ربنای تو هنوزم بر دل و جان آشناست تا ابد استاد، صوت دلربایت با صفاست تو مرا با ربنایت روح و جان بخشیدهای بر دل هر خسته جانی تو توان بخشیدهای تا شنیدم این دهان بستی دهانی باز شد وقت دلدار و اذان و روزه و افطار شد شعر زیبای وطن را تو چه زیبا خواندهای در کنار شاعر شیرین سخن خوش خفتهای سالها آواز تو از جان ما غم میزدود ...
خب نمایشگاه سی و دوم کتاب تهران هم امروز به پایان میرسد و مسئولان دولتی برگزاری آن میتوانند با وجدان راحت از برگزاری پرشکوه آن، افزایش فروش درصدی نسبت به سال قبل و استقبال مردم از نمایشگاه گزارش بدهند و برای خود پاداش بنویسند! اما کاش همین مسئولانی که قرار بوده عهدهدار «فرهنگ» این مملکت باشند، کمی توی راهروهای مصلی قدم ...
بخش مقدماتی مسابقه عصر جدید یکشنبه شب گذشته تمام شد و سازندگان آن وعده دادند که به زودی بخش نهایی آن ساخته خواهد شد. صرف نظر از اینکه چقدر از این مسابقه خوشمان آمده باشد، چقدر این شو تلویزیونی طبق معمول چند سال اخیر سازمان صداوسیما، کپیکاری از برنامهها و مسابقات شبکههای خارجی باشد و جدا از اینکه شاید خیلیها مثل نگارنده ...
«کلیسای معروف نوتردام» سوخت. اتفاق خوشحالکنندهای نیست. اما برایم عجیب است. اینکه این خبر در صدر اخبار دنیا قرار میگیرد. آدمهای سیاسی، فرهنگی، ورزشی و خلاصه سلبریتیهای ریز و درشت از سراسر دنیا پیام همدردی میفرستند. یکی مثل ترامپ دریافت خبر آتش سوزی در کلیسای نوتردام را «وحشتناک» میخواند ...
دمت گرم آقا. دم شما گرم آقا ابراهیم سینمای انقلاب اسلامی. وقتی تو میشوی چهرهی سال هنر انقلاب اسلامی، من یکی از آنهایی هستم که از شوق و ذوقش بغض میکند. در روزگاری که خیلیها «سلحشور» (نقشی که کیانیان در آژانس شیشهای بازی کرد) شدهاند، یقهی پیراهنهای سفید «دیپلمات» را تا خرخره بسته...
داستان سازمان سینمایی تحت زعامت جناب دستیار ارشد خودش میتواند یک فیلم کمدی پرفروش باشد. جایی که مدیران ارشد برای بهترین زمان اکران فیلمهای موفق جشنواره را پس میزنند و به فیلمی نوبت اکران میدهند که نه در جشنواره حضور داشته، نه استانداردها را رعایت کرده، نه حرمت کلام و تصویر را حفظ کرده و... تنها به خاطر برخی روابط خاص نوبت اکران ...
مهران مدیری با کلی خواهش و تمنا میآید که «دورهمی» را دوباره راه بیندازد. اولین قسمت برنامه توی آخرین روزهای تعطیلات روی آنتن میرود. آخر برنامه چند تا جمله میگوید. اینبار حضرات اصولگرا که تا پارسال از استندآپهای مدیری قند توی دلشان آب میشد هم به صف دولتیها و به اصطلاح اصلاحطلبها ...
همین چندماه پیش، رمان «رهش» را توی مترو خواندم. اما هر سطر و صفحهاش و هر شخصیت شبهِکاریکاتوریاش تعجبم را بیشتر میکرد. باورپذیر نبود که نویسندهی مورد علاقهی من، به این شکل وحشتناک دچار افت بدنیِ قلم و اندیشه شده باشد. و هر صفحه را به امید آن خواندم که یک اتفاق جذاب، همهی سردرگمی من در داستانِ ...