«اوهوی بیا پایین! با توام!! کر که نیستی. بیا پایین وگرنه میزنم چشم و چالت را از حدقه در میآورم. بار آخرت باشد که میروی آن بالا و به من دهنکجی میکنی.»
دم در ورودی روزنامه سیاست روز نشسته بود و داد میزد و تهدید میکرد. به درختهای اطراف نگاهی انداختم بلکه میمونی، کلاغی، چیزی ببینم اما خبری نبود.
ننجون با کی حرف میزنی؟
با همین بیشعوری که رفته بالا و پایین نمیآید. هر چقدر خواهش و التماس کردم فایدهای نداشت ولی الان دیگر لازم شده بستگان سببی و نصبی ایشان را با یکدیگر پیوند بدهم.
خجالت بکش ننه! دویست سال سن داری. این حرفها از شما بعید است.
از من بعید است. آن وقت از رئیس کل بانک مرکزی بعید نیست که به نرخ دلار میگوید "روانی" و هر روز بیشتر عصبانیاش میکند که بالاتر برود؟
یعنی الان داری با دلار حرف میزنی؟
الان که دارم با تو حرف میزنم ولی قبلش با دلار حرف میزدم.
لابد آن آهنگ دشمن شادکن را هم برای دلار میخواندی؟
کدام آهنگ؟
همان که میخواندی
بلند بالا به بالایت ماندهام من
بغل وا کن که سرما خوردهام من
که شب را در بیابان ماندهام من
که سرما خوردهام من
عزیز جون
جیگر جون
دلای دلای دلای دل
آهنگ را که با صوت غنا خواند دیگر تحمل نکردم. دست چپ را به موازات شانه راست بردم بالا و خواباندم توی گوشش تا دیگر جلوی دفتر روزنامه دیگران را به مفاسد اجتماعی تشویق نکند. نرخ دلار به ده هزارتومان وجه رایج مملکتی هم برسد باز هم این پیرزن استکباری حق ندارد در معابر عمومی آواز بخواند. دویست سال دارد که داشته باشد. قرار نیست هر کس دویست ساله شد هر غلطی دلش میخواهد بکند.