از تو ما را حديثي در سينه است و غمي جانکاه بر دل؛ همان غمي که دل آدم را شکست و ياد تواش گرياند. پيامبر، آنگاه که تو پا به عرصه ظهور نهادي، گلويت را بوييد و اشک دلش، بوسه را بر گلوي تو طراوتي ديگر بخشيد. همان حديث که توان از تن علي ربود و بر بيابانش ايستاند و نالهاش را به آسمان رساند که: " ههنا مناخ رکابهم و موضع رحالهم و ههنا مهراق دمائهم فتية من آل محمد..."
اينجاست قتلگاه حسين، خون عزيزان محمد بر پيشاني اين خاک جاودانه ميشود. همين جا کاروان عشق درنگ ميکند و بار بر زمين مينهد، وادي معاشقه اينجاست. همينجاست که پيامبران و فرشتگان صف در صف، گوش به راز و نيازي عارفانه ميسپرند. اين جاست که فرياد خون آلودِ "الهي رضاً برضاک" سينه آسمان را ميشکافد و بر رضايت خداوند، چنگ ميزند و آسمان از اين درد ميشکند و زمين بر خود مي پيچد. آري، از تو ما را حديثي در سينه هست و غمي جانکاه بر دل و رسالتي سنگين بر پشت. تو اگر چه قرآن مجسمي و هر بطن وجود و شخصيت تو را بطني است و آن را بطني ديگر تا لايتناهي و اگرچه اوج پرواز والاترين انسان، حضيض - پايين ترين- شناخت تو را در نمييابد.
و هر چند تو برتري از آنچه ما ميانديشيم و آن صفات که تو را متصف ميکنيم و اگر چه تو زينت بخش صفاتي، و اگرچه يادمان نرفته است آن کلام را که در قيامت والاترين مؤمنين در تب و تاب ديدار خداوندي ميسوزند و از او تقاضاي ديدار ميکنند؛ برقي ميدرخشد و نوري متجلي ميشود که همگان را ساليان دراز بيخويش و بيهوش ميکند و وقتي خود را مييابند و به هوش ميآيند، عاجزانه از خدا ميپرسند که اين تو بودي؟ و پاسخ ميشوند که اين يک تجلي از چهره حسين بود؛ جلوهاي از رخ اباعبدالله، يک نيم نگاه ثارالله ... و قلم را هرگز توان شرح اين ديدار نيست... وليکن ما را فقط ياراي ديدن ظواهر است و همين و تا همين حد، آتش به خرمن وجودمان افکنده است و دلهاي ناقابلمان را پروانه آن شمع جاودانه کرده است.
ما که ظرفيت دريا نداريم، همان قطره مان که در گلو چکاندهاي، حيات و زندگيمان بخشيده است.
ما در اين کاروانسراي دنيا از آن جهت تنفس ميکنيم که تو در آن درنگ کردهاي. ما بر خاکي سجده مي کنيم که پاي تو بر آن نشسته و خون تو بر آن چکيده است. ما همچنان که سادهترين نيازمان؛ آب نوشيدن را، به ياد تو مرتفع ميکنيم، احساسمان، انديشهمان، مرگمان، حياتمان، سلوکمان، قياممان، همه و همه رنگ از تو ميگيرند و معنا از تو مي يابند. بر مظلوميت جوانانمان از آن خرسنديم که مظلوميت تو را تداعي ميکنند. جوانانمان را به يادواره علي اکبر تو به ميدان فرستاديم.
يا اباعبدالله! بابي انت و امي يا بن الزهراء!
آتش عشق را در دل کودکان و جوانانمان جاودانگي بخش!
نویسنده: سید مهدی شجاعی
اينجاست قتلگاه حسين، خون عزيزان محمد بر پيشاني اين خاک جاودانه ميشود. همين جا کاروان عشق درنگ ميکند و بار بر زمين مينهد، وادي معاشقه اينجاست. همينجاست که پيامبران و فرشتگان صف در صف، گوش به راز و نيازي عارفانه ميسپرند. اين جاست که فرياد خون آلودِ "الهي رضاً برضاک" سينه آسمان را ميشکافد و بر رضايت خداوند، چنگ ميزند و آسمان از اين درد ميشکند و زمين بر خود مي پيچد. آري، از تو ما را حديثي در سينه هست و غمي جانکاه بر دل و رسالتي سنگين بر پشت. تو اگر چه قرآن مجسمي و هر بطن وجود و شخصيت تو را بطني است و آن را بطني ديگر تا لايتناهي و اگرچه اوج پرواز والاترين انسان، حضيض - پايين ترين- شناخت تو را در نمييابد.
و هر چند تو برتري از آنچه ما ميانديشيم و آن صفات که تو را متصف ميکنيم و اگر چه تو زينت بخش صفاتي، و اگرچه يادمان نرفته است آن کلام را که در قيامت والاترين مؤمنين در تب و تاب ديدار خداوندي ميسوزند و از او تقاضاي ديدار ميکنند؛ برقي ميدرخشد و نوري متجلي ميشود که همگان را ساليان دراز بيخويش و بيهوش ميکند و وقتي خود را مييابند و به هوش ميآيند، عاجزانه از خدا ميپرسند که اين تو بودي؟ و پاسخ ميشوند که اين يک تجلي از چهره حسين بود؛ جلوهاي از رخ اباعبدالله، يک نيم نگاه ثارالله ... و قلم را هرگز توان شرح اين ديدار نيست... وليکن ما را فقط ياراي ديدن ظواهر است و همين و تا همين حد، آتش به خرمن وجودمان افکنده است و دلهاي ناقابلمان را پروانه آن شمع جاودانه کرده است.
ما که ظرفيت دريا نداريم، همان قطره مان که در گلو چکاندهاي، حيات و زندگيمان بخشيده است.
ما در اين کاروانسراي دنيا از آن جهت تنفس ميکنيم که تو در آن درنگ کردهاي. ما بر خاکي سجده مي کنيم که پاي تو بر آن نشسته و خون تو بر آن چکيده است. ما همچنان که سادهترين نيازمان؛ آب نوشيدن را، به ياد تو مرتفع ميکنيم، احساسمان، انديشهمان، مرگمان، حياتمان، سلوکمان، قياممان، همه و همه رنگ از تو ميگيرند و معنا از تو مي يابند. بر مظلوميت جوانانمان از آن خرسنديم که مظلوميت تو را تداعي ميکنند. جوانانمان را به يادواره علي اکبر تو به ميدان فرستاديم.
يا اباعبدالله! بابي انت و امي يا بن الزهراء!
آتش عشق را در دل کودکان و جوانانمان جاودانگي بخش!
نویسنده: سید مهدی شجاعی