سالها پیش وقتی علی معلم دامغانی «ببار ای بارون ببار» را سروده بود، حدود دو دهه پیش وقتی استاد شجریان آنرا خواند، این ترانه جان میداد برای شبهای بارانی عشاق. آخ که چه طعم خوبی داشت آن شعر بینظیر و آن صدای تکرارناشدنی.
اصلا شده بود گزینه اول برای روزها و شبهایی که باران میبارید و آنقدر خوب بود که چشمها را هم بارانی میکرد.
حالا اما شنیدن این ترانه، یک حال و هوای دیگری دارد. حالا نه تنها شبها «تیره» است که روزها هم به برکت تدبیر مدیران دانا و کاربلد «چون زلف یار»ی است که موهایش به رنگ «دودی» درآمده است. حالا دیگر نباید بگوییم «بهر لیلی چو مجنون ببار، ای بارون»
باید از باران بخواهیم ببارد تا بشود کمی نفس کشید. توی این آلودگی هوا و اوضاع خفهکننده، دیگر دل و دماغی برای لیلی و مجنون بازی باقی نمیماند. همین که نفسی که فرو میرود دوباره برگردد، باید خدا را شکر کرد.
حالا «باران» شده است اسباب کم شدن خجالت مسئولانی که قرار بود با آن همه تجربه و دانستههایشان فقط خوب و قشنگ حرف میزنند. البته اگر خجالتی باشد و خجالت کشیدن را «پوپولیستی» ندانند. ما به همین خجالت کشیدن قانعیم. وگرنه میدانیم ژنرالها اساسا اعتقادی به عذرخواهی و استعفا ندارند و اگر یک لشکر هم از صدقهسر تدبیر آنها نفسشان بند بیاید، نمیتوانند دست به سینه بگذارند و عذر تقصیر بخواهند.
خدا را شکر که «خدا» هست و آنقدر مهربان و مدبر است که هوای ما را دارد و نمیگذارد به خاطر حسن انجام کار! «برخیها» نفس ما بند بیاید و راهی دیار باقی شویم. خدا را شکر که آن بالا یکی هست که باران رحمتش را بر سر و روی ما میبارد و برایش فرقی نمیکند که این پایین چه کسانی از باریدن باران حالشان خوب میشود. خدا «دلواپس» عاشقان و شیفتگان «کدخدا» هم هست و الحمدلله که رحمت او آنقدر بلند بالا و بزرگ است که حال همه ما را خوب میکند.
خدایا به خاطر جبران کمکاری مسئولانمان از تو ممنونیم.