سه شنبه ۸ تير ۱۳۹۵ - ۰۲:۴۶
کد مطلب : 96211
سردشت متوقف شد اما نباید تکرار شود

جنایتی ادامه دار

جنایتی ادامه دار

از زمان پیروزی انقلاب اسلامی و همبستی مردمی در بیرون راندن دیکتاتور داخلی و استکبار خارجی بارها و بارها جای جای این کشور پهناور شاهد تهاجم‌های غم‌انگیزی بوده که قلب و روح مردم را نشانه می‌گرفتند، تجاوزعراق به ایران، ترورهای شخصیت‌های سیاسی، حملات تروریستی کور مردمی با هدف ایجاد رعب و وحشت، هدف قرار گرفتن هواپیمای مسافربری ایرباس و.. اما شاید در بین حوادث تلخی که مرور آن اشک را بر روی گونه‌ها جاری می‌کند حادثه تلخی باشد که بیش از دیگری گلویت را می‌فشرد و تو را نسبت به ادعای پرچمداران بین‌المللی حقوق بشر بدبین می‌کند! اوج رذالت و عناد صورت گرفته با مردم بی‌دفاع کشور در بمبارانهای شیمیایی اتفاق افتاد. بمبارانهایی که زندگی یک شهر را متوقف کرد.
۷ تیر ماه ۱۳۶۶ سالروز یکی از سخت‌ترین اقدامات صورت گرفته ضد بشری است، روزی که هواپیماهای رژیم بعث بمبهای شیمیایی را بر سر شهر آوار کردند تا قلب مردم را از کار بیندازند و آنها را با عذابی دردناک مواجه کنند. بمبهای که با وجود کشتار زیاد انسانهای غیر نظامی و نوزادان هنوز هم تبعاتش متوقف نشده و دارد جان می‌گیرد!
امروز نه از جنگ خبری هست و نه حتی از دیکتاتوری که با قساوت دستور آتش شیمیایی بدهد اما آثار این بمب‌های لعنتی باقی مانده و اهالی سردشت را رها نمی‌کند. مردمی که در جلوی چشمانشان شهادت خانواده، اقوام و دوستان و آشنایان را نظاره کرده است امروز باز هم سختی می‌کشند و نفسهایشان به شماره می‌افتد. بازمانده‌های سردشت طیف‌های مختلفی دارند از جوانانی که تازه به دهه سوم زندگی پا گذاشتند و آن زمان شیرخوار بودند تا آنهایی که سنشان زیاد بوده و با وجود تاولهایی که روی پوست داشتند خودشان عزیزانشان را در کفن پیچیدند و راهی خانه ابدی کردند ولی هنوز دردی را به یاد می‌آورد که جهان آن را از یاد برده است.
چه مضحک به نظر می‌رسد دم زدن از حقوق بشر و پرچمداری از همین حق وقتی می‌بینی برای سردشتی که در آنی متوقف شد هیچ اقدامی صورت نگرفته است. وقتی می‌بینی مصداق زنده تجاوز به حقوق بشر هنوز هم خس خس دارد و مدعی ککش هم نمی‌گزد و از سازندگان بمبهایی شیمیایی تجلیل هم می‌شود!

آن روز لعنتی
۷تیر ۱۳۶۶ هواپیماهای بمب‌افکن ارتش عراق با بمب‌های شیمیایی به ۴ نقطه پر ازدحام و متراکم جمعیتی شهر سردشت حمله کردند. اکثر بازماندگان در خاطراتشان نقل کردند که در حال نماز خواندن بودند که هواپیماها بر سر مردم  بی دفاع بمبهایی شیمیایی افکندند.
ارتش بعثی عراق در این حمله ده‌ها تن از مردم این شهر اعم از پیر و جوان، زن و کودک را با گازهای کشنده شیمیایی مورد هدف قرار داد که بر اثر آن ۱۱۰ نفر شهید شدند و نام بیش از ۵ هزار نفر در سازمان‌های بین‌المللی به عنوان مصدوم شیمیایی سردشت به ثبت رسیده است. رژیم بعث عراق در این حملات از سه نوع گاز خردل، گازهای اعصاب (تابون، سارین یا سومان) و سیانوژن علیه مردم بی‌دفاع استفاده کرده بود.
سلیمان جعفرزاده، از سرداران جنگ در زمان بمباران شیمیایی سردشت، درباره این ماجرا می‌گوید: سردشتی‌ها با تمام وجود از افراد گردان ماکو در جبهه، حمایت و استقبال خوبی می‌کردند و این محبت مردم سردشت در میان رزمندگان برای ادامه نبرد با دشمن دلگرمی ایجاد می‌کرد که هیچ گاه فراموش نخواهد شد چرا که این دلگرمی‌ها و محبت‌ها موجب تقویت روحیه در میان بسیجیان و پاسداران شده بود. متاسفانه در زمان بمباران شیمیایی وقتی از خط مقدم جبهه وارد شهر شدیم تمام شهر بمباران شیمیایی شده بود و به دلیل اینکه امکانات کافی در این شهر نبود هفته‌ها آثار گاز خردل در دیوار‌ها و نقاط شهر باقی مانده بود و همین مساله باعث بیشتر شدن تلفات این جنایت شد.
ارتش تحت فرماندهی صدام حسین، در همین سال با انفجار چندین بمب شیمیایی در حلبچه، منطقه کردنشین کشور خود، فاجعه انسانی دیگری را در این کشور رقم زد. در این فاجعه دست کم پنج هزار نفر از مردم کرد کشته و بیش از هفت هزار نفر مجروح شدند. پزشکان انگلیسی می‌گویند: بازماندگان بمباران شهر حلبچه که بیش از ۵ هزار کشته داشت، به بیماری‌های روانی، پوستی و مغزی بسیار خطرناک مبتلا هستند و تعداد بیماران سرطانی بسیار زیاد است. این سلاح‌ها دارای تأثیر موروثی بوده و از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود.
این حملات وحشیانه در حالی صورت می‌گرفت که عراق جزو ۱۲۰ کشور امضا کننده پروتکل ژنو درباره منع استفاده از سلاح‌های سمی، خفه کننده و ترکیبات باکتریولوژیک بود. امضاکنندگان این پروتکل تاکید کرده بودند: «استعمال گازهای
خفه کننده و مسموم یا امثال آن‌ها و همچنین هر قسم مایعات و مواد یا عملیات شبیه به آن حقا مورد تنفر افکار دنیای متمدن است. همچنین دول متعهد تقبل می‌کنند ممنوعیت استفاده از گازهای خفه کننده و مسموم شبیه آن را به موجب این اعلامیه به رسمیت شناخته و همچنین تعهد می‌نمایند که ممنوعیت مزبور را شامل وسایل جنگ میکروبی نیز دانسته و خود را ملزم به رعایت مدلول مراتب فوق بدانند.»

سردشت تمام نشدنی است
امروز سردشت هنوز هم نفس می‌کشد هر چند با سینه‌ای پر از خس خس و خستگی ، امروز قلب سردشت هنوز می‌تپد و بازماندگان آن روزی را روایت می‌کنند که لکه ننگی در تاریخ حمایت از حقوق بشر مانده است. لکه ننگی برای رژیم بعث، برای سازمان ملل و برای همه آنهایی که به نام حقوق بشر آماده چپاول می‌شوند و اموال ملتها را با این نام غارت می‌کنند. کوچه‌های سردشت هنوز جان دارد اما مطمئنا دیوارهای ترک خورده برخی از خانه‌ها نشان از ترک خوردن دل سنگی است که نمی‌تواند جان دادن پیکری را که از زور سرفه و تاول با تکیه بر او پر کشیده فراموش کند. دیوارها هم ترک خورده‌اند و تاب یادآوری آن روز را نداند که نوزادی تازه پا به زمین گذاشته بی‌گناه پرکشید اما هنوز داعیان حقوق بشر گزینشی هستند و هنوز هم سردشتهای دیگر را خلق می‌کنند که لکه ننگ تاریخ انسانهای بی‌وجدان باشد. همان انسانهایی که به دلیل مشتی دلار کودک کشی‌ها را نادیده می‌گیرد، تجاوز به بی‌پناهان را نمی‌بینند و گزارشهایی می‌نویسند تا صاحبان قدرت و ظالمان را راضی کنند.
سردشت امروز تمام نشده است سردشت می‌تواند هر لحظه در هر جای این کره خاکی تکرار شود و دوباره عده‌ای چشمشان را بر روی این جنایات ببندند و نانشان را در خون مردم بی‌دفاع زده و میل کنند اما چیزی که مهم است تلاش برای زنده نگه داشتن فاجعه‌ایست که دل هر انسانی را به در می‌آورد، عصر هفتم تیر ۶۶ سردشت متوقف شد و در قابهایی به جهانیان نشان داد که اگر وجدان داشتند باید از شرم آب می‌شدند، هنوز هم باید این قابها و تصاویر جنایات برای جهان زنده نگه داشته و خاطرات مرور شود تا شاید یکبار بتوانیم مانعی برای تکرار تلخی باشد که مردم سردشت با گوشت و پوست خود لمس کردند. تکراری که فراتر از ملیتها قلب انسانیت را نشانه می‌گیرد. شاید مرور یک خاطره بتواند عمق فاجعه را بیشتر نمایان کند. خاطره‌ای از کودکی که سالهای کودکی‌اش را در بیمارستان گذرانده است.

از لا به لای خاطرات
می‌گوید هنوز سنش دو رقمی نشده بود که معنی زندگی سخت را فهمید خودش درباره آن روز می‌نویسد: آزاد ابراهیمی فرزند شفیق ساکن سردشت ۹ ساله بودم که سال ۷/۴/۶۶ در گرمای تابستان با دوستان بازی می‌کردم ناگهان صدای بمبی شنیده شد که مادرم از خانه دل‌آشفته و گریان به کوچه آمد مرا به حیاط خانه برد برادر بزرگم آوات به همراه دو تا برادر دیگرم هیمن و سعید در حیاط منزل چاه آب داشتیم آب وبرق قطع شده بود آب را از چاه می‌کشیدند تا به مردم تشنه‌ای که در میدان سرچشمه افتاه بودند به آنها برسانیم.
او ادامه می‌دهد: پدرم که در اطراف سرچشمه به مردم کمک می‌کرد تا آنها را از میدان دور کند تا از خطر مرگ نجات یابند در آنجا گرفتار شد خواهرم آرزو و خواهر کوچکم را در آغوش داشت و فریاد می‌زد که پدرم ناپدید شده و کجاست من و خواهرم به میدان رفتیم مردی که تمام بدنش ورم کرده و سوخته بود فریاد می‌زد آزاد و آرزو کمکم کنید به جلو رفتیم دیدیم پدرم در آنجا افتاده من و خواهرم پدرم را نشناختیم! برادرم که یک سطل آب در دست داشت تمام آب را به بدن پدرم پاشید تا دردش تسکین یابد... او می‌نویسد آنچه در نه سالگی دید آنچه رفتار گزینشی مجامع بین‌المللی بر سر خانواده‌اش آورد و خودش را راهی بیمارستانها کرد بیمارستانی به قدمت سی سال!
شیدا درخشان هم بازمانده دیگری است که در خاطرات خود می‌نویسد: متولد سی ویکم شهریور ماه سال ۵۹ در شهرستان سردشت به دنیا آمدم. در هفتم تیر ماه سال ۶۶ در حا لی که در منزل پدر بزرگم که واقع در چهار راه فرمانداری سابق زندگی می‌کردیم توسط هواپیماهای بعثی مورد هدف بمب‌های شیمیایی قرار گرفتیم و تمام خانواده ما زخمی و شیمیایی شده به شهر تهران جهت مداوا اعزام کردند. که من همراه مادر و دو برادرم بنام‌های آوات و اسماعیل در یک بیمارستان واقع در این شهر بستری شده و بعد از مدتی که تحت مداوا بودم به شهرستان سردشت باز گردانده شدم در حالی که سرنوشت بقیه افراد خانواده پدر بزرگم خبر نداشتم ز آن موقع تا حالا با عوارض بعد از شیمیایی دست وپنجه نرم می‌کنم.
در خاطرات علی حیاک آمده که ساعت ۱۵/۴دقيقه بعدازظهردر منزل پدري‌ام مشغول نمازخواندن عصربودم كه ناگهان صداي هواپيما و به دنبال آن صداي پدافند هوايي به گوشم رسيد و من هم نمازم را ادامه داده وآن را ادا نمودم و هم چنين صداي چند انفجار و بمب شنيده شد و طبق معمول به حياط خانه رفته و از روي تانكر نفت بيرون را نگاه كردم و دود غليظي ناشي از انفجار فضاي شهر را آلوده كرده بود و اولش فكركردم همچون روزهاي گذشته بمباران معمولي رژيم بعث عراق است ولي بعداز چند دقيقه پدرم به خانه آمد وگفت : بمباران شيميایي ، بمباران شيميايي !؟ من هم به همه اعضاي خانواده گفتم كه سرتان درحوض حياط فرو ببريد و با آب سر و صورت خود را بشوييد و يك ليوان دوغ بخوريد چون قبلاٌ چيزهايي در رابطه با شيميايي شنيده بودم و همگي اين كار را كرديم و همه را به داخل منزل هدايت كرده و درب ورودي هال را با پتوي خيس پوشاندم ولي چون يكي از برادرانم به خانه نيامده بود جهت يافتن او از منزل خارج شدم، دنبال برادرم مي گشتم يكي يكي بالاي سرآنها رفتم و يكي از رفيقهاي صميمي ام به نام شهيد رحيم كريميان و از دوستان وآشنايان آقاي شهيد رحيم محمدپناهي را مشاهده کردم و مدتي بربالين آنها ايستادم و از ديدن آنها خيلي ناراحت و غمگين شدم چون تعداد زيادي از همشهريان و خانواده‌هاي آنها را ديدم كه بربالين عزيزان شيون و زاري مي‌كردند البته من هم مدتي گريستم ولي برادرم را پيدا نكردم و خيلي ناراحت شده بودم و بعداٌ به خانه برگشتم و برادرم نيزخوشبختانه به خانه آمده بود اما تصاویر اجساد هنوز مقابل چشمانم بود.

مائده شیرپور

https://siasatrooz.ir/vdcizra3.t1aqz2bcct.html
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی