نمایش چاپلین به کارگردانی مهران رنجبر این روزها میزبانِ مردم در سالنِ اصلی تئاتر شهر است و از قضا با استقبال خوبی نیز روبرو شده و به واسطه همین استقبال، روزهای جدیدی برای بلیط فروشیِ این اجرا در نظر گرفته شده است.
همان روزهای اولِ اجرا یا اگر بخواهم دقیق تر اشاره کنم، دومین اجرایِ چاپلین میهمان این گروهِ دوست داشتنی بودم و اگر اغراق نکرده باشم، به دلیلِ حضور مهران رنجبر در جایگاهِ کارگردانی و بهزادِ خلج در قامتِ بازیگری این اثر، حتی قبل از شروع انتظار داشتم که شاهد اثری قوی و قابل توجه باشم.
میزانسن و طراحی صحنه چاپلین از بدو ورود آنچنان جذبم نکرد ولی اجرایِ سوپرانویی که از ابتدا و موقع ورود تماشاگران به صورت زنده در حال اجرا بود به شدت مرا مجذوب خود کرد. طراحی لباس بی نظیر و صدایی بینظیرتر که فضای خفقانِ حاکم بر اجرا را حتی قبل از شروع به تماشاگر و مخاطب القا می کرد. بی نظیر بود شاید دوست داشتم این اجرا را تا ابد گوش بدهم و حتی از شنیدن چندین باره آن سیر نشوم. شانس با من یار بود، تعلل تماشاگران و مثل همیشه ناهماهنگی عوامل برگزاری در اجرایِ به موقع و به قول فرنگی ها آن تایمِ نمایش چاپلین، باعث شد دقایق بیشتری اجرای سوپرانو را ببینم و بشنوم و الحق و الانصاف حظ ببرم.
اجرایِ چاپلین بیش از 90 دقیقه طول کشید. ترکیبی از هنر و سیاست با چاشنیِ مذهب و کمی آموزههای اخلاقی در کنار بازیِ خوب بازیگرانی همچون بهزاد خلج و محمد موحدنیا باعث شد که در نهایت نسبت به دیدنِ آخرین اثر نمایشی مهران رنجبر احساس رضایت کنم و همه را در دل تحسین کنم و همچنان بر این باور باشم که هر چقدر در سینمای 10 سال اخیر دچار پس رفتی محسوس و قابل لمس شده ایم، در تئاتر و اجرای زنده صد لِول ارتقا پیدا کردیم.
پیشرفت در اجرایِ زنده در دهه اخیر را به هیچ وجه به مدیریتِ این عرصه مرتبط نمیدانم. همچنان که مدیریت سینما و برگزاری جشنوارهها و همچنان راندمان مدیران مرتبط به شدت فشل و فاجعه است، تئاتر نیز اوضاع خوبی از لحاظ مدیریتی ندارد ولی پیشرفت با وجود این مقدار عدم مدیریت دلیل دارد؛ دلیل این میزان پیشرفت قطعا از دیدگاه نگارنده، وجود، بروز و ظهورِ استعدادهای جوان است. بر خلافِ سینما که برای ورود به آن باید به هر کاری متوسل شوید، تئاتر از این آلودگی مبرا است و هر چقدر استعداد داشته باشی همانقدر روی صحنه قطعاً خواهی درخشید.
تئاتر در سالهای اخیر به محلی برای کشف استعدادهای نهفته تبدیل شده و کارگردانهای خوش ذوق با حضور در کلاسهای بازیگری حتی نه چندان معروف و مشهور دنبال بازیگرانی میگردند که علاوه بر استعداد شوق دیده شدن داشته باشند. همین انتخاب گزینشی و بی شیله پیله از کلاسهای بازیگری و همچنین گعدههای هنری خصوصی باعث شده که تئاتر هر ساله استعدادهای بی نقص و جذابی را به این عرصه معرفی کند که با حضور آنها بر روی سِن، متعاقباً چرخ این هنرِ سخت و طاقت فرسا با وجود مخاطبان میچرخد.
زمینه سازی کردم و زیاده گویی برای رسیدن به هدف از نگارش این مطلب؛ نمایش چاپلین علاوه بر زیباییهای نمایشنامه و اکتهای قابل توجه بازیگران اصلی، یک جذابیت به خصوص داشت که شاید تا مدتها چاپلین را با این مشخصه به یاد بیاورم؛ «بلوندی، سگ هیتلر»
میثم یوسف در نقش سگ هیتلر آنقدر در جای درستی ایستاده بود که حتی یک لحظه نمیتوانستم از آن چشم بردارم. قبول چنین نقشی جسارت میخواهد! در دنیای امروزی که اکثر بازیگران سعی دارند تیریپ و تیریج خود را حفظ کنند و با بازی در نقشهای فاخر و شناخته شده برای خود اعتباری کسب کنند، کمتر کسی قبول میکند که همانند «میثم یوسف» چنین نقش سخت و کم دیالوگی را قبول کند.
قطعاً اگر نمایش را از نزدیک ببینید، عاشق بلوندی خواهید شد.عاشق شخصیت و اکتهایش، عاشق دیالوگ گفتنش، عاشق جست و خیزهایش روی سِن که دست کمی از ظرافتهای یک رقصنده باله ندارد. همه چیزِ بلوندی کامل بود، به دل مینشست، به گواهِ برخی مخاطبان عرض میکنم که عدهای چشم میگرداندند تا روی صحنه بلوندی را ببینند و از قدرتِ بازی میثم یوسف لذت ببرند.
تئاتر همیشه صدای کلفت و حماسی و همانند ورق راه رفتن و خشک اجرا کردن و هملت و شکسپیر و رستم و سهراب نیست، گاهی تمام تئاتر بلوندی است که میتواند با جست و خیزهایش و آن دیالوگهای فلسفیِ شیرین کار را دست بگیرد و معنا و مفهوم را به مخاطب منتقل کند.
در سیستمِ انتخاب و انتصاب کشور ما نقصهای فراوانی وجود دارد. از بالا تا پایین هیچ فرقی ندارد، از انتصاب مدیران و وزرا تا انتخاب یک بازیگر دست چندم، تا برخی فعل و انفعالات صورت نگیرد هیچکس نمیتواند آن پست یا نقش را به دست بیاورد. متاسفانه شایسته سالاری دیر زمانی است که در کشور در محاقِ انتصابهای دستوری و فرمایشی حبس شده و کسی هم نمیتواند این معضلِ چندین ساله را حل و فصل کند.
وظیفه نگارنده و افراد شاغل در حوزه روزنامه نگاری و خصوصا در این مورد خاص یعنی هنر و تئاتر این است که با معرفی افرادی همچون میثم یوسف که در عینِ کوچک بودن نقش در میان عوام، توانست شاهکاری خلق کند، اجازه ندهند که استعدادهای این چنینی در نطفه خفه شود. چاپلین اثر شریفی بود با بازیگرانی شریف و داستانی شریف تر ولی برای همیشه، بلوندی یکی از خاطرههای پررنگ این نمایش برایم باقی خواهد ماند.
همان روزهای اولِ اجرا یا اگر بخواهم دقیق تر اشاره کنم، دومین اجرایِ چاپلین میهمان این گروهِ دوست داشتنی بودم و اگر اغراق نکرده باشم، به دلیلِ حضور مهران رنجبر در جایگاهِ کارگردانی و بهزادِ خلج در قامتِ بازیگری این اثر، حتی قبل از شروع انتظار داشتم که شاهد اثری قوی و قابل توجه باشم.
میزانسن و طراحی صحنه چاپلین از بدو ورود آنچنان جذبم نکرد ولی اجرایِ سوپرانویی که از ابتدا و موقع ورود تماشاگران به صورت زنده در حال اجرا بود به شدت مرا مجذوب خود کرد. طراحی لباس بی نظیر و صدایی بینظیرتر که فضای خفقانِ حاکم بر اجرا را حتی قبل از شروع به تماشاگر و مخاطب القا می کرد. بی نظیر بود شاید دوست داشتم این اجرا را تا ابد گوش بدهم و حتی از شنیدن چندین باره آن سیر نشوم. شانس با من یار بود، تعلل تماشاگران و مثل همیشه ناهماهنگی عوامل برگزاری در اجرایِ به موقع و به قول فرنگی ها آن تایمِ نمایش چاپلین، باعث شد دقایق بیشتری اجرای سوپرانو را ببینم و بشنوم و الحق و الانصاف حظ ببرم.
اجرایِ چاپلین بیش از 90 دقیقه طول کشید. ترکیبی از هنر و سیاست با چاشنیِ مذهب و کمی آموزههای اخلاقی در کنار بازیِ خوب بازیگرانی همچون بهزاد خلج و محمد موحدنیا باعث شد که در نهایت نسبت به دیدنِ آخرین اثر نمایشی مهران رنجبر احساس رضایت کنم و همه را در دل تحسین کنم و همچنان بر این باور باشم که هر چقدر در سینمای 10 سال اخیر دچار پس رفتی محسوس و قابل لمس شده ایم، در تئاتر و اجرای زنده صد لِول ارتقا پیدا کردیم.
پیشرفت در اجرایِ زنده در دهه اخیر را به هیچ وجه به مدیریتِ این عرصه مرتبط نمیدانم. همچنان که مدیریت سینما و برگزاری جشنوارهها و همچنان راندمان مدیران مرتبط به شدت فشل و فاجعه است، تئاتر نیز اوضاع خوبی از لحاظ مدیریتی ندارد ولی پیشرفت با وجود این مقدار عدم مدیریت دلیل دارد؛ دلیل این میزان پیشرفت قطعا از دیدگاه نگارنده، وجود، بروز و ظهورِ استعدادهای جوان است. بر خلافِ سینما که برای ورود به آن باید به هر کاری متوسل شوید، تئاتر از این آلودگی مبرا است و هر چقدر استعداد داشته باشی همانقدر روی صحنه قطعاً خواهی درخشید.
تئاتر در سالهای اخیر به محلی برای کشف استعدادهای نهفته تبدیل شده و کارگردانهای خوش ذوق با حضور در کلاسهای بازیگری حتی نه چندان معروف و مشهور دنبال بازیگرانی میگردند که علاوه بر استعداد شوق دیده شدن داشته باشند. همین انتخاب گزینشی و بی شیله پیله از کلاسهای بازیگری و همچنین گعدههای هنری خصوصی باعث شده که تئاتر هر ساله استعدادهای بی نقص و جذابی را به این عرصه معرفی کند که با حضور آنها بر روی سِن، متعاقباً چرخ این هنرِ سخت و طاقت فرسا با وجود مخاطبان میچرخد.
زمینه سازی کردم و زیاده گویی برای رسیدن به هدف از نگارش این مطلب؛ نمایش چاپلین علاوه بر زیباییهای نمایشنامه و اکتهای قابل توجه بازیگران اصلی، یک جذابیت به خصوص داشت که شاید تا مدتها چاپلین را با این مشخصه به یاد بیاورم؛ «بلوندی، سگ هیتلر»
میثم یوسف در نقش سگ هیتلر آنقدر در جای درستی ایستاده بود که حتی یک لحظه نمیتوانستم از آن چشم بردارم. قبول چنین نقشی جسارت میخواهد! در دنیای امروزی که اکثر بازیگران سعی دارند تیریپ و تیریج خود را حفظ کنند و با بازی در نقشهای فاخر و شناخته شده برای خود اعتباری کسب کنند، کمتر کسی قبول میکند که همانند «میثم یوسف» چنین نقش سخت و کم دیالوگی را قبول کند.
قطعاً اگر نمایش را از نزدیک ببینید، عاشق بلوندی خواهید شد.عاشق شخصیت و اکتهایش، عاشق دیالوگ گفتنش، عاشق جست و خیزهایش روی سِن که دست کمی از ظرافتهای یک رقصنده باله ندارد. همه چیزِ بلوندی کامل بود، به دل مینشست، به گواهِ برخی مخاطبان عرض میکنم که عدهای چشم میگرداندند تا روی صحنه بلوندی را ببینند و از قدرتِ بازی میثم یوسف لذت ببرند.
تئاتر همیشه صدای کلفت و حماسی و همانند ورق راه رفتن و خشک اجرا کردن و هملت و شکسپیر و رستم و سهراب نیست، گاهی تمام تئاتر بلوندی است که میتواند با جست و خیزهایش و آن دیالوگهای فلسفیِ شیرین کار را دست بگیرد و معنا و مفهوم را به مخاطب منتقل کند.
در سیستمِ انتخاب و انتصاب کشور ما نقصهای فراوانی وجود دارد. از بالا تا پایین هیچ فرقی ندارد، از انتصاب مدیران و وزرا تا انتخاب یک بازیگر دست چندم، تا برخی فعل و انفعالات صورت نگیرد هیچکس نمیتواند آن پست یا نقش را به دست بیاورد. متاسفانه شایسته سالاری دیر زمانی است که در کشور در محاقِ انتصابهای دستوری و فرمایشی حبس شده و کسی هم نمیتواند این معضلِ چندین ساله را حل و فصل کند.
وظیفه نگارنده و افراد شاغل در حوزه روزنامه نگاری و خصوصا در این مورد خاص یعنی هنر و تئاتر این است که با معرفی افرادی همچون میثم یوسف که در عینِ کوچک بودن نقش در میان عوام، توانست شاهکاری خلق کند، اجازه ندهند که استعدادهای این چنینی در نطفه خفه شود. چاپلین اثر شریفی بود با بازیگرانی شریف و داستانی شریف تر ولی برای همیشه، بلوندی یکی از خاطرههای پررنگ این نمایش برایم باقی خواهد ماند.
علی کلانتری