منطقهای که ما در آن بسر میبریم در حال گذار از یکی از حساسترین پیچهای ادوار حیات خود است، منطقهای که بواسطه داشتن ثروتهای خدادادی بایستی مالامال از حس زندگی باشد حال اینکه در اکثر مناطق این منطقه بوی باروت، خون و در نهایت گویا گَرد مرگ را پاشیدهاند. منطقهای که خود مهد تمدنها و ظهور ادیان بزرگ الهی است چند صباحی است که در دامن بلایی شیطانی به اسم داعش افتاده است فرقهای که تمام قد برای از بین بردن تمدنها و بدنام کردن کاملترین دین الهی قد برافراشتهاند.
فتنهای که با به یغما بردن ثروتهای منطقه و تبدیل آن به جنگافزار تلاش دارد با داس به عاریه گرفته از شیطان بزرگ، ریشه کهنترین مفهوم مذهبی یعنی یگانهپرستی را دچار انحراف نمایند و با بدعتهایی که در اذهان ایجاد میکند در تلاش است تا جامعترین دین الهی را که بشارت به سعادت انسان میدهد را به انحطاط بکشاند و چهرهای سیاه از آن به جهانیان بنمایاند در تبیین این موضوع در گام اول بایستی به این موضوع بپردازیم که ریشه این تفکر انحطاطی از کجا شروع شده است؟ در پاسخ به این سوال بایستی عنوان نماییم که شاید بتوان تفاسیر و نظریات مختلفی در این زمینه بیان نمود که هر کدام به یک بُعد از چگونگی شکلگیری آن بپردازند لذا در این نوشتار تلاش میشود که در کنار دیدگاههای دیگر، از منظر خاصی به این پدیده نگاه کنیم.
زمانی که اتحاد جماهیر شوروی از هم فروپاشید و جنگ سرد به نوعی به سرانجام حیات خود رسید دنیای غرب جهت تداوم هژمونی خود نیاز به طراحی ایجاد یک دشمن جدید که در حد و اندازههای اتحاد جماهیر شوروی بتواند ایفای نقش نماید، بود، لذا در همین راستا نظریهپردازان مختلف شروع به تولید نظریات مختلفی در این راستا نمودند که در این بین آقای ساموئل هانتینگتون فقید!!! نیز بیکار ننشسته و نظریه خود را تحت عنوان برخورد تمدنها در سال ۱۹۹۳ به جهان ارائه نمودند. او که معتقد به درگیری بین تمدنهای بزرگ بود در نمودار جنگی معروف خود ۵ نوع برخورد را برای تمدن اسلامی و ۶ نوع برخورد را برای تمدن غربی ترسیم مینمایند او در ادامه عنوان میکند که مشکل ریشهای غرب بنیادگرایی اسلامی نیست، بلکه مساله اصلی خود اسلام است. چراکه این تمدن به عنوان تمدنی متفاوت مطرح است که مردم آن به برتری فرهنگ خویش ایمان و باور دارند همچنین او عنوان داشته که این تقابل بی تمدن غرب و اسلام در حال افزایش است در این بین شاهد هستیم که اندیشمند دیگری چون ریچارد نیکسون در تکمیل نظریه فوق خطر واقعی را بیتفاوتی آمریکا به برخورد تمدنها میداند و در ادامه اسلام بنیادگرا را عنصر اصلی ناآرامیها و حرکات در جهان سوم معرفی میکند.
حال بایستی عنوان کنیم در اتاق فکری که تفکرات افرادی چون فوکویاما، ریچارد نیکسون، هانتینگتون و کسینجرها فضای غالب است آیا میتوان باور نمود که راهحلی برای برون رفت از این توهم توطئهای که برای خودشان ترسیم نموده اند نیندیشیده باشند. لذا بر همین اساس است که ما میبینیم که آنها برای رفع مواردی چون وجود دشمن فرضی، از بین بردن فرهنگ غنی اسلام، مخدوش نمودن چهره اسلام واقعی ... بهترین راهکار را در کنار طرحهایی همچون ایجاد خاورمیانه بزرگ، خاورمیانه جدید، در ایجاد هویتهای جدید در منطقه دیدند و بر همین اساس بود که آنها اقدام به راهاندازی جنگهای هویت نمودند و در این مسیر بود که سردمداران آنها اقدام به ایجاد بدعت و انحرافی در منطقه بنام تکفیر کردند حال این تکفیر چه با اسم طالبان یا القاعده و چه با نام داعش مطرح باشد همان راهحل برونرفت آنها از بنبست توهمی خودشان است اگر چه آنها تلاش کردند تا با توسل به این حربه بتوانند اسلام را شاید از درون مشغول خود سازند تا آن خطر توهمی احتمالی که خودشان متصور بودند را چند صباحی از غرب دور نمایند دیدند.
شیطان بزرگ با بهره گرفتن از تفکر اصحاب ابلیس (همان فوکویاما، کسینجر، هانتینگتون و نیکسون) تلاش میکند که با ایجاد شکاف در دنیای اسلام و معرفی چهرهای غیر واقعی از اسلام ناب محمدی(ص) پایههای کاخهای سیاه خود را که در حال واژگونی است بیش از گذشته مستحکم تر نماید از این رو است که ما امروزه میبینیم آنها با تمام قوا از جریان تکفیری صهیونیستی - غربی بنام داعش حمایت مینمایند اما نکته در این است که آنها تا چه زمانی قادر خواهند بود که روشنایی خورشید را در ورای نقاب سیاه داعش پنهان نمایند.
در اینجاست که بایستی اعتراف کنیم امام خمینی(ره) با چه بصیرتی در تاریخ ۱۴/۸/۱۳۵۸ ایالات متحده آمریکا را شیطان بزرگ خطاب نمودند. اما یادمان نرود که وعده صادق است نابودی شیطان.
تورج گیوری