شدند و در ویلاهای شمال تهران - حتی با توجیه همسایگی با «پیر جماران» - سکنی گزیدند، او در کنار مردم عادی خانه داشت و همین همنشینی با مردم، بر بردباری آنها در برابر رنجها و مرارتها میافزود. یادم میآید از پیرزنی رنجور و دلخسته که با او شکوه کرده بود از غم «شهادت فرزندش» و همین که شکیبایی باریک بین را در «شهادت فرزندش» دیده بود. آرام شده بود.
چهارم: آن ما نیز...
رودکی سمرقندی، درباره «شهید بلخی» گفته است:
کاروان شهید رفت از پیش
آن ما نیز رفته میاندیش
کاروان باریک بین، موسویشالی، ابوترابی و... رفته اند و ما نیز تا بستن بار سفر آخرت، معلوم نیست، چند «آن» فرصت داریم. آنچه میدانیم آن است که برای رفتگان، فاتحه ای بخوانیم و برای خود، آرزوی رفتنی با «وارستگی» از دنیا و مافیها و دلبستگی به مکتب اهلبیت(س) را مسالت کنیم.