بخش نخست: ساخت سریال یا فیلمهای تلویزیونی و سینمایی و یا اساسا هرکالای تصویری که به مرور تاریخ گذشته کشورمان بپردازد، کار چندان آسانی نیست. به هرحال تغییر شکل جامعه نسبت به سالهای قبل سبب میشود که به روایت قصهای در تاریخ گذشته، سختیهای زیادی را به همراه داشته باشد.
به خصوص آنکه این داستان بخواهد روایت یک زندگی شهری را برعهده بگیرد. به هرحال سرعت تغییرات در جامعه شهری به مراتب بیشتر از جوامع روستایی است. همین سختی هم سبب میشود که برخی از فیلمسازان اساسا به سراغ چنین سوژههایی نروند و یا اگر هم به مرور تاریخ ایران بپردازند، یا به روستاها پناه ببرند و یا سه پایه دوربین خود را به تاریخ دورتر ببرند. جایی که شهرکهای سینمایی و کاخهای به جا مانده از آن دوران به کمکشان میآید و دیگر نیازی نیست رنج طراحی و ساخت دکور را به جان بخرند.
اما ظاهرا یکی از سختترین برهههای تاریخی در ساخت فیلم و سریال، به تاریخ معاصر کشورمان بر میگردد. به اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت. جایی که بزرگ ترین اتفاق تاریخ ایران به وقوع پیوسته و دوره وقوع انقلاب اسلامی است و اغلب فیلمسازان ما از پس در آوردن این دوره بر نمیآیند. البته در سینمای ما و اتفاقا همین چند سال اخیر فیلمهایی ساخته شدهاند که به خوبی توانستهاند یک تصویر واقعی را به مخاطب ارائه دهند. فیلم سینمایی «کیمیا و خاک» عباس رافعی یا «چ» ابراهیم حاتمیکیا نمونههایی از این دست هستند. یا مجموعههای تلویزیونی نظیر «وضعیت سفید» حمید نعمتالله و «خاک سرخ» ابراهیم حاتمیکیا که با اقبال مخاطب هم روبهرو شدند. اما در مقابل فیلمها و سریالهایی هم بودهاند که بعد از تماشای آن به قول معروف «گاف»های زیادی را در تصاویر خود قرار داده بودند.
چند سال قبل سریال فاخر «در چشم باد» به روی آنتن رفت. مجموعه تلویزیونی ساخته مسعود جعفریجوزانی که در فصلهای اول و دوم به شدت جذاب و پرمخاطب بود. یک سریال اصطلاحا شسته و رفته که به سختی میشد از آن اشکال گرفت. اما وقتی کار به فصل سوم داستان رسید و قرار شد سالهای ابتدایی انقلاب و دفاعمقدس را روایت کند، کار آنقدر ضعیف و پراشکال شد که حتی مخاطب عام به راحتی میتوانست، اشکالات طراحی صحنه و دکور را به وضوح مشاهده کند. کار به جایی رسید که طراح صحنه کار مجبور به واکنش شد و اشکالات و نقدها را غرضورزی دانست. اما واقعا نقدها با قصد و غرض خاصی بیان نمیشد. بلکه مخاطبان توقع داشتند، سریالی که آنقدر خوب شروع کرده بود، اینقدر بد تمام نشود.
کیمیاگری بلد نیستند
وقتی خبر ساخت اولین مجموعه تلویزیونی با بیش از ۱۰۰ قسمت منتشر شد، خیلیها خوشحال شدند. به هرحال در روزگاری که صداوسیمای ما به لحاظ بودجه در شرایط سختی به سر میبرد و دولتمردان و مدیران فرهنگی هم وقع چندانی به موضوع فرهنگ نمینهند، در زمانی که شبکههای ماهوارهای به تولید و پخش سریالهای بالای ۲۰۰ قسمت رو آوردهاند و هر آنچه میخواهند را به خورد مخاطب میدهند، اتفاقی مثل «کیمیا» میتوانست حال مخاطب را خوب کند. وقتی میشود یک سریال کاملا ایرانی با کیفیت بالا و البته در چارچوبهای اخلاقی، ملی و مذهبی ساخت، طبیعی است که مخاطب هم استقبال کند. به همه اینها این نکته را باید اضافه کرد که فهرست بلندبالای بازیگران این سریال هم مخاطب را سر شوق آورد تا برای شروع قصه کیمیا لحظهشماری کند.
اما حکایت مجموعه تلویزیونی کیمیا که این شبها به روی آنتن میرود، با آثاری شبیه به خود کاملا متفاوت است. این سریال هم قرار است زندگی یک شخص را در سه برهه تاریخی روایت کند. سریالی که یکی از طولانیترین و یا شاید طولانیترین سریال درام تلویزیون باشد و نمونه اینچنینی نداشته باشد. داستان از ماههای منتهی به پیروزی انقلاب شروع میشود. با دفاعمقدس ادامه مییابد و بعد هم به زمان حال میرسد.
با شروع پخش مجموعه تلویزیونی کیمیا مخاطب خیلی زود متوجه شد که آنچه میخواسته را نمیتواند به تماشا بنشیند. این سریال برخلاف «در چشم باد» شروعی ناامیدکننده داشت. البته اشکالات این سریال در بخش ابتدایی خود که دوران پیش از انقلاب و اتفاقات پیرامون پیروزی انقلاب را روایت میکند، شامل دو بخش میشود. بخش نخست به اشکالات فنی، تکنیکی و داستانی مربوط میشود و بخش دوم ایرادات محتوایی سریال را شامل میشود.
جای خالی مطالعه
شاید بزرگترین ایرادی که میشود به کیمیا گرفت، این باشد که نویسنده و عوامل ساخت با کمترین مطالعه ممکن پای خود را به تاریخ پیش از انقلاب گذاشته بودند. گویی سازندگان این سریال زحمت مطالعه در سبک زندگی و اوضاع اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعهی ایرانی را به خود نداده بودند. وقتی افرادی که در دهه شصت زندگی کرده اند تصاویر این مجموعه تلویزیونی را مشاهده میکردند، گویی با تصویری غیر از زندگی واقعی مردم ایران در آن زمان مواجه میشدند. خانوادههای دههی شصت که اغلب آنها زندگی ساده و بیآلایش و به دور از کوچکترین تجملاتی داشتند مجبور بودند نمایشی از خانوادههایی را تماشا کنند که شباهتی به زندگی آنها نداشتند. خانوادههایی که خانهشان مبله بود، اغلب دارای یک اتومبیل بودند و منزلشان مجهز به امکاناتی مانند تلفن بود. همان روزها هم تحمل این خانوادههای نمایشی در فیلم و سریالها برای جامعهی دههی شصت سخت و آزاردهنده بود. در سریال کیمیا، در خرمشهر، دوربین وارد هر خانهای که میشود، هم آیفون وجود دارد، هم تلفن هست و هم مبل! جالب است پدیدهی کولر هم گاهی حضور دارد. در تهران هم همین وضع تکرار میشود. ملت روی تختخواب میخوابند، خانهها آیفون دارد، مبله است و همه در خانهشان تلفن دارند. انگار یادمان رفته یکی از شیرینیهای دههی شصت همین تلفن بود. از هرچند خانوار یکی تلفن داشت و مجبور بود در نقش تلفنخانهی همسایهها ایفای نقش کند. خانوادهای که تلفن داشت به همین سبب، آشنایی مستقیم با تمام اقوام همسایگان داشت و شبکهی خانوادگی آنها را بهخوبی میشناخت! اما در سریال کیمیا گویی امکانات به وفور وجود داشته و به عنوان مثال خانواده پارسا هم در تهران تلفن (و میز و مبل تلفن) دارند و هم در خرمشهر.
طراحیهای بیشباهت به تاریخ گذشته
نکته دیگری که باید به اینها اضافه کرد، گریمها و طراحی لباس عوامل جلوی دوربین است. گویی در این زمینه هم عوامل تمایلی به تحقیق بررسی آنچه در آن دوره میگذشته نداشتند. به عنوان مثال در عرف عموم خانوادههای ایرانی از پیش از انقلاب تا همین سالهای اخیر آرایش صورت و بخصوص دستکاری ابروها برای دخترها نهتنها موردپسند نبوده که حتی مذموم نیز بوده و هست. اما دخترخانمهای دبیرستانی همکلاس کیمیا گویی سوار بر ماشین زمان شدهاند و از امروز به آن روزها رفتهاند. چراکه با اینکه آنها درون خانوادههای سنتی و مذهبی زندگی کردهاند، اما اغلبشان هم آرایش دارند و هم از جدیدترین متدهای آراستن ابرو بهره بردهاند. بدتر آنکه چهرهی مردم آبادان و خرمشهر که به سبزه و گندمگون شهرهاند، تبدیل به صورتهای تیره و سیاه شده که کمتر قرابتی با نژاد ایرانیان دارند.
درخصوص لباس هم داستان به همین شکل است. در ساخت فیلم یا سریال که زمان شاه را باید به نمایش بگذارد، یک اشکال جدی وجود دارد. اینکه فیلمسازان فراموش میکنند پوشش بانوان باحجاب و حتی بیحجاب در دوره پهلوی دوم تفاوتی جدی با زمان شاه پیشین دارد. سبک لباس پوشیدن زنان در دوره پهلوی اول یا با انواع و اقسام کلاهها پیوند خورده و زیرپوشش این کلاهها میتوان در فیلم این شخصیتها را نشان داد و به تصویر کشید یا با آن روبندههای معروف و چادرهای بلند. اما در دورهی پهلوی دوم خبری از این لباسها نیست. سبک لباس پوشیدن مردم تغییر کرده است، کلاه اقبال عمومی ندارد و آن حجابهای دوره رضاخانی هم جای خود را به چادرهای معمولی داده است، اما همچنان در محصولات تصویری ما برای نشان دادن زنان دوره پهلوی دوم از کلاه استفاده میشود.تنها انتخاب فیلمسازان ایرانی در اینباره استفاده از مقنعهی خلیجی، یکجور کلاه زنانهی بیریخت و اعصاب خورد کن و یک شال است. ترکیبی که کلاً شخصیتهای خودش را از فضای زمانی داستان جدا میکند. باعث میشود در ذهن بیننده شخصیتها باورناپذیر باشند. شخصیتهایی که مشخص نیست مربوط به کدام دوره زمانی هستند.
درخصوص بازی بازیگران هم شاید همین جمله کفایت کند که حرکات سینوسی در اغلب اوقات به چشم میخورد. سکانسهایی که بازیگران از پس نقش به خوبی برآمده اند و توانستهاند حس خود را به مخاطب منتقل کنند و صحنههایی که آنقدر شعاری و خشک و سرد به تصویر کشیده شده که بیننده را آزار میدهد.
سهم زیاد بیدقتی
اما شاید کماهمیتترین قسمت داستان «گاف»هایی باد که متاسفانه تعدادشان آنقدر زیاد شد که تبدیل به لطیفههای مردمی شد. گویی تیم کارگردانی نمیخواسته دقت چندانی داشته باشد و البته تحقیق هم همچنان عنصر مفقوده است. عوامل ساخت سریال معتقد بودند، هدفشان روایت زندگی یک زن ایرانی در سه برهه تاریخی است و در این میان چندان هم مهم نبوده که شرایط جامعه را خیلی دقیق به تصویر بکشند. اما سوال اینجاست آیا واقعا چنین حرفی پذیرفتنی است؟ آیا میشود زندگی یک انسان در یک برهه تاریخی را جلوی دوربین برد اما اولیات و مقتضیات آن زمان را مد نظر قرار نداد؟ شاید مثال واضح و تا حدی خنده آور باشد، اما مثلا میشود توجیه کرد که در سریال حضرت یوسف با این نگاه که قرار است تاریخ زندگی یکی از پیامبران را روایت کنیم، به جای لباسهایی که بر تن بازیگران بود، از کت و شلوار استفاده کرد؟ آیا میشد به جای سوار شدن بر تخت روان، از یک خودروی چهارچرخ بهره برد؟ پاسخ قطعا منفی است چون کاملا واضح است که ظرف و مظروف باید با هم سنخیت داشته باشند.
اینکه در دهه پنجاه و شصت تبلیغات یک اپراتور تلفن همراه دیده میشود، پشتبام خانهها ایزوگام دارد، روی در منزل خانم طاهری صندوق پست وجود دارد، خیابانهای تهران و خرمشهر همه شسته و رفته است، ماشین آمریکایی تولید شده در سال ۱۹۹۰ پیش از ساختش حضور دارد، به جای چادر عربی، چادر عبایی با آستینهای توردوزی شده بر سر بازیگر قرار میگیرد، قطارهای امروزی خانواده پارسا را در دهه پنجاه در خود جای میدهد، میوهها به جای قرارگیری در پاکت در کیسه پلاستیکی گذاشته میشود و... برخی به جهت بیدقتی است و بعضی دیگر هم به خاطر عدم آگاهی است. بخش اول را میشد تاحدودی به شیوه ویژوال افکت اصلاح کرد و با جلوههای بصری خیابانها و محلههای تهران و خرمشهر را مطابق الگوی دهه ۵۰ ساخت، اما عدم مطالعه و آگاهی فقط یک راه داشت: پژوهش جدی.
به هرحال این تجربه هم نشان داد که همچنان برخی فیلمسازان دوست ندارد وقت خود را بیشتر به مطالعه اختصاص دهند و ترجیحشان این است که کار جلوی دوربین برود و تمام شود. مرحله پیشتولید همچنان در غربت به سر میبرد و با این نوع تفکر هم نمیتوان انتظار بیشتری داشت.
اما در بخش دوم نقد سریال کیمیا به مواردی میپردازیم که به مراتب مهمتر از آن چیزی است که تا اینجا مطالعه کردهاید.
حامد فربد