انقلاب اسلامي ايران
مواضع سروش نسبت به انقلاب اسلامي روندي متغير داشته است. او زماني، در اوايل انقلاب، آن را بسيار ميستود و به تشريح ابعاد مختلف آن و بيهمتايياش در جهان ميپرداخت. او به تدريج مسير خود را تغيير داد و به آنجا رسيد كه اين انقلاب را موجد ديكتاتوري دانست. اين روند تغيير در اواخر دهه شصت و تقريبا همراه با توليد و انتشار مقالات قبض و بسط تئوريك شريعت آغاز شده و بعد از رحلت امام خميني آشكارتر و تندتر نمود كرد.
پس از فتنه ۸۸ مواضع سروش نسبت به انقلاب اسلامي حادتر گرديد و اعلام كرد كه انقلاب اسلامي، «انقلابي بيتئوري» بود و با اين انقلاب به جاي «ديكتاتوري پادشاهي»، يك «ديكتاتوري مذهبي» به پا شد. (جنبش سبز شكستناپذير است/جرس- ۶ مرداد ۱۳۹۰)
به اعتقاد وي «در انقلاب اسلامي ايران فقط گفته ميشد اسلام و اين معناي مبهمي بيش نداشت. چنانكه در اين اسلام، نه اقتصاد تعريف شده روشني وجود دارد، نه حتي فقه به رشد كافي رسيده است تا بتواند مشكلات جهان جديد را حل و دولت و جامعه را اداره كند.»
او با مقايسه انقلاب اسلامي با انقلاب روسيه و فرانسه گفته است: «در انقلاب روسيه، ايده اصلي، ايجاد جامعهاي بيطبقه و نهايتا برقراري سوسياليسم و كمونيسم بود و انقلاب فرانسه هم نتيجه ايدههاي فيلسوفاني كه چند قرن قبل از انقلاب كار كرده بودند، در ايده آزادي، برابري و برادري بود.» (انقلاب اسلامي، انقـــــلابي بيتئوري بود/ وبگاه عبدالكريم سروش)
در جايي ديگر سروش مدعي ميشود كه انقلابيون مسلمان كه زمام امور كشور بعد از اسقاط رژيم پهلوي را به دست گرفتند هيچ عقيدهاي به آزادي و انتخاب نداشتند:« چيزي از انقلاب نگذشته بود كه همه ديديم و دانستيم روحانيان نه به آزادي عقيده دارند نه به انتخاب. نه براي اين گريبان چاك ميكنند، نه براي آن. هر دو را دستاورد ليبراليسم اباحهگر و بياخلاق ميدانند. دانستيم آنان با تكاليف آشناترند تا با حقوق. دانستيم كه در همه دفاتر فقه به قدر نيمفصل بل نيم برگ به حقوق مردم اشارتي نرفته است و فارغالتحصيلان مدرسه قم و نجف به فلسفه و حقوق مدرن اهتمام و اعتنايي ندارند و ايدهآل و اتوپياي خود را در جوامع تكليفمدار و استبدادپرور پيشامدرن طلب ميكنند و فقط از سر اضطرار و براي زينت سياست است كه به زائده فاسده فرهنگ غرب يعني پارلمان گردن نهادهاند.» (قلب و قالب مردمسالاري/ وبگاه سروش- ۱۲ اذر ۱۳۹۰)
ولايت فقيه و جمهوري اسلامي
موضوع ولايت فقيه از مهمترين موضوعات در سير تفكر سروش است. وي در آغاز انقلاب نسبت به اين اصل موضعي نگرفت ولي به تدريج و احتمالا از اواسط اين دهه نسبت به آن مسالهدار شد ولي به واسطه حضور و حيات امام (ره) از ابراز صريح ديدگاه خود پرهيز ميكرد و از طرف ديگر به تدريج به نقد اسلام و تلاش براي عرفي كردن آن ميگراييد.
البته وي اساسا به فقه و فقيه تضاد و تخالف دارد و اين گرايش تا اندازهاي ناشي از تاثرات وي از نحلههاي درويشي است كه به دليل سستي در تقيدات ديني، خواهان اين هستند كه عبادت و احكام دلبخواهي باشند! از روي همين تمايل به اجراي دلبخواهي احكام و مناسك است كه سروش مدعي شده گناه كردن هميشه بد نيست و گاهي اصل گناه كردن لازم است زيرا آدم را به خدا نزديك ميكند!
سروش در انتقاداتي كه به نظريه ولايت فقيه وارد كرده، گفته است: با اين تئوري اصولا نميتوان نظم دموكراتيك به وجود آورد. حتي هيچكس نميتواند در ذيل تئوري ولايت فقيه، عدالت بورزد چون همانگونه كه فيلسوفان قديمي گفتهاند، قدرت مطلقه فساد مطلق ميآورد.
پارساترين فرد هم اگر در راس جامعه با قدرت غيرپاسخگو قرار گيرد بعد از چند سال بسيار از عدالت فاصله خواهد گرفت. (رفراندوم اختيارات ولي فقيه حذف شود/ جرس- ۱ اسفند ۱۳۸۸)
به گفته سروش وقتي كه امام خميني(ره) بحث ولايت فقيه را مطرح ميكرد، تكيه بر «نيابت از امامان معصوم» كرد. اين معنايش اين است كه همان «مشروعيت الهي و كاريزماتيك و الهي امام معصوم» منتقل ميشود به ولي فقيه. پس اگر به دل تئوري ولايت فقيه وارد شويد، قصه همين است.
يعني مشروعيت در اصل از خداوند و پيامبر گرفته ميشود و فره ايزدي كه شخص در اثر اتصال با اين بزرگان پيدا ميكند، او را شايسته حاكميت قرار ميدهد. وي گفته است: «ولي امر وكيلالرعايا نيست، ما در تاريخ ايران كريم خان زند را داشتهايم كه خود را وكيلالرعايا ميناميد اما ولي فقيه، ولي مردم است. ولايت فقيه يعني خواجگي، يعني سروري، اين غير از وكالت است، غير از نيابت از مردم است.»
او معتقد است چنان كه بايد در مفهوم ولايت فقيه در ايران صراحت به خرج داده نميشود چرا كه اين موضوع چهرهاي ناخوشايند نيز دارد. همچنين وي مساله مشروعيت را يك امر بيرون از دين ميداند نه در درون دين. (گاهي چراغ دين دود ميزند/ بي.بي.سي.فارسي- ۱ اسفند ۱۳۸۸)