در بررسی علل تشکیل گروه موسوم به سازمان مجاهدین خلق میباید نگاهی گذرا به شرایط اوایل دهه ۱۳۴۰ و روی کار آمدن برخی از عناصر ملیگرا در حیات سیاسی ایران داشت.
در واقع تشکیل جبهه ملی دوم در سال ۱۳۳۹ نقطه آغازین این حرکت بود که به واسطه بروز اختلافاتی قابل توجه در شکل مبارزه با رژیم ستم شاهی و نقش مذهب در مبارزات سیاسی(دو گروه در جبهه مقابل هم قرار گرفتند عدهای معتقد به دخالت دین در سیاست و عدهای مخالف آن بودند) عدهای به رهبری مهنس بازرگان و آیتا... طالقانی از جبهه منشعب و در اوایل سال ۱۳۴۰ تشکیلاتی موسوم به نهضت آزادی ایران را پایهگذاری کردند.
نهضتآزادی با شعاری تحت عنوان ما ایرانی، مصدق، مسلمان و پیرو قانون اساسی هستیم (نهضت آزادی پس از پیروزی انقلاب اسلامی قسمت انتهایی شعار خود یعنی پیرو قانون اساسی را از سرلوحه بیانیههای خود حذف و مدعی شد هرگز چنین شعاری نداده است، در حالیکه طبق اسناد و مدارک موجود و نشریه پیک نهضت که در خارج از کشور چاپ میشد عنوان فوق به عنوان سند همراهی نهضت با رژیم شاه موجود است)
بدین ترتیب بود که نهضت آزادی حرکت خود را آغاز و اعلام موجودیت نمود. در این مقطع بازرگان رهبری نهضت را بر عهده گرفته و برخلاف شعارهای گذشته سیاستی گام به گام در مبارزه با رژیم شاه را مطرح کرد که این امر با توجه به شعار گروه در پیروی از قانون اساسی منجر به بروز اختلافات درون گروهی گردید که نتیجه آن در اولین اقدام، مرحوم طالقانی در مقابل بازرگان قرار گرفته و از نهضت کناره میگیرد.
با خروج طالقانی جمعی از جوانان نهضت آزادی که بعضاً از ابتدای فعالیت سیاسی خود با جبهه ملی آشنا شده بودند به مخالفت با عملکرد آرام نهضت آزادی پرداختند که در راس آنها افرادی همچون محمد حنیفنژاد، سعید محسن و عبدالرضا نیکبین(معروف به حسین عبدی) قرار داشتند.
این سه تن در اوایل سال ۱۳۴۴ تحت تاثیر قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تصمیم گرفتند تا خط مشی مبارزه مسلحانه را در مقابل رژیم شاه سر و سامان دهند.
در واقع این افراد در پی به بنبست رسیدن سیاست لیبرالها و ملیگراهایی مانند جبهه ملی و نهضت آزادی و کنار رفتن آنها از صحنه سیاسی ایران به واکاوی علل این امر پرداختند و در نتیجه بررسی نشسته و علل شکست و ناتوانی آنان را در نداشتن پایگاه مردمی ارزیابی نموده و تصمیم گرفتند با جبران کاستیها و لغزشهای آنها با نام و عنوان جدیدی در صحنه سیاسی ایران فعالیت نمایند. (به همین دلیل است که امام(ره) در یکی از تعبیرات خود در خصوص این گروهک آنان را به عنوان فرزندان بازرگان نام بردند(پاسخ امام به محتشمی وزیر کشور وقت در خصوص منافقین)
افراد موصوف در طول جلساتی که از اواخر سال ۱۳۴۴ شروع شده بود تصمیم به ایجاد سازمان مسلحی گرفتند که به مرور زمان سر و سمان محدودی یافت.
در واقع هسته اولیه سازمان با جمع شدن افرادی چون محمد حنیفنژاد، سعید محسن و حسن نیکبین رودسری معروف به عبدی تشکیل گردید که بعد از مدتی که از فعالیت این هسته گذشت در سال ۱۳۴۵ علیاصغر بدیعزادگان نیز به جمع آنها پیوسته و رهبری سازمان را تا سال ۱۳۴۷ این هسته چهار نفره تشکیل میداد.
چهرههای بانی نفاق
تا اینکه بعد از آن افراد دیگری چون علی باکری، عبدالرسول مشکینفام، ناصر صادق، علی میهندوست، حسین روحانی و شماری دیگر به آنان پیوستند تا اینکه در سال ۱۳۴۸ در مرکز سازمان افرادی چون محمد حنیفنژاد، سعید محسن، علیاصغر بدیعزادگان، علی باکری، بهمن بازرگانی، محمود عسکریزاده، ناصر صادق، نصرالله اسماعیلزاده، حسین روحانی و علی میهندوست قرار گرفتند که در سطور زیر در جهت آشنایی با نفرات فوق مختصری به زندگینامه آنها پرداخته میشود:
محمد حنیفنژاد: فرزند: حمدالله متولد ۱۳۱۸ شهرستان تبریز بود وی در خانوادهای سنتی به دنیا آمده بود و بر همین اساس دارای اعتقادات مذهبی بود تا جایی که علاقمند به خواندن نوحههای انقلابی و اسلامی بخصوص در ایام تاسوعا و عاشورا بود او که مخالف انجمن حجتیه نیز بشمار میرفت تحصیلات دانشگاهیش را به عنوان مهندس ماشینآلات کشاورزی در دانشگاه کرج به اتمام رسانده بود در جریانات دانشجویی سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ در جبهه ملی و نهضت آزادی دست به فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی میزد تا اینکه در بهمن سال ۱۳۴۱ توسط نیروهای نظامی - امنیتی رژیم حاکم دستگیر و به زندان میافتد حنیفنژاد بعد از آزادی به فعالیتهای سیاسی خود در قالب تشکلهای فوق ادامه میدهد گفتنی است وی نماینده دانشجویان در سازمان دانشجویان جبهه ملی دوم و عضو فعال نهضت آزادی ایران بود تا اینکه در سال ۱۳۵۰ توسط ساواک دستگیر و در نهایت در تاریخ چهارم خرداد ۱۳۵۱ اعدام گردید.
سعید محسن: فرزند: سلیمان و متولد ۱۳۱۸ شهرستان زنجان بود که دانشآموخته رشته مهندسی تاسیسات دانشکده فنی دانشگاه تهران بود او قبل از تشکیل سازمان عضو کمیته دانشجویان نهضت آزادی و مرتبط با نهضت آزادی بود و بر همین اساس و به علت فعالیتهای سیاسیاش ۲ بار به زندان افتاده بود و در جریان دستگیری نوبت دومش که بعلت عضویت در جبهه ملی اتفاق افتاده بود با محمد حنیفنژاد آشنا و عضو سازمان گردید و در نهایت در جریان ضربه ساواک به تشکیلات موصوف در سال ۱۳۵۰ دستگیر و در نهایت در ۴ خردادماه ۱۳۵۱ اعدام گردید.
عبدالرضا نیکبین رودسری: عبدالرضا نیکبین رودسری ملقب به نیکبین عبدی متولد ۱۳۲۱ در شهرستان مشهد و مرتبط با کانون نشر حقایق اسلامی که توسط استاد محمدتقی شریعتی اداره میشد بود او با افرادی چون آیتالله طالقانی، آیتالله مطهری و مهندس بازرگان در ارتباط بود یاد شده ایدئولوگ سازمان در زمینه سیاسی و اقتصادی تا سال ۱۳۴۷ بود وی فردی بود که مخالف کارهای تئوریک در سازمان محسوب میگردید و بیشتر به عملگرایی شهرت داشت تا اینکه در سال ۱۳۴۷ بنا به دلایل نامعلومی از فعالیت در گروهک امتناع و از سازمان خارج گردید لازم به ذکر است که ایشان مبتلا به بیماری صرع نیز بودند تا اینکه یاد شده در سال ۱۳۵۲ دستگیر و در نهایت در سال ۱۳۵۴ آزاد شده و به زندگی عادی مشغول گردید.
عبدالرسول مشکینفام: وی متولد ۱۳۲۴ شهرستان شیراز بود که بعد از ورود به دانشگاه در سال ۱۳۴۴ با حسین روحانی آشنا و از طریق ایشان با جلسات سعید محسن آشنا و از آن طریق به سازمان موصوف راه پیدا نمود او در نهایت در سال ۱۳۵۰ و در جریان ربایش شهرام پهلوینیا دستگیر و در نهایت در سال ۱۳۵۱ اعدام گردید.
معرفی دیگر چهرههای نفاق
علیاصغر بدیعزادگان: یاد شده متولد ۱۳۱۹ شهرستان اصفهان و از اعضای هیات مرکزی سازمان از سال ۱۳۴۷ به بعد بود او در سال ۱۳۳۷ در رشته مهندسی شیمی در دانشکده فنی، دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شد و در سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۳ با فعالیتهای جبهه ملی و نهضت آزادی آشنا و در دوران تحصیل خود به فعالیتهای سیاسی میپرداخت و در همین زمان بود که با محمد حنیفنژاد و سعید محسن آشنا گردید در سال ۱۳۴۳ به عنوان استادیار به استخدام دانشگاه تهران درآمد و در سال ۱۳۴۵ به سازمان مذکور پیوست و از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۰ به عنوان مسئول هماهنگیها و فعالیتهای سازمان در خارج از کشور فعالیت داشت و در همین راستا به شهرهای پاریس، بیروت، امان و سوریه مسافرت و مدتی در آن شهرها اقامت داشت گفتنی است وی در اردوگاههای فتح دورههای آموزشی مثل تیراندازی و ساختن مواد منفجره را گذرانده بود. او در سال ۱۳۵۰ به دنبال شکست طرح ربودن شهرام پهلوینیا دستگیر و در نهایت در چهارم خرداد ۱۳۵۱ تیرباران گردید.
حسین احمدی روحانی: وی با نام مستعار کمال و معروف به شیخ حسین متولد ۱۳۲۰ در شهرستان مشهد بود در ادامه بایستی عنوان نمود بعد از اینکه برخی از اعضای سازمان مذکور چون تقی شهرام، بهرام آرام و وحید افراخته در سال ۱۳۵۴ه.ش، تصمیم گرفتند که ایدئولوژی سازمان را از اسلام به مارکسیسم تغییر دهند با مخالفت بخش دیگری از سازمان روبهرو شدند که در جریان این جبههگیریها تعدادی از طرفین کشته و در نهایت این دو گروه تصمیم به جدا شدن از یکدیگر گرفتند که در این بین حسین روحانی به همراه افراد دیگری اقدام به تاسیس سازمان دیگری به نام پیکار در راه آزادی طبقه کارگر نمودند و بعد از انقلاب نیز در واقع جزء اولین گروههای چپی تروریستی بودند که به مخالفت با نظام جمهوری اسلامی ایران پرداختند و در نهایت وی در سال ۱۳۶۰ دستگیر و در سال ۱۳۶۳ اعدام گردید.
تقی شهرام: محمدتقی شهرام فرزند رمضان متولد ۱۳۲۶ تهران دانشجوی رشته ریاضی دانشکده علوم دانشگاه تهران بود. تقی شهرام تحت تاثیر افرادی چون زمردیان و حیاتی که گرایش مذهبی داشتند شروع به نماز خواندن و مطالعه کتابهای اسلامی مینمود در سال ۱۳۴۹ توسط موسی خیابانی به سازمان پیوست، او که در خانوادهای غیرمذهبی بزرگ شده بود علاقه زیادی به کتب و منابع مارکسیستی داشت و جامعه بیطبقه توحیدی از ابداعات تقی شهرام محسوب میگردد. او در زندان قصر با افشانی از محکومین چریکهای فدایی خلق و علیرضا شکوهی رهبر گروه (ستاره سرخ) و حسین عزتی آشنا و به مارکسیسم گرایش پیدا نمود بعد از کشته شدن رضا رضایی، عملاً رهبری گروه به تقی شهرام رسید و وی عامل مارکسیست شدن گروه شد و بهرام آرام هم در راس گروه کنار تقی شهرام قرار گرفت.
رضا رضایی: او عضو کمیته مرکزی مجاهدین و از اولین کسانی بود که پس از بنیانگذاری سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۱۳۴۴، همراه با برادر بزرگترش احمد رضایی، به سازمان پیوست. رضا رضایی طراح آرم سازمان مجاهدین خلق ایران است.
موسی خیابانی: موسی نصیر اوغلو خیابانی ملقب به موسی خیابانی (۱۳۲۲-۱۹ بهمن ۱۳۶۰) در تبریز متولد شد. وی از اعضای با سابقه سازمان مجاهدین خلق ایران و عضو مرکزیت سازمان طی سالهای بعد از ۱۳۵۰ بود.
مسعود رجوی: متولد ۱۳۲۷ طبس است. وی در سال آخر دبیرستان وارد انجمن مبارزه با بهائیت گردید وی در سال ۱۳۴۶ در سن ۱۹ سالگی توسط حسین احمدی روحانی به سازمان معرفی شد. وی در ابتدا زیر نظر بهمن بازرگانی شروع به فعالیت نمود تا اینکه مسئولیت یاد شده به محمد حنیفنژاد سپرده شد در سال ۱۳۵۰ توسط ساواک دستگیر شد و در زندان با ساواک همکاری و اقدام به دادن اطلاعات سازمان به ساواک نمود. ارتشبد نصیری رئیس وقت سازمان امنیت خطاب به دادرسی ارتش عنوان میکند که مسعود رجوی از همکاران ساواک بوده و تقاضای ارفاق در مجازات وی را دارد.
«شناخت» منافقین و واکنشها به آن
در نشستهای نخستینی که بین محمد حنیفنژاد، سعید محسن، عبدالرضا نیکبین رودسری و حسن افتخار جهرمی - جهرمی بعد از مدتی از جمع نفرات فوق جدا شده و با آنها کاملاً قطع ارتباط نمود - برگزار میگردید درخصوص موضوعات زیر بحث و تبادل نظر میشد:
- مبارزات طولانی و فرساینده مردم، چه در گذشته و چه در حال و به ویژه در بارزترین شکل آن در قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ همه به خاطر تامین آزادی و استقلال ایران از زیر یوغ امپریالیسم آمریکا و رژیم پهلوی بوده است.
- به نتیجه نرسیدن مبارزات مردم، متوجه ماهیت سازشکارانه احزاب و سازمانهایی چون جبهه ملی، حزب توده و نهضت آزادی است.
- روحانیت مبارز ایران تحت رهبری آیتالله خمینی همراهی بعضی از مراجع و حوزههای مشهد و نجف را به همراه نداشته است.
- سرکوب خونین قیام مردمی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ نشان میدهد که راهی جز مبارزه مسلحانه باقی نمانده است.
در طول سالهای ۱۳۴۶-۱۳۴۴ سازمان که توانسته بود تا حدودی از نظر کمی و کیفی تشکل و انسجام تشکیلاتی خود را پیدا کرد. به ناگهان عبدالرضا نیکبین رودسری (عبدی) در سال ۱۳۴۷ از مبارزات دست کشید و عملاً از سازمان جدا شد. و اصغر بدیعزادگان که هم دوره سعید محسن در دانشگاه بود در رهبری سازمان جا گرفت. جدایی رودسری باعث ایجاد بحران در هسته مرکزی گردید و در نتیجه هسته مرکزی سازمان برای مقابله با این بحران اقدام به تشکیل گروه ایدئولوژی در سال ۱۳۴۶ نمود و در نهایت کتابهای (شناخت) و (تکامل) که شدیداً تحت تاثیر مارکسیسم نگارش شده بود نقطه انحراف سازمان گردید.
کتاب (شناخت) اولین جزوهای بود که با نام متدولوژی که بعدها به (شناخت) معروف گردید توسط سازمان چاپ شد این جزوه در ابتدا در حدود ۶۰ صفحه توسط حسین روحانی نوشته شد و بعدها در سال ۱۳۴۹ توسط حنیفنژاد تکمیل گردید. پایه اصلی تدوین کتاب (شناخت) کتابهای مارکسیستی اصول مقدماتی فلسفه به قلم ژرژپولیت، ماتریالیسم و دیالکتیک تالیف ژوزف استالین و دیالکتیک طبیعت و تاریخ نوشته دکتر انوار خامهای و همچنین کتابی با عنوان درباره تضاد اثر مائو تسه تونگ بود.
عدم آگاهی مسئولین سازمان (حنیفنژاد، سعید محسن، بدیعزادگان و نیکبین) به خطوط انحرافی مارکسیستی بود که باعث ایجاد انحراف در کتابهای سازمان در آینده گردید. که در این بخش به نظرات برخی از شخصیتهای برجسته آن دوران درخصوص کتب سازمان میپردازیم:
استاد شهید مطهری: وقتی اولین بار کتاب شناخت را دید در برابر آن موضع گرفت و در سال ۱۳۵۶ در کانون توحید (تهران) اقدام به برگزاری درس (شناخت) ضمن تبیین مفهوم شناخت واقعی در رد نظریات و موضوعات مطروحه در کتاب فوق نمود.
آیتالله منتظری: من در زندان کتابهای این آقایان مثل کتاب (شناخت)، (اقتصاد به زبان ساده)، (تکامل) و (راه انبیا) را مطالعه کردم دیدم این کتابها زیربنایش کمونیستی محض است. منتهی چیزی که هست لفظ خدا در آنها قید شده است.
آیتالله ربانیشیرازی: در زندان متوجه شدم که آنها مارکسیسم را لباس اسلام پوشانیده و به خورد جوانان میدادند.
شهید رجایی: در سال ۱۳۵۳ طی بازجویی درباره جزوه (شناخت) تصریح میکند که در این کتاب (اصول دیالکتیک) آمده و آن را قبول ندارد.
دکتر شریعتی: به لحاظ ایدئولوژیک سازمان را قبول نداشت و در مورد جزوه شناخت نظرش این بود که تفاله ابتداییترین نظرات در مورد دیالکتیک است.
قیام مسلحانه بر مبنای قرآن
کتاب دیگری که به عنوان کتاب دوم ایدئولوژی سازمان منافقین معروف است نامش است تکامل: این کتاب به وسیله علی میهندوست بر مبنای کتاب خلقت انسان دکتر یدالله سحابی نوشته شده بود.
علامه طباطبایی در ابتدا به صورت خصوصی و بعد در بخشی از تفسیرالمیزان به آرای دکتر سحابی خدشه وارد نموده است و درخصوص خود کتاب نیز اظهار کرده که کتاب (تکامل) بایستی عنوان نمود که این کتاب بیشتر از کتب داروینیسم، تاریخ علوم، فیزیک مدرن، سیر حکمت و... میباشد.
کتاب (راه انبیا - راه بشر) عنوان کتاب سوم ایدئولوژی سازمان است که توسط محمد حنیفنژاد نوشته شده و برآمده از کتاب (راه طی شده) مهندس بازرگان میباشد.
کتاب سیمای یک مسلمان (راه حسین) این کتاب منصوب به احمد رضایی میباشد که متاثر از کتاب (شهید جاوید) تدوین شده است. که در این زمینه نیز به آرا و نظرات برخی از شخصیتهای مختلف آن دوران درخصوص ایدئولوژی، سازمان و مطالب مطروحه در این کتاب میپردازیم
بهمن بازرگانی که خود از اعضای سازمان بوده میگوید: خواندن کتابهای مارکسیستی بچهها را دچار شک ایدئولوژیک میکرد. وی در ادامه عنوان میکند وقتی که کتابهای شناخت، راه انبیاء - راه بشر، تکامل را خواندم، مسالهدار شدم و نپذیرفتم چراکه متوجه شدم اسلام هم اسلامی بود که حنیفنژاد تبیین میکرد لازم به ذکر است محمد حنیفنژاد در توضیح به این قبیل شبهات عنوان مینمود که کسی که دوره شک را طی نکرده باشد اصلاً ایمانش محکم نمیشود.
مرحوم آیتالله هاشمیرفسنجانی: وقتی احمد رضایی شهید شد در زندان سخنرانی کردم بعد از طرف مجاهدین مورد اعتراض واقع شدم که چرا حرفهایی از آخرت، ثواب و جزاء زدهام.
ناصر صادق: در محاکمه سران مجاهدین در دادگاه میگوید: ما به مارکسیسم احترام میگذاریم ولی مسلمانیم.
مسعود رجوی: در زندان به آقای کاظم بجنوردی میگوید: از نظر ما مارکسیسم علم است، علم مبارزه و اجتماع است.
مهندس بازرگان درخصوص سازمان و ایدئولوژی آنها عنوان میکند که: مجاهدین خلق، شما فرزندان نهضت آزادی هستید و مبانی فکری و تعلیمات شما از کتابها، تحلیلها و تجربیات نهضت آزادی گرفته شده است. ایشان در ادامه موضعگیریهای خود اینگونه اظهار مینماید: جزوههای راه انبیاء - راه بشر و... حرفهای مارکسیستی است و از من نخواهید آنها را تصویب کنم، شما حرفهای کمونیست را میزنید.
محمدمهدی جعفری درخصوص دیدگاه مهندس بازرگان نسبت به سازمان مجاهدین عنوان مینماید انتظار اولیه مهندس بازرگان و دیگران بعد از پیروزی انقلاب از سازمان منافقین این بوده که، حال که انقلاب پیروز شده است آنها اسلحه را کنار بگذارند و مجدداً به نهضت آزادی ایران برگردند و به فعالیتهای سیاسی و فرهنگی بپردازد. و در همین راستا بود که مهندس بازرگان در اولین انتخابات مجلس شورای اسلامی از لیست کاندیداهای سازمان حمایت نمود که با مخالفت و تذکرات امام(ره) روبهرو گشت چراکه امام(ره) اعتقاد بازرگان را اعتقادی انحرافی میدانست.
لازم به ذکر است که موضعگیری امام درخصوص سازمان منافقین به همین جا ختم نمیشود، زمانی که امام(ره) در نجف حضور داشتند نمایندگان سازمان جهت اخذ تائیدیه به نزد امام(ره) میروند که در این خصوص امام خمینی(ره) میفرمایند: قبل از اینکه این دسته داخل ایران به فعالیت دست بزنند یک نفر از جانب آنها نزد من آمد و اظهار داشت که ما جمعیتی هستیم که بر مبنای قران میخواهیم قیام مسلحانه کنیم. شما ما را تایید و حمایت کنید. به قرآن و نهجالبلاغه خیلی تمسک میکرد و از خدا، پیغمبر دم میزد به او گفتم من جمعیت شما را نمیشناسم و از عقاید و افکار شما بیاطلاعم ... حدود یک ماه هر روز نزد من میآمد و از افکار جمعیت خود برای من حرف میزد، من فقط گوش میدادم و هیچگونه اظهار نظری نمیکردم بعضی از نوشتههای آنها را آورد و من آن نوشتهها را مطالعه نمودم و روی انحرافشان انگشت گذاشتم و در کنار نوشتههایشان حاشیه زدم و آنچه را که برخلاف اسلام و مبانی قران بود را به آنها تذکر دادم چون اظهار کرد که میخواهیم قیام مسلحانه کنیم فقط یک کلمه به او گفتم این کار را نکنید چون موفق نمیشوید و خود را هدر میدهید. از نوشتههایشان به این نتیجه رسیدم که این جمعیت به اسلام اعتقاد ندارد.
در آغوش مارکسیسم
اظهارات حسین روحانی از کادرهای سازمان درخصوص ملاقات با امام خمینی(ره): از طرف سازمان به من و تراب حقشناس توصیه شد با امام تماس بگیریم از طریق آقای سیدمحمود دعایی در سال ۱۳۵۲ حدود یک ماه هر روز یک ساعت و نیم درباره اعتقادات و کتابهای سازمان با ایشان صحبت کردم کتاب امام حسین و جزوه راه انبیاء را به امام دادم. امام کتابها را مطالعه و با پینوشت از نوشتهها انتقاد نمودند و عنوان نمودند که مبارزه مسلحانه شما راه به جایی ندارد و باعث هلاکتتان خواهد شد. امام اظهار داشتند که باید درباره سازمان از آقای منتظری، طالقانی، مطهری، رفسنجانی و دیگران پرسوجو کنند و اگر این آقایان هم موافق باشند تصمیم نهایی را خودشان خواهند گرفت.
اظهارات حجتالاسلام دعایی درخصوص ملاقات نماینده سازمان با امام خمینی(ره): بعد از چندی تراب حقشناس (از کادرهای سازمان) نزد من آمد تا ارتباط آنها را با امام برقرار نمایم در آن موقع شمهای از وضع سازمان را در اختیار من گذاشت و من هم که طلبعهای ساده بودم بنا به سفارش و معرفی دو شخصیت بزرگ آقای زنجانی و طالقانی مقدمات ملاقات با امام را فراهم نمودم.
حسین روحانی کتاب راه انبیاء - راه بشر و کتاب امام حسین را به امام دادند و امام فرمودند: ... اینها ضمن این کتاب میخواهند بگویند که معادی وجود ندارد و معاد سیر تکاملی همین جهان است. اینها بیش از اینکه تعبد داشته باشند تمسک دارند و از بن دندان به اسلام اعتقاد ندارند و مبارزه مسلحانه هم الان وقتش نیست...)
خلاصه این که گروه تازه تاسیس تا سال ۱۳۵۰ هنوز نام سازمان مجاهدین را بر خود نگذاشته بود چون عملی غیر از مطالعه و بررسی متوهن کتابهای مختلف را نداشتند و به همین دلیل نیز در جامعه چندان مطرح نبودند ناصر صادق (یکی از منافقین) در متن دفاعیه خود میگوید: «سازمان ما اسمی نداشت. ما در زندان نام سازمان مجاهدین خلق را برگزیدیم. کار اولیه این گروه بررسی و تحلیل نهضتهای گذشته و بخصوص علل عدم موفقیت آنها، کوشش برای تدوین یک ایدئولوژی و تعیین یک خطمشی کلی آموزشی اعم از تئوری و عملی (بیشتر در مرحله تئوری) به اعضا بود و در این کار دقت و مخفیکاری فراوانی صورت میگرفت به حدی که در اواخر سال ۱۳۴۸ اعضای سازمان به حدود ۵۰ ریسمان (رابط) متصل بودند» با این حال این سه تن در چگونگی تدوین ایدئولوژی و راهبرد گروه دست به یک سری مطالعات میزنند در این اثنا نیکبین دست از فعالیت سیاسی کشیده و از گروه خارج میشود و به دنبال خروج نیکبین، علیاصغر بدیعزادگان در کادر رهبری گروه قرار گرفته و به جای نیکبین به بررسی اوضاع میپردازد این افراد در ادامه کار به رهبری و همفکری جمعی دیگر از دوستان خود اقدام به تهیه کتابهایی به نام شناخت، تکامل و را انبیاء - راه بشر مینمایند که تماماً نشات گرفته از مارکسیسم و مبانی اعتقادی آنها بود این افرادکه هیچیک به مبانی و اصول اعتقادی اسلام آشنایی کامل و دقیقی نداشتند صرفاً براساس تحلیلهای خودساخته از اسلام به این نتیجه رسیدند که اسلام در زمینه مبارزه مسلحانه دچار ضعفهایی است که به منظور جبران این نقص از مشی مبارزه مارکسیسم به عنوان اصل اولیه مبارزه در مقابل رژیم شاه بهرهگیری نمایند. (یکی از مهمترین دلایلی که در آن مقطع منجر به گرایش این افراد به سمت خطمشی مارکسیسم شده بود مبارزات کاسترو و ال چهگوارا در کوبا و بولیوی بوده است) در این مقطع مارکسیسم برای آنها به صورت یک علم و فن مبارزه درآمد و کتاب شناخت براساس همان شناخت مارکسیستها با مختصر تغییراتی تدوین شد اصول دیالکتیک مارکس پذیرفته شد و در ادامه عقیده طبقاتی و نبود طبقه کارگر با خرده بورژوا و بورژوا مورد پذیرش قرار گرفت بدنبال این نتایج اعضای گروه مارکسیسم را به عنوان یک علم پذیرفته و سعی نمودند تا اسلام را بر مبنای اصول مارکسیستی تطبیق نمایند و بدین ترتیب بود که ایدئولوژی التقاطی در گروه موجودیت یافته و در کتاب راه انبیاء - راه بشر به منصه ظهور رسید در همین رابطه علی میهندوست یکی از عناصر اصلی گروه که نقش بسزایی در تدوین کتاب تکامل داشته و به نام علی عقیدتی در بین اعضای گروه معروف شده بود اندیشه التقاطی و ضداسلامی مارکسیست را اینگونه بازگو مینماید: (مارکسیسم به نظر ما علم انقلاب است ما خداپرست هستیم ولی مارکسیسم را به عنوان علم انقلاب میپذیریم ما و مارکسیستهای انقلابی دارای هدفهای مشترک و مرحلهای هستیم و آن محو استثمار است). و در دفاعیه خود در دادگاه نیز بر وحدت مارکسیستها و مجاهدین در مبارزه ضدامپریالیستی تاکید قاطعانهای میکند.
دزدی در روز روشن
در این خصوص حنیفنژاد چنین میگوید: «تصمیم گرفتیم عدهای از رفقا را بنا بر فتوای کلیه علمای مسلمین و خصوصاً آیتالله خمینی برای مبارزه با صهیونیسم به فلسطین بفرستیم و کمکم خودمان هم به آنجا برویم» بدین ترتیب رهبران گروه ملاقاتهایی با نمایندگان سازمان الفتح در خارج از کشور انجام داده تا اینکه نهایتاً با موافقت رهبران نهضت آزادیبخش فلسطین تعدادی از کادرهای گروهک از طریق دبی راهی لبنان شده و توسط چریکهای فلسطینی تحت آموزش نظامی قرار میگیرند.
در جریان این نقل و انتقالات تعداد ۶ نفر از اعضای گروهک که از طریق دبی عازم لبنان بودهاند در بازار دبی به علت دزدی مورد سوءظن پلیس قرار گرفته و نهایتاً پس از چندماه بازجویی با یک فروند هواپیمای مسافربری به ایران مرجوع میگردند. لیکن هواپیمای مزبور توسط سه تن دیگر از اعضای گروه به اسامی عبدالرسول مشکینفام، محمدصادق سادات دربند و حسین احمدیروحانی که در تاریخ ۱۸ آبان ۱۳۴۹ که در همان هواپیما به عنوان مسافر حضور داشتند مبادرت به ربودن هواپیما نموده و آن را در بغداد به زمین بنشانند.
آنان با این کار خود موفق شدند ضمن نجات اعضای گروه از چنگ ساواک با وساطت برخی از عناصر ملیگرا و نهضت آزادی بین سازمان و رژیم عراق آنها را مجدداً جهت طی آموزش چریکی به لبنان اعزام دارند. تا اینکه اکثریت اعضای گروه که در سالهای ۱۳۴۸-۱۳۴۹ جهت طی آموزش نظامی راهی لبنان شده بودند در ضربه شهریور سال ۱۳۵۰ دستگیر و تنها معدودی در هنگام ضربه فوق از طرف ساواک موفق به فرار شدند.
شایان ذکر است درخصوص چگونگی ضربه ساواک به گروه مذکور بایستی عنوان نمود که بنیانگذاران گروه برای آمادگی درونمرزی به همه اعضا و سمپاتهای خود دستور داده بودند که برای تهیه سلاح از هر راه و دستاویزی پول تهیه کنند بطور مثال ناصر صادق در اعترافات خود چنین میگوید: «بالاخره قرار شد تمام افراد سعی کنند از هر طریقی که میتوانند از اطرافیان خود پول تهیه کنند. بهانهها غالباً عبارت بودند از کمک به ساختن مسجد، کتابخانه، نمازخانه دانشگاه، کمک به دانشجویان بیبضاعت و...» بدین ترتیب و طبق عادت گذشته با دروغ و تزویر سعی نمودند از مردم مسلمان ایران پول گرفته و با آن مبادرت به تهیه سلاح و مهمات برای اعضای گروه نمایند
برخی از اعضای گروه راه کردستان و بلوچستان را پیش گرفته و با سفر به مناطق مذکور و تماس با قاچاقچیان درصدد تهیه سلاح بر میآیند. از جمله کسانی که برای بدست آوردن سلاح با افراد قاچاقچی تماس میگیرد ناصر صادق بود که با فردی به نام شاهمراد دلفانی (از اعضای قدیمی حزب توده که در سال ۱۳۴۲ در زندان با او آشنا شده بود) تماس میگیرد. دلفانی که مدتها به عنوان منبع با ساواک همکاری مینمود پیشنهاد ناصر صادق را به ساواک گزارش داده و بدین ترتیب اولین سرنخ اصلی سازمان به دست ساواک میافتد. دلفانی با هدایت ساواک به راحتی موفق به فریب ناصر صادق شده و در شهریور ۱۳۵۰ پلیس در خانه تیمی بیش از ۳۰ تن از اعضای اصلی سازمان را شناسایی و دستگیر میکند. در طی مدت زمان کوتاهی به واسطه اعتراف دستگیرشدگان بالغ بر ۷۰ نفر از اعضا دستگیر و راهی زندان میشوند. در تمامی اعترافات اعضای دستگیر شده، رسوایی مسعود رجوی از دیگران قابل توجهتر بوده و به عنوان لکه ننگی همواره در کنار رجوی بوده است.
وی در اعترافات خود در همان مراحل اولیه بازجویی بسیاری از عناصر کادر مرکزی از جمله حنیفنژاد را به ساواک معرفی کرد و حتی خانههای مخفی گروه را تا جایی که از آن اطلاع داشت با خیابانگردی در کنار ماموران ساواک به آنها نشان داده و به پاس همین خوشخدمتیها بود که ساواک طی نامهای به اداه دادرسی ارتش درباره حکم اعدام رجوی درخواست مینماید: «درباره مسعود رجوی فرزند حسن پیرو شماره ۳۱۲/۷۶۱۱—۱۶/۹/۱۳۵۰ نامبرده بالا که در دادگاههای بدوی و تجدیدنظر آن اداره به اعدام محکوم شده از همکاران این سازمان بوده و در جریان کشف شبکه سازمان آزادیبخش ایران(گروهک منافقین تا سال ۱۳۵۰ به جهت اینکه هنوز نامی برای خود انتخاب نکرده بود تحت عنوان سازمان آزادیبخش ایران و بعضاً مارکسیسمهای اسلامی مطرح میشدهاند) همکاری ارزنده و موثری داشته است مراتب جهت آگاهی اعلام میگردد.
فرار از اعدام، اقدام به خودکشی
ساواک در نامه دیگری با همان سیاق صراحتاً درخواست تخفیف حکم اعدام رجوی را نموده و مدعی میشود وی مستحق ارفاق و تخفیف است با این حال و با توجه به ادله فوق که حکایت از چگونگی رها شدن رجوی از طناب دار و تیرباران بوده، منافقین مدعی هستند علت تقلیل حکم اعدام رجوی بواسطه تلاشهای برادرش کاظم رجوی در کشور فرانسه و رایزنیهای وی با مسئولین آن کشور خصوصاً برخی از وزرای کابینه و ژرژلمپیدو) نخستوزیر وقت فرانسه بوده که نهایتاً شاه مجبور به تقلیل حکم شده و رجوی از اعدام نجات پیدا میکند در حالی که واقعیت امر طبق اسناد فوق صرفاً مربوط به همکاری گسترده رجوی با ساواک بوده است.
در همین راستا بهمن بازرگانی درخصوص اعضای سازمان و شخص رجوی اظهار میکند: ... در زندان قصر بچههای پائینتر مثل رضا باکری، مهدی خسروشاهی، موسی خیابانی، عباس داوری و... مرکزیتی در داخل زندان درست کرده بودند و مسعود رجوی را کنار گذاشته بودند رجوی یکبار در زندان اقدام به خودکشی کرد.
بعد از ضربه ساواک به گروه و دستگیری بیشتر اعضای آن، میتوان این دوره یعنی در سالهای ۱۳۵۴- ۱۳۵۰ را از دیدگاه مباحث و مناقشات مطروحه بین اعضا که بعداً منجر به بروز جداییها و چنددستگیها شده را عمدتاً میتوان به دو قسمت تقسیم نمود: ۱) داخل زندان ۲) خارج زندان
داخل زندان:
اوضاع داخل زندان که نشات گرفته از محیط بیرونی بود منجر به پیدایش تحولات درون گروهی گردید که دامنه آن تغییر رسمی ایدئولوژی سازمان از اسلام به مارکسیسم بود صرف نظر از ریشههای سست عقیدتی بنیانگذاران گروه آنچه که در ایجاد این تحولات تاثیر گذاشت روابط میان منافقین و چریکهای فدایی خلق بود این دو گروه در سال ۱۳۵۱ در زندان شعار جمع واحد را مطرح ساختند و در تدوین این شعار منافقین نقش بیشتری داشته و شعار وحدت نیروها بدون توجه به ایدئولوژیها را در بین عناصر زندانی منتشر کرده و نهایتاً موفق شدند جمعی از مسلمانان و مارکسیستها را در جمع واحدی به نام کمون گردآورده و اصالت را به مبارزه با امپریالیسم داده و متقابلاً مساله تقوی را به تقوای سیاسی تفسیر نمودند این حرکت توسط جمعی از زندانیان مسلمان مورد اعتراض قرار گرفته و دامنه این اختلافات منجر به بروز تنشهایی در بین نیروهای مسلمان زندانی و عناصر مقابل (منافقین و مارکسیستها) گردید. جمع مسلمان در عین برکنار بودن از کمون و حفظ جمع اسلامی خویش روابط خود را با کمون به طور حسنه حفظ نمودند از این افراد باید گروه هیات موتلفه که در قتل منصور شرکت داشتند مانند آیتالله محیالدین، انواری، حبیبالله عسکراولادی، حاج مهدی عراقی، حاج هاشم امانی، ابوالفضل حاج حیدری، حاج احمد شهاب و نیز سید اسدالله لاجوردی را نام برد.
بعضی از این افراد پس از آشنایی با مجاهدین و افکار آنها به التقاطی بودن ایشان پی برده و سعی کردند تا آنجا که ممکن است آنها را مطلع سازند ولی با سرسختی مجاهدین روبهرو گشتند و مواجه با تهدید و مجازات شدند از جمله پس از مطرح شدن جزوه دینامیسم قرآن برای افراد سطح بالای زندان چند نفر از آیتالله انواری درباره جزوه سوالاتی میکنند و ایشان مسعود رجوی را خواسته، توضیحاتی میخواهند و چون مییابند که مطالب و توضیحات التقاطی است به مسعود تذکراتی داده و راهنمایی میکنند که به تفسیرالمیزان علامه طباطبایی مراجعه کند. مسعود میگوید که (علامه چون دید دیالکتیکی ندارد قران را نمی تواند تفسیر علمی بنماید) و آقای انواری با ناراحتی به وی میگویند که (لابد ائمه هم نمیتوانستهاند تفسیر علمی قران کنند، چون در زمان آنها اصول دیالکتیک وجود نداشته است)!
حقیقت این است: ما کمونیست هستیم!
ارتباط بین گروه منافقین و چریکهای فدایی خلق در زندان به حدی رسید که با برپایی دیکتاتوری خاص درونگروهی به نحوی عمل میکردند که کسی جرات مخالفت با آنها را نداشته باشد.
با این وصف تلاش تعدادی از روحانیون عالیقدر و برخی از نیروهای مسلمان مذهبی در زندان از جمله مرحوم طالقانی، حجتالاسلام هاشمیرفسنجانی، انواری، لاجوردی و... چنان عرصه را بر گردهماییهای مارکسیستی تنگ کرده بود که در مقابل تصمیم به بایکوت نیروهای مسلمان قرار گرفتند.
بالاخره تغییر ایدئولوژی سازمان به کمونیسم رسماً اعلام شده و بدین ترتیب پرده از نقاب گروهک برداشته و افرادی چون تقی شهرام، وحید افراخته و بهرام آرام که در خارج از زندان بودند موفق شدند رهبری تشکیلات را برعهده گیرند بدنبال این تحولات که دامنه آن به زندان نیز کشیده شده بود بسیاری از نیروهای زندانی نیز به تبعیت از افراد فوق اعلام کردند که آنها نیز کمونیست بودهاند ولی برای مصلحت اعلام نمیکردند و چون رهبری سازمان کمونیست شده است ما نیز حقیقت را میگوییم.
به دنبال اقدامات انجام شده از سوی نیروهای کمونیست سازمان که تقریباً تمامی نیروهای گروهک را در بر میگرفت جمعی از علمای وقت در زندان با اعلام فتوایی که به صورت شفاهی پخش شد آنها را نجس اعلام کرده و هرگونه مجالست با آنها را غیرشرعی اعلام نمودند.
متن این فتوا که توسط افرادی چون طالقانی، مهدویکنی، ربانیشیرازی، انواری، هاشمیرفسنجانی و... تهیه و صادر شد به این شرح بوده است: (با توجه به زیانهای ناشی از زندگی جمعی مسلمانها با مارکسیستها و اعتبار اجتماعی که بدینوسیله آنها به دست میآورند و با در نظر گرفتن همه جهات شرعی و سیاسی و با توجه به حکم قطعی نجاست کفار از جمله مارکسیستها، جدایی مسلمانها از مارکسیستها در زندان لازم و هرگونه مسامحه در این امر موجب زیانهای جبرانناپذیر خواهد شد.)
با صدور فتوای فوق و روشن شدن وضعیت منافقین و دورویی ایشان در سالهای مذکور و همچنین همکاری صمیمانه آن دسته از منافقین که ظاهراً مارکسیست نشده بودند با کمونیستها سبب شد که برخی از طرفداران خط نفاق زبان به مخالفت بگشایند.
از اینرو جمعی از نیروهای زندانی منافق پس از بررسیهای درونگروهی به این نتیجه رسیدند که اگر تشکیلات سریع بازگشت خود به اسلام واقعی را اعلام نکند به احتمال زیاد موقعیت اجتماعی خود در میان مخالفین رژیم پهلوی را از دست خواهد داد به همین دلیل افرادی چون مسعود رجوی و موسی خیابانی با اعلام فرصتطلب خواندن نیروهای مارکسیستی سازمان مدعی شدند در مخالفت با آنها دست به مبارزه خواهند زد.
به نام خلق و تظاهر به اسلام برای کسب قدرت
اگرچه این موضعگیری به ظاهر در مقابله با نیروهای مارکسیستی و به واسطه اتخاذ خطمشی جدید آنها در گروه بود با این حال آنچه مهم است مبارزه بر سر ایدئولوژی تشکیلات نبود، بلکه در واقع هدف مبارزه در جهت کسب قدرت و به دست گرفتن رهبری گروه بود که به دنبال اعدام بنیانگذاران سازمان بین رجوی و تقی شهرام به وجود آمد.
با توجه به موارد فوق آنچه مهم است نگرشی بر تفکرات مسعود رجوی به عنوان سردمدار جناح مخالف حاکی از آن است که وی نیز همانند دیگر عناصر سازمان که تظاهر به اسلام میکردند اعتقاد قلبی به اسلام نداشت و در واقع از نظر باورمندی به مارکسیسم و گرایش به مادیگری تفاوتی با تقی شهرام، وحید افراخته و بهرام آرام نداشت.
تنها تفاوتی که بین آنها به وجود آمده بود در این بود که رجوی بر شگرد اندیشه و آرمان گروه پایبند بود و بنابر ماموریتی که داشت بر آن بود تا با نام خلق و با تظاهر به دین اسلام، جنبشهای اسلامی اصیل را که در شرف شکلگیری و تکوین بودهاند دچار سردرگمی نموده و تنها خود و هواداران اندکش را به عنوان محور اصلی قلمداد و به عنوان تنها آلترناتیو رژیم شاه مطرح نماید.
در تبیین و تشریح وضعیت گروه و اعضای دستگیر شده آن در زندان محمدمهدی رجوی از اعضای سازمان عنوان میکند که «حنیفنژاد و چند نفر دیگر مانند اصغر بدیعزادگان، سعید محسن و... اینها واقعاً نفوذناپذیر بودند و هرگز احتمال نمیرفت مارکسیست شوند. اما مسعود رجوی، موسی خیابانی، بهمن بازرگانی و... اگر چه اعلام نکردند که مارکسیست هستند و حتی خودشان را ضدمارکسیست میدانستند ولی در واقع تحت تاثیر مارکسیسم بودند. رجوی به بهمن بازرگانی توصیه میکرد که تو مارکسیست بودنت را اعلام نکن، نماز هم بخوان تا افراد متوجه گرایش مسعود رجوی به مارکسیسم نشوند.»
مسعود حقگو از اعضای قدیمی سازمان:« ... در سازمان ۲نوع تفکر داشتیم یک تیپ افراد مثل احمد رضایی اصولگرا و مذهبی بودند و یک تیپ نیز افرادی چون رجوی که به علت روشنفکرنمایی و خوب حرف زدن توسط محمد حنیفنژاد به کادر مرکزی سازمان آورده شده بودند.»
محمد محمدیگرگانی از اعضای قدیمی سازمان و عضو جدا شده مرکزیت در پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در مورد بحثهایی که در زندان با رجوی و همفکرانش داشته است چنین میگوید: از سال ۱۳۵۶ که بحثهایم در زندان شروع شد حدوداً ۱۸ ماه با مسعود رجوی و موسی خیابانی بحث کردم محورها هم اینها بودند:
تئوری سازمان نوعی تطبیق اسلام و مارکسیسم است که عجولانه عمل شده است و باید بازنگریهای اساسی در این زمینه صورت گیرد.
خدا در تئوری سازمان مثل کلاه است و هیچ نقشی ندارد لذا میشود این کلاه را برداشت بدون این که ساختار تئوری سازمان تغییری بکند.
تشکیلات تبدیل به یک ( شرک) گشته است و خودش(خدا) شده و ما به جای خدا در واقع تشکیلات را مبنا قرار دادهایم.
رهبری موجود (مسعود رجوی) صلاحیت لازم برای این کار را ندارد و باید در مورد این مساله بازبینی صورت گیرد.
مسعود رجوی با کمک همفکرانش ابتکار عمل را در دست گرفت و سعی میکرد سازمان را زیر چتر رهبری خود مجدداً سازماندهی کند. او و دوستانش به شدت جلوی هر نوع ریشهیابی عمیق بحران را سد مینمود و به جای آن که فرصت کافی برای ارزیابی و نقد گذاشته و تبادل نظر بین کادرها و برخورد آزاد آرا و عقاید فراهم کنند تنها در اندیشکده تحکیم و تثبیت موقعیت خود به عنوان کادر رهبری سازمان بودند.
تکامل منطقی ایدئولوژی گذشته سازمان!
در این بین تعداد زیادی از اعضاء سازمان نیز به مارکسیسم گرایش پیدا کرده بودند که به اسامی برخی از آنها در ذیل اشاره میشود تقی شهرام، محمد ابراهیم(ناصر) جوهری، عبدا... زرین کفش، بهرام آرام، علیرضا سپاسی آشتیانی، محسن فاضل، مجتبی علائی طالقانی(فرزند آقای طالقانی)، محمد یزدانیان، جواد قائدی، وحید افراخته، حسین احمدی روحانی(کادر خارج از کشور)، مرتضی(تراب) حقشناس(کادر خارج از کشور)، مهدی موسوی قمی، حسین خوشرو(کادر خارج از کشور)، جمال شریفزاده شیرزادی، محمد طاهر رحیمی، امیر حسین احمدیان(افسر شهربانی و مسئول اسبق زندان ساری)، عبدا... امینی، علی اصغر دروس، محمد کفاش تهرانی، محمد صادق(مجید)لغوی، محمدرضا احمد آخوندی، محمدعلی(خلیل) فقیه دزفولی(وی در زندان به مذهب بازگشت)، ابراهیم داور، محمد حسن سبحان الهی، عباس جاودانی عرفانی، علی اکبر قائمی، هاشم وثیقپور، محمود(آقا کوچک) نمازی، مرتضی سیدخاموشی، محسن سیدخاموشی، احمد هاشمیان قزوینی، محمد حاج شفیعیها، زینالعابدین(زینال) حقانی، محسن طریقت منفرد، محمد صادق، حسین سیاه کلاه، محسن سیاه کلاه، مهدی محسن، حسن آلادپوش، ساسان صمیمی بهبهانی (در زندان مجدداً مذهبی شد به نقل از برادرش کیوان صمیمی در آخرین ملاقات پیش از اعدام وی)، محسن بطحایی، محمد توکلیخواه، محسن طریقالاسلام، مهدی فتحی، عباس پاک ایمان، مسعود فیروزکوهی، محمدعلی عالمزاده، محمدقاسم عبدا...زاده، غلامرضا سلطانی جهرمی، مرتضی کاشانی، سیمین صالحی، لیلا زمردیان، پوران بازرگان، حوریه(هایده) بازرگان، فاطمه تیفتکچی، احمد صادقی قهار، محمدباقر عباسی، سیمین جریری، بتول(منیژه) افتخاری، فاطمه جریری، آرام صادقپور کلوری، صدیقه رضایی، محبوبه متحدین، منیژه اشرف زاده کرمانی، فاطمه میرزا جعفر علاف، جلیل احمدیان، حسین(مرتضی) آلادپوش، محمد خوشبختیان، علیرضا تشید، علیرضا زمردیانريال بهمن بازرگان، محمود اسماعیلخانی، ابراهیم خامنهای، محمد خوانساری، مهدی خسروشاهی، حسین قاضی، حسن راهی، محمد رحمان، کاظم شفیعیها، نرگس قجر عضدانلو، حوریه محسنیان، صادق فرد، تقی شهرام و مرکزیت سازمان به این اقدامات بسنده نکرده و در نهایت با نوشتن کتابی تحت عنوان مواضع ایدئولوژیک سازمان در سال ۱۳۵۴ بطور رسمی ایدئولوژی گروه را مارکسیستی اعلام نمود و قدرت را بدست میگیرد.
حسین روحانی از اعضاء اصلی سازمان در این زمینه عنوان میکند که اگر چه رهبری سازمان و برخی از مسئولین از اواخر سال ۱۳۵۳، مواضع مارکسیستی را پذیرا شده بودند... همچنین جزوه(تحلیل روابط ایران و عراق) منتشره در سال ۱۳۵۴، آرم سازمان بدون آیه طلیعه آن چاپ شده بود. لیکن این اقدامات را باید مقدمه و پیش درآمد اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان به حساب آورد که بعداً با انتشار جزوه(بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک) در مهرماه ۱۳۵۴، جنبه رسمی به خود گرفت و به عنوان(اعلام موجودیت رسمی سازمان با مواضع ایدئولوژیک مارکسیستی) تلقی گرید.
در همین جا باید توضیح داده شود که عنوان سازمان علیرغم مواضع جدید آن هیچ تغییری نکرده و تمامی اطلاعیهها و جزوات سازمانی به عنوان(سازمان مجاهدین خلق) منتشر میگردید..... رهبری سازمان، مواضع ایدئولوژیک جدید را نتیجه تکامل منطقی ایدئولوژی گذشته سازمان دانسته و مضافاً مواضع اکثریت قریب به اتفاق اعضاء آن در این جهت ارزیابی میکرد و بر همین اساس، سازمان مواضع مارکسیستی آن را از هر جهت وارث هویت گذشته و نتایج مترتب بر آن میدانست که از آن جمله میتوان اسم سازمان را نام برد.
پاکسازی درونگروهی با خون
در خصوص بیانیه مذکور بایستی عنوان نمود که اولین چاپ بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران در مهرماه ۱۳۵۴ به صورت دستنویس و در سطح محدودی در قطع جیبی(حدود ۴۰۰ صفحه) تکثیر شده با پلی کپی الکلی صورت گرفت. (این بیانیه که متن آن قبلاً توسط خود تقی شهرام تهیه شده بود و قبل از انتشار عنصر دیگر رهبری (بهرام آرام) و برخی از مسئولین سازمان هم آن را مطالعه کرده بودند همراه با چند ضمیمه که قبلاً هم در نشریات داخلی سازمان منتشر شده بود در قطع جیبی چاپ و در سطح جامعه منتشر گردید مدتی بعد متن تایپ شده در ۲۴۷ صفحه در داخل و خارج از کشور چاپ و منتشر گردید.
این بیانیه دارای یک مقدمه مفصل و طولانی بوده و متن بیانیه که خود از یک مقدمه و سه فصل تشکیل شده به همراه ۴ ضمیمه از مطالب تحلیل مارکسیستی، کتابچه(بیانیه) را شامل میشد.
بیانیه اعلام مواضع ... نقش منفی تعیین کنندهای در روند مبارزات دهه ۵۰ ایفا کرد و در مهمترین قسمت آن ضمن توجیه روند تغییر ایدئولوژی به ترورهای سازمان نیز اشاره داشت و شریف واقفی و یارانش را- بالصراحه- خائن و محکوم به اعدام معرفی میکرد. متعاقب این اقدام نیز دست به تصفیههای خونین درونگروهی زده و دستور ترور، حذف و از بین بردن نیروهای مخالف مارکسیسم در مجموعه سازمان را صادر مینماید که مهمترین آنها به شهادت رساندن شریف واقفی و صمدیه لباف بود.
این دو تن که به واسطه برداشتهای مذهبی خود و اعتقاد راسخ به دین مبین اسلام حاضر به پذیرش خطمشی مارکسیستی سازمان نشده بودند، در مقابل نیروهای سازمان موضع گرفته و دست به افشاگری زده و چهره از نقاب دورویی و نفاق گونه سازمان برداشتند تا اینکه نهایتاً بطور فجیعی کشته شدند.
وحید افراخته در خصوص قتل شریف واقفی چنین میگوید: «پس از بهوجود آمدن گرایشات مارکسیستی در سازمان و مخالفت تنی چند از نیروها به سرکردگی مجید شریف واقفی و صمدیه لباف و تلاش ایشان برای ایجاد انشعاب و دو دستگی، از جانب مرکزیت سازمان یعنی تقی شهرام دستور حذف شریفواقفی و لباف صادر گردید.»
نیروهای مارکسیستی سازمان پیرامون شریف واقفی و صمدیه لباف چنین اظهار میدارند:
خائن شماره یک: مجید شریف واقفی، فارغالتحصیل رشته برق دانشگاه صنعتی بوده وی با چند تن از عناصر متزلزل که در همان مراحل اول مبارزه ایدئولوژی تصفیه شده بودند تماس برقرار کرد و با تعدادی از آنان درصدد تهیه دار و دستهای برآمد...
خائن شماره دو: صمدیه لباف که توانست در حین اجرای حکم اعدام از دست ما بگریزد.
در اظهارات تنی چند از اعضاء منافقین در خصوص نحوه ترور این دو عضو مذهبی سازمان آمده است که چندین تماس در فروردین ۱۳۵۴ بین وحید افراخته به نمایندگی از مرکزیت سازمان با مجید شریف واقفی و صمدیه لباف گرفته شد. آنها صریحاً اظهار داشتند که دیگر نمیخواهند با سازمان کار کنند و تصمیم به جدایی دارند.
محمد طاهر رحیمی از کادرهای درجه یک سازمان مجاهدین در توضیح خاطرات روز پنجشنبه۱۶/۲/ ۱۳۵۴ اینگونه اظهار میکند:
شب دوشنبه بهرام آرام در خانه تیمی ظفر در حالی که شدیداً ناراحت بود گفت: «از این به بعد، دیگر مجید شریف واقفی، سعید شاهسوندی و مرتضی صمدیه لباف جزء دشمنان ما هستند و تعصب شدید مذهبی دارند و میخواهند تشکیلات مذهبی راهاندازی کنند. باید هر چه زودتر آنها را از بین ببریم»
طبق قرار ساعت ۴ بعدازظهر روز ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۴، مجید شریف واقفی توسط محسن سیدخاموشی و حسین سیاه کلا، به قرار خیابان ادیب کشانده شد. در این میان حسین سیاه کلاه از روبهرو به صورت و گلولهای از پشتسر توسط وحید افراخته به شریف واقفی شلیک شد و سریعاً جسد شریف واقفی به منطقه مسگر آباد انتقال و بعد از سوزاندن آن را قطعه قطعه کردند.
جدایی پیکار از منافقین
وحید افراخته از اعضای کادر مرکزی سازمان در مورد نحوه ترور صمدیه لباف اظهار میکند: طرح ترور صمدیه لباف به خاطر مخالفت وی با مارکسیست شدن سازمان در دستور کار قرار گرفت. بعد از ترور مجید شریفواقفی، طرح ترور صمدیه لباف بین خیابان نظامآباد و سلمان فارسی برنامهریزی و انجام شد در این عملیات مرتضی صمدیهلباف زخمی شد در این طرح من (وحید افراخته)، محمدطاهر رحیمی و مهدی موسیقمی شرکت داشتیم. صمدیه در این جریان تیراندازی کرد و میتوانست مرا هدف قرار دهد ولی مایل بود تا من (وحید افراخته) فرار کنم و مورد اصابت قرار نگیرم از آنجایی که مرتضی صمدیهلباف مجروح شده بود مجبور شد به بیمارستان سینا برود که در آنجا هم دستگیر و در بهمن ۱۳۵۴ اعدام گردید.
در واقع با توجه با مباحثی که تاکنون عنوان شد میتوان گفت پس از اعدام بنیانگذاران سازمان بدست عناصر داخلی گروه و نیروهای ساواک در مجموع منافقین تشکیلات مختلفی تحت عناوین متعددی مانند سازمان مجاهدین به رهبری شریفواقفی، گروه مارکسیستها به رهبری تقی شهرام و مارکسیستهای اسلامی به رهبری مسعود رجوی را پدید آوردند با حذف شریف واقفی یکی از شاخههای گروه که نقش ارزندهای در بیداری افکار جوانان هوادار داشت از بین رفت و رقابت بین رجوی و تقی شهرام به منظور تصرف کرسی قدرت پدید آمد که با توجه به آزادی تقی شهرام به نفع گروه مارکسیستها ورق خورده و با اعلام تغییر ایدئولوژی تقی شهرام خود را مطرح میسازد. به دنبال بروز کشمکشهای داخلی و تداوم آن نهایتاً تقی شهرام در سال ۱۳۵۶ با ایجاد انشعابی در مجموعه سازمان، گروه موسوم به پیکار را تشکیل و سازمان به اصطلاح مجاهدین خلق را منحل اعلام میکند با این حال با برملا شدن ایدئولوژی سازمان از سوی کادر رهبری و تصفیههای خونین درونگروهی از جانب گروهها و جمعیتهای مختلف واکنشهایی پدید آمد که بیش از همه برخی از کادرها و سمپاتهای سازمان، واکنشهایی از خود نشان دادند.
سادهاندیشانی که با امید به دریافت اسلام راستین و هواداری از آن به منافقین پیوسته بودند از نظر روحی به سختی آسیب دیده و برخی بر نومیدی و سرخوردگی کشیده و از مبارزه کنار کشیدند برخی صرفاً به انتقاد از مجموعه تشکیلات بسنده کرده و برخی نیز ناچار به پذیرش ایدئولوژری مارکسیستی تن در میدهند در این مقطع کادر رهبری سازمان ضمن برخوردهای شدید فیزیکی با عناصر مخالف، جزوات و بیانیههایی را که از سوی مخالفین چاپ و صادر میگردید را در همان ابتدا ربوده و مانع از پخش آن میشد که یکی از این موارد ربایش جزوات فردی بنام فرهاد صفا بود که با استناد به مباحث اسلامی درصدد برآمد تا پاسخی به اشکالات مارکسیستها بدهد اما این دستنوشتهها توسط کادرهای مارکسیستی سازمان که از مطالب اسلامی بیمناک بودند ربوده شد با این حال تمامی این تلاشها نتوانست چهره نفاق تشکیلات منافقین را پنهان سازند. و بیانیه اعلام تغییر ایدئولوژیک سازمان تشکیلات را در سراشیبی سقوط قرار داد این سقوط هنگامی کامل شد که آیات قرآن از بالای آرم گروهک برداشته شد حذف آیه که مایه رسوایی و ناتوانی تشکیلات محسوب میگردید باعث شد تا افرادی که هنوز از ریشه جریان تغییر ایدئولوژی اطلاعی نداشتند پی به ماهیت ضداسلامی کادر رهبری گروه برده و به مقابله با آن برخیزند در این مقطع سازمان به جهت اینکه خود را از انزوا بیرون کشد بر آن شد که خیزشی تاکتیکی و چشمگیر دست زده و دیگران را متوجه خود سازد به همین جهت برنامه ترور چند تن از مستشاران آمریکایی در دستور کار گروه قرار گرفته و در صبح روز ششم ۱۳۵۵ سه تن از نظامیان آمریکایی را در تهران از پای در میآورند.
پژوهش و تالیف: تورج گیوری
ادامه دارد...