همه در این قتل مقصریم، همانقدر که در خودکشی تختی پدران و مادرانمان مقصر بودند. جنایت از آن همان لحظهای شروع شد که دوست داشتیم هر مزخرفی را باور کنیم.
چون برای دروغ گفتن به وجدانمان و اثبات بهتر بودنمان نسبت به دیگری به ارسال این دروغها نیاز داریم. که این روحانی جوان گفته خواهرانتان را صیغه دیگر مردمان کشورها کنید. ضارب تحریک شده و مقتول بیگناه را با فشار فقط چند کلید به قتل رساندیم.
پشنگه خونی بر دستانمان نیست. پس همگی راحت بخوابیم که اینها کابوسی است در خواب و بیربط به ما ولی امشب و فرداشبها، و تا مدتها خوابی نیست برای این سه کودک. چون برای این کودکان او پدر بود و نه لباس خاصی برای دوست داشتن و یا متنفر بودن از گروهی.
ما با اعراب جاهلیت در ننگ حماقت دفن کودکان بیگناه، پس از هزار و چهارصد سال شریک شدهایم و بدتر آنکه ما خرد و کلان، پیر و جوان مملکتمان را با دستان خود در گورهای مجازی زنده زنده دفن میکنیم. دوباره دستانمان بر کلیدهاست، خوشحال و راضی، نفر بعدی برای دفن کیست؟
نویسنده: حبیب احمدزاده