حامد سعيديراد: قرن پانزدهم نقطه آغازی بود برای پایان قرنها سلطه بیچون و چرای کلیسا بر تمام شئون زندگی مردم اروپا. ساختار حریص و تمامیتخواه کلیسا به هیچ عنوان پاسخگوی نیازهای روز جامعه در حال پیشرفت اروپایی نبود. از طرفی مردم هم از دخالتهای همه جانبه کلیسا به ستوه آمده بودند کلیسایی که حتی به کوچهپسکوچهها و دهلیزهای درونیترین و خصوصیترین افکار و اندیشههای مردم هم سرک میکشید. کلیسایی که منفذی برای نفس کشیدن، فکر کردن، و هرچیز دیگری که به زندگی مربوط می شد باز نگذاشته بود. کلیسایی که برگههای آمرزش گناهان را به قیمتهای کلان میفروخت و جیب مردم بیچاره را خالی و خزانه پاپ را سرشار از طلا میکرد. کلیسا به آخر خط رسیده بود. اندام پیر و فرسوده کلیسا دیگر تاب به دوش کشیدن دادگاههای تفتیش عقاید را نداشت. پیرمرد بیمار و خسته واتیکان آخرین نفسهای خود را در بستر مرگ میکشید و منتظر حمله نهایی بود تا روح از بدنش پر بگیرد. فساد تا گردن، کلیسا را در خود فرو برده بود ثروت و قدرت بیحد و حساب پاپ را مست کرده بود. چند سالی بود که شبهای واتیکان عادت کرده بودند به شبنشینیهای پاپ و معشوقههایش، چند سالی بود که دیگر نمی شد مومنین حقیقی را در کلیسا و زیر لباده کشیشی یافت، کلیسا آخرین پلکان سقوط خود را پیموده بود، کلیسا در ساختار راکد و بیتحرک اداری خلاصه شده بود و در نتیجه گندیده بود. جنگهای مذهبی هم به گونهای دیگر موجبات اضمحلال کلیسا را فراهم کرده بودند در سرتاسر مناطق تحت تسلط پاپ شورش بود وجنگ. شهریاران به دنبال کامگیری از معشوقه قدرت بودند و پاپ را رقیب خود میدیدند. در چنین سالهایی جنبشهای دین پیرایی هم سر برآوردند تا میخ آخر باشند بر تابوت کلیسای در حال احتضار. اولین جرقهها از طرف «مارسیلیو پادوآ» و «ویلیام اوکام» بود. اما کسی که توانست جنبش دین پیرای را در عرصه اندیشه انتظامی ببخشد و درعرصه عمل هم به پیروزیهایی برساند «مارتین لوتر» آلمانی بود. «لوتر» ابتدا از اصل آمرزش گناهان توسط کلیسا آغاز کرد. او معتقد بود پاپ تنها می تواند گناهانی که مربوط به کلیسا است را ببخشد و بخشش گناهان امری درونی و مرتبط به خداوند و بنده است. «لوتر» از طرف دیگر فروش بهشت و آمرزش را امری ناعادلانه میدانست چرا که به موجب این امر ثروتمندان و متمولین میتوانستند بخشایش گناهانشان را بخرند واین در حالی بود که تهی دستان از چنین امری ناتوان بودند. لوتر به وجود تفاوت بین روحانیان و کشیشان و مردم عادی بیاعتقاد بود به نظر او هیچکس از سمت خدا برای رهبری و زعامت برگزیده نشده بود و هیچکس چیزی را بیشتر از دیگری درک نمیکرد بلکه کتاب مقدس و آیات الهی برای همه مردم نازل شده بود و همگان توانایی فهمش را دارند. او عدم ازدواج کشیشان را قاعدهای بیهوده و عبث میدانست و معتقد بود کشیشها هم مانند سایرین میتوانند به ازدواج که امری طبیعی و الهی است روی آورند. او به تبعیت از شوراگرایان، اجتماع مومنین را کلیسای واقعی میدانست و معتقد بود کلیسا تنها وظیفه اطلاعرسانی به مردم را دارد و کشیش بودن به معنی مومنتر بودن نیست. لوتر وجود اقتدار غیر دینی را ضروری میدانست، اعتقادی که باعث جلب حمایت شهریاران آلمان و به طبع آن حفظ جان «لوتر» شد چرا که با عقبنشینی طرف اصلی جنگ قدرت که همان کلیسا بود زمینه برای افزایش سلطه شهریاران فراهم میشد. لوتر معتقد بود دو دسته انسان وجود دارد یک دسته مومنین حقیقی که به احکام الهی عمل میکنند و یک دسته اشرار که تنها نام مسیحی را دارند و به هیچ یک از احکام دینی پایبند نیستند. بدین ترتیب لوتر وجود دو نوع حکومت را واجب میدانست. اولی حکومت الهی بدون شمشیر و زور که برای دسته اول از مردم است و آنها را به راه راست هدایت میکند و دومی حکومت غیر دینی که برای حفظ امنیت و صلح در جهان ضروری است. او مخالف سرسخت دخالت کلیسا در کار حکومت غیردینی که در راس آن پادشاه قرار میگرفت بود و معتقد بود درگیری کلیسا با کارهای حکومتی معنویت و هدف اصلی کلیسا را خدشهدار می کند. او معتقد بود ایمان انسانها امری کاملا درونی و مربوط به فهم شخصی هر کس از دین است و با شکنجه و زور نمیتوان ایمان و اعتقاد به وجود آورد. لوتر همه قدرتها را از ناحیه خداوند میدانست و به همین خاطر هر گونه شورش و هرج و مرجی را رد میکرد. او معتقد بود پادشاه نباید در مورد عقاید مردم و همینطور بر خلاف فرمان خداوند حکم بدهد اما حتی اگر این عمل از سوی پادشاه صورت گرفت باز هم مجوز شورش و هرج و مرج را بدست مردم نمی دهد او خود می گوید: «شورش فقط کشتار آشکار نیست، بلکه به آتشی بزرگ می ماند که سرزمینها را میسوزاند و نابود می کند. شورش، کشتار و خونریزی پدید می آورد. زنان را بیوه و بچهها را یتیم می کند. بزرگترین بلاهاست و همهچیز را نابود می کند». او حفظ نظم و انسجام جامعه را بر هر چیزی مقدم میداند و هیچ بهانهای را برای شورش پذیرفته نمیداند و آن را از بزرگترین گناهان و کار شیاطین می داند. «لوتر» ساختار کلیسا را ساختاری دنیایی میداند و معتقد است پادشاه همانگونه که حق اداره دولت را دارد می تواند در اداره کلیسا هم مشارکت کند. عقاید لوتر بعدها توسط «کالوین» کامل و غنیتر شد و تمام اروپا را در برگرفت. عقایدی که راه را برای ایجاد جنبشهای خردگرایی و رنسانس علمی اروپا هموار نمود. شاید اگرتلاشهای «اوکام»، «لوتر» و «کالوین» و...در براندازی جوخههای اعدام اندیشه و عقاید کلیسا نبود هیچگاه اروپا در قد و قامت امروزش ظاهر نمیشد. «مارتین لوتر» در سال 1483 در ایسبلن متولد شد. او اولین کشیش تاریخ بود که توانست ازدواج کند و لذت فرزند دار شدن را بچشد. لوتر در چنین روزی در سال 1564و در حالی که مردم شدیدا از او به خاطر عدم حمایتش از شورشهای دهقانی رویگردان شده بودند در زادگاهش در گذشت.