گروه حوادث – «خدیجه جاهد» معروف به «شهلا» كه نامش به يكي از پيچيده ترين پرونده هاي جنايي ايران گره خورده بود سرانجام در زندان «اوين» تهران به دار آويخته شد. به گزارش خبرنگار ما ، از نخستين ساعت بامداد چهارشنبه - دهم آذر- خانواده «شهلا» به همراه شماري از هنرمندان سينما و تلويزيون ، فعالان حقوق زنان ، دهها خبرنگار وعكاس و ساير كساني كه سالها خبرهاي پرونده اين زن را پيگيري كرده بودند مقابل در زندان «اوين» تجمع كرده اند و در سكوتي وهمانگيز و پراضطراب منتظر فرجام ماجرا هستند. با آمدن عبدالصمد خرمشاهي - وكيل شهلا- خبرنگاران و عكاسان دورش حلقه مي زنند و و هر كدام سوالي ميپرسند.«خرمشاهي» هم كه نگراني در چهره و صدايش موج ميزند مي گويد: «فقط اميدوارم اتفاق خوبي بيفتد. البته هنوز چند ساعتي وقت باقي مانده و تمامي تلاشمان را مي كنيم تا شايد در آخرين لحظهها رضايت بگيريم.» چند لحظه بعد خودرويي از پيچ خيابان مي گذرد و وارد سربالايي منتهي به زندان مي شود. خبرنگاران با ديدن چهره حسن رحيمي - مديركل روابط عمومي و اطلاعرساني قوه قضاييه - كه در صندلي جلو نشسته است به طرف وي مي دوند. «رحيمي» كه انگار از ديدن اين همه خبرنگار زن و مرد متعجب شده با خنده مي گويد: «مگر شما خواب و زندگي نداريد كه نيمه شب آمده ايد اينجا؟!» خبرنگاران علت حضورش را مي پرسند كه جواب مي دهد : «به دستور رييس قوه قضاييه آمدهام تا اگر بتوانم كاري انجام بدهيم و شايد موفق به جلب رضايت اولياي دم بشويم!» همان موقع در فولادي زندان باز و خودروي «رحيمي» وارد محوطه سرد مي شود.دقايقي بعد عصمتا... جابري – رييس واحد اجراي احكام دادسراي جنايي تهران- نيز به همراه همكارش «پورمكري» به محاصره خبرنگاران درمي آيد و با وعده تلاش براي جلب رضايت ، وارد زندان مي شود. در ميان حاضران ، مهناز افضلي - بازيگر و كارگردان سينما - مريلا زارعي و فرشته صدرعرفایي ـ بازيگران سينما - با چشماني اشكبار كنار خانواده «شهلا» هستند.اين بازيگران محبوب ، بارها تلاش كرده بودند رضايت خانواده «لاله سحرخيزان» را جلب كنند و حتي به خانه خواهر و مادر زن نگون بخت در شيراز رفته بودند. مادر «شهلا» كه از شدت ضعف به سختي قدم برميدارد ناگهان با سر رسيدن خودروي خانواده «لاله» قرآن به دست به مقابل دستگاه چهار چرخ مي دود. به دنبال وي ، خواهران و برادران «شهلا» و چند نفر از حاضران نيز دور خودرو حلقه و همگي فرياد ميزنند: «شهلا را به خاطر خدا ببخشيد.» در آن بين «شهلا» در زندان كوهستانهاي شمال تهران ، هنوز به گذشت شاكيان خصوصي مي انديشد و با گامهاي لرزان با قاضي اجراي احكام دادسراي امور جنايي ، نماينده دستگاه قضا ، مسوولان ندامتگاه و پزشكي قانوني رو به رو مي شود.تلاش مي كند خود را خونسرد نشان دهد اما نمي تواند.نگراني در چهره اش موج مي زند كه قاضي اجراي احكام براي آخرين بار حكم قصاص «شهلا» را مي خواند. پزشك قانوني هم او را معاينه مي كند و سلامتش تاييد مي شود.چند لحظه بعد نماينده قوه قضاييه به «شهلا» مي گويد : بارها اعلام كردهاي كه موقع اجراي حكم حرفهايي براي گفتن داري و ميخواهي مسائلي را مطرح كني. حالا آن لحظه فرا رسيده و ما آماده شنيدن ناگفتههاي شما هستيم.فرصت چنداني باقي نمانده و هر چه مي خواهي بگو. «شهلا» پس از سكوتي كوتاه به آرامي مي گويد: قصدم از نوشتن نامهها به مسئولان قوه قضائيه اين بود كه تكليفم هر چه زودتر روشن شود.از زندان و بلاتكليفي و كابوسهاي سلول خسته شده بودم و... زن جوان سپس به گريه مي افتد و از قاضي اجراي احكام اجازه مي خواهد نماز بخواند. همزمان با پايان نماز، مادر، دو برادر و خاله «لاله» به همراه ناصر محمدخاني – شوهر قرباني - وارد اتاق مي شوند.قاضي «رحيمي» با ديدن اولياي دم به طرفشان مي رود و پس از گفت وگو با مادر «لاله» و بستگان اين زن ، آنان را به صلح و سازش و بخشش «شهلا» دعوت مي كند.خانواده داغدار اما به هيچ عنوان رضايت نمي دهد. با اين حال وساطت ادامه مي يابد و چون شاكيان بر اجراي حكم پافشاري مي كنند چارهاي جز ادامه تشريفات پيش از اعدام باقي نمي ماند.دقايقي بعد «شهلا» براي نوشتن وصيتنامهاش كاغذ و قلم مي خواهد.وي با دستان لرزان و صورت رنگ پريده دست به قلم مي شود و سه صفحهاي مي نويسد.«شهلا» بيشتر با مادرش درددل مي كند و از همه اعضاي خانوادهاش حلاليت مي طلبد.وي وصيت مي كند بخشي از سهم ارث زميني كه در شهريار دارد به برادرزادهاش و بقيه اموالش به مادرش برسد.بعد وصيتنامهاش را به «پورمكري» مي دهد با پايان تشريفات ، اولياي دم كه بيصبرانه منتظر اجراي حكم هستند با راهنمايي ماموران به محوطه زندان مي روند.يكي از زندانبانان «شهلا» را با گامهاي لرزانش به طرف چوبه دار مي برد. شهلا كه ناي حرف زدن ندارد وقتي از دور، چشمش به طناب دار مي افتد نگاهي ملتمسانه به خانواده «لاله» مي اندازد.بعد به پاي مادر «لاله» مي افتد و شيون سر مي دهد.مادر «لاله» پاهايش را به عقب مي كشد و با عصبانيت مي گويد: فقط بگو چرا دخترم را كشتي؟ اگر راستش را بگويي ميبخشمت! «شهلا» با گريه و التماس پاسخ مي دهد: حلالم كنيد و مرا ببخشيد. مادر «لاله» جواب مي دهد: مطمئن باش هرگز تو را نميبخشم چون جگرگوشهام را كشتي. قاضي «جابري» براي آخرين بار خانواده داغدار را به صلح و سازش دعوت مي كند كه بي نتيجه است. طلوع آفتاب نزديك است كه طناب دار بر گردن «شهلا» مي افتد.وي همچنان زير لب دعا مي خواند و با گريه درخواست عفو مي كند. «ناصر محمدخاني» هم كه ناراحت به نظر ميرسد نگاهش را به زمين دوخته است اما هيچ حرفي نميزند.البته «شهلا» از او درخواست عفو و بخشش نمي كند.سرانجام يكي از برادران «لاله» به طرف چوبه دار مي رود كه «شهلا» سه بار به حاضران مي گويد «حلالم كنيد.» بدين ترتيب با اجراي حكم اعدام 3063 شبانه روز انتظار براي تعيين تكليف پرونده قطور وي به سر مي رسد. ساعت 5:50 بامداد است كه به بيرون زندان خبر مي رسد «شهلا اعدام شد.» به دنبال اجراي حكم كه بازتاب گسترده اي در رسانه هاي بين المللي دارد دادستاني تهران در بيانيه اي اعلام مي كند : هيچ شبههاي در پرونده« شهلا» وجود نداشت و وي به طور قطع و يقين قاتل «لاله سحرخيزان» بود. آنچه گذشت .... ساعت 14 چهارشنبه - ۱۷ مهر ۸۱ - همزمان با فریادهاى پسر خردسالى ، ساکنان خانه های خیابان شماره ۴۶ خیابان گل نبى میدان «کتابى» تهران باخبر شدند همسایه ۳۳ ساله آنان که «لاله سحرخیزان» نام داشت به طرز مرموزى کشته شده است.در آن میان وقتى مشخص شد قربانى ، همسر یکى از فوتبالیست هاى سرشناس است ماجراى این جنایت ، جنجالى شد.سرانجام افسران دایره 10 آگاهی مرکز کلید معماى پیچیده را در دستان شهلا - همسر صیغه اى ناصر - یافتند. تحقیق کارآگاهان نشان مى داد «شهلا» از ۱۳ سالگى عاشق «ناصر» بود و در ۲۸ سالگى با آگاهى از این که وی همسر و دو پسر دارد زندگى مشترک پنهانى را آغاز کرد.۱۲ مهر 1382 «شهلا» پس از ۱۱ ماه سکوت لب به اعتراف گشود و گفت : «لاله» را با سه ضربه چاقو از پا درآوردم. این زن خبرساز اما در جریان محاکمه ها ، اعتراف هایش را پس گرفت و مدعى شد کسى را نکشته و فقط به خاطر این که «ناصر» به جنایت متهم شده بود خود را قاتل خواند. «شهلا» از كودكي عاشق فوتبال و از طرفداران دو آتشه تيم پرسپوليس بود.وي پوسترهاي اين تيم و بازيكن شماره هشت (ناصر محمد خاني) را روي در و ديوار اتاقش چسبانده بود و با آنها زندگي مي كرد. «شهلا» بعد از اتمام دبيرستان در رشته پرستاري قبول و مدتي را در يك مهدكودك مشغول به كار شد.بعد از آن در يك بيمارستان فعاليتهايش را شروع كرد.«شهلا» خواستگاران زيادي داشت اما هميشه ميگفت دوست ندارد ازدواج كند چون شغلش را دوست دارد.او حتي براي اينكه يكي از خواستگاران سمجش را از خود براند به دروغ گفته بود با شخص ديگري نامزد كرده است.«شهلا» عاشق «ناصر» بود. بهار پارسال با دستور ريیس وقت دستگاه قضا ، پرونده مرگ «لاله سحرخیزان» که همسر ناصر محمدخانی (فوتبالیست پیشین تیم ملی ایران و پرسپولیس) بود از شعبه 20 تشخیص به مجتمع قضایی «بعثت» فرستاده شد.بدين ترتيب شعبه 1147 این مجتمع که قاضی «حسینپور» ریاست آن را بر عهده داشت در کانون توجه رسانه ها قرار گرفت و خبرنگاران ، منتظر ماندند تا ببینند سرانجام حکم قطعی «شهلا» با گذشت چندين سال از کشته شدن «لاله» چه خواهد بود ؟ در آن نشست «ناصر محمدخانی» بدون این که به پرسش های خبرنگاران پاسخی بدهد وارد شعبه 1147 شد.«شهلا» پیش تر گفته بود : «امیدوارم با این روزنه ای که باز شده است همه چیز مشخص شود.من بار دیگر با صدای بلند اعلام میکنم قاتل نیستم . حرفهایم را زده ام و هنوز درباره گناهکار بودن من اتفاق نظر وجود ندارد.گروهی از قضات که پرونده را مطالعه کردهاند مرا گناهکار میدانند و برخی دیگر بیگناه.بالاخره باید صبر کرد تا مشخص شود چه تصمیمی برای من که از زندان خسته شدهام گرفته خواهد شد.امیدوارم هر حکمی که صادر میشود به این بلاتکلیفی پایان دهد.باور کنید دیگر از زندان خسته شدهام.» همان طور که پیش بینی می شد قاضی «حسین پور» دوباره حکم به مرگ «شهلا» داد و همه نگاه ها به واحد صلح و سازش دادسرای امور جنایی تهران دوخته شد. در نشست اعضای این واحد ، باز هم خانواده «سحرخیزان» و خود «ناصر» اعلام کردند به هیچ عنوان از خونخواهی نمی گذرند و فقط قصاص می خواهند. هشت سال از آن جنايت جنجالي گذشته بود كه «شهلا» در نامهاي به رييس دستگاه قضا ، خواستار تعيين تكليف نهايي شد. «شهلا» باز هم گفته بود از اين همه بلاتكليفي خسته است : «اگر ابهامي در پرونده وجود دارد آن را برطرف كنيد و در غير اين صورت ، حكم قصاص را به اجرا بگذاريد.»