کتاب «انتخابهاي سخت» نوشته هیلاری رودهام کلینتون وزیر امور خارجه سابق آمریکاست که در آن به شرح انتخابهاي سخت و دشوار خود در طول دوران مسئولیتش پرداخته است. این کتاب در شش فصل به نگارش در آمده است و نویسنده سعی کرده شرح نسبتاً مفصلی از مراودات دیپلماتیک و دشواریهاي گزینههاي پیش روی خود را تصویر نماید. سیاست روز به طور روزانه بخشهايي از ترجمه این کتاب را منتشر خواهد کرد.
۴۰۷
این تازه آغاز کار است
در همان اوضاع و احوال باید در اجلاس سازمان کشورهای آمریکایی در شهر «لیما» در پرو شرکت میکردم. بعدها معلوم شد این جلسه، یک موقعیت خوب بوده است. «ژانگ یسوی» سفیر چین در سازمان ملل هم برای شرکت در آن جلسه حضور داشت و من او را برای صرف نوشیدنی به هتلم دعوت کردم. امیدوار بودم که در آنجا بتوانیم لیست تحریمها را یکبار برای همیشه حل و فصل کنیم. هتل «دبلیو جی ماریوت» بر فراز صخرههای «کاستا ورد» قرار داشت و اقیانوس از آنجا نمای جالبی داشت. وقتی «ژانگ» به آنجا رسید، او را به گوشهای خلوت در مشروبخوری هدایت کردم تا بتوانیم صحبت کنیم. در آنجا، اعضای گروه رسانهای وزارت خارجه هم حضور داشتند که در حال لذت بردن از نوشیدنی «پیسکو» بودند. پیسکو یک نوشیدنی مشهور محلی است که از مخلوط عصاره آب لیمو، سفیده تخممرغ و مشروب الکلی ادویهدار تهیه میشود و پس از جلسه ما هم بسیاری از خبرنگاران در آنجا باقی ماندند.
آنها اصلا خبر نداشتند که درست بیخ گوششان مذاکرات در حال انجام است. در وسط مذاکره «مارک لندلر» خبرنگار سرخوش و سرحال نیویورک تایمز در حالی که دو نوشیدنی پیسکو در دست داشت به سوی میز ما آمد و گفت: چه کسی میگوید که دیپلماسی نمیتواند همزمان هم موثر و هم سرگرمکننده باشد؟ لبخندی زدم و حرفش را تایید کردم. ژانگ هم مودبانه حرف من را تکرار کرد. سرانجام و همزمان با صرف نوشیدنی مخصوص کشور پرو به تفاهم نهایی درباره تعیین تحریمها دست یافتیم.
قطعنامه ۱۹۲۹ شورای امنیت با ۱۲ رای موافق در برابر ۲ رای مخالف به تصویب رسید. این قطعنامه سختترین تحریمهای تاریخ علیه ایران را اعمال کرد و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، فروش سلاح و تراکنشهای مالی را هدف قرار داد. تنها ترکیه و برزیل که از شکست مانور دیپلماتیک خود ناخشنود بودند، به این قطعنامه رای منفی دادند. لبنان هم پس از تماس دقیقه نودی من، جو بایدن معاون رئیسجمهور و «ری لحود»، وزیر حملونقل که یک آمریکایی - لبنانی برجسته بود به قطعنامه رای ممتنع داد. من چند ساعت قبل از رایگیری از کلمبیا با میشل سلیمان رئیسجمهور لبنان، تماس گرفتم و از او خواستم رای منفی ندهد. سلیمان براساس رودربایستیهای سیاسی در کشورش قصد داشت به قطعنامه رای منفی بدهد. میدانستم که او درگیر برخی از تصمیمگیریهای دشوار است و لذا به رای ممتنع او هم راضی بودم.
این قطعنامه تا کامل شدن بسیار فاصله داشت - اجماع با روسیه و چین نیازمند سازش با آنها بود - اما من به آنچه که به دست آورده بودیم افتخار میکردم. در طول سالیان ریاست جمهوری بوش، ایران موفق شده بود قدرتهای بزرگ جهان را به جان هم بیندازد و از تحریمهای بینالمللی جدی علیه سوء رفتارش بگریزد اما دولت اوباما این رویه را تغییر داد.
علیرغم موفقیتمان، میدانستم که این تازه آغاز کار است. قطعنامه سازمان ملل درب اعمال تحریمهای یکجانبه سختتر دیگری از جانب آمریکا و دیگر کشورها را باز میکرد. ما در تمام این مدت با رهبران کنگره هماهنگ بودیم و مدتی بعد، کنگره قانونی را تصویب نمود که به شکل شدیدتری به اقتصاد ایران آسیب وارد میکرد. همچنین با شرکای اروپایی خود درباره اقدامات تحریمی جدید که قصد انجامش را داشتند، صحبت کردم.
408
فرصتي برای ارسال یک پیام
حتی وقتی که فشارها و تحریمها اعمال گردیده بود، ما همچنان پیشنهاداتی برای تعامل با ایران را روی میز نگه داشته بودیم. در دسامبر ۲۰۱۰، برای شرکت در کنفرانس امنیتی در خلیجفارس به بحرین سفر کردم. ميدانستیم که انتظار ميرود یک هیئت نمایندگی از دیپلماتهاي ایرانی هم در آن شرکت کنند. علیرغم تماسهاي کوتاهی که در اجلاسهاي گذشته توسط ریچارد هالبروک و جیک سالیوان صورت گرفته بود، من هرگز به صورت چهره به چهره با یک همتای ایرانی روبهرو نشده بودم. تصمیم گرفتم از این فرصت برای ارسال یک پیام استفاده کنم. در وسط سخنرانیام موقع ضیافت شام در سالن هتل «ریتز کارلتون»، مکثی کردم و گفتم: «الان مایلم که به طور مستقیم، هیئت دولت جمهوری اسلامی ایران که در این جلسه حاضر است را مورد خطاب قرار دهم.» همه ساکت شدند.
منوچهر متکی، وزیر امور خارجه ایران چند صندلی آنطرفتر نشسته بود. گفتم: «حدود دو سال قبل، رئیسجمهور اوباما به دولت شما پیشنهاد صادقانه گفتوگو را ارائه کرد. ما همچنان به این پیشنهاد پایبندیم. شما حائز حق برنامه صلحآمیز هستهاي هستید. اما این حق با مسئولیتی منطقی همراه است: از پیمانی که امضاء کردهاید پیروی کنید (منع تکثیر سلاحهاي اتمی) و به طور کامل، نگرانیهاي جهانی درباره برنامه هستهاي خود را برطرف نمایید. ما از شما ميخواهیم که به خاطر مردم، منافعتان و امنیت مشترکمان این گزینه را برگزینید.» پس از سخنرانی، وقتی که شام تمام شد و افراد در حال مصاحفه بودند، به متکی گفتم: «سلام آقای وزیر!» او به فارسی غرلندی کرد و برگشت. چند دقیقه بعد ما دوباره در بیرون هتل با یکدیگر برخورد کردیم. احوالپرسی دوستانه دیگری کردم اما او دوباره از پاسخ دادن امتناع کرد و من لبخند زدم.
رئیسجمهور اوباما در نطق مراسم آغاز ریاست جمهوریاش به ایران و سایر کشورهای مطرود دیگر گفته بود «اگر شما مایل به باز کردن مشت خود باشید، ما دستمان را به طرف شما دراز ميکنیم.» متکی با این کارش نشان داد که چقدر دستیابی به این هدف رئیسجمهور سخت است. اما اگر بخواهیم منصف باشیم، ما در سراسر جهان برای اعمال تحریمهاي فلجکننده بر کشورش با موفقیت به صورت سازمان یافته کار کرده بودیم. طبیعت دیپلماسی تعامل و فشار یا همان هویج و چماق است. این ماجرا سر دراز داشت.
این رویدادها، پیش از پیشنهاد سال ۲۰۱۱ سلطان عمان برای برگزاری گفتوگوهای مخفیانه با ایران رخ داده بود. تعامل با ایران از طریق روند گفتوگوها با کشورهای ۱+۵ متوقف شده بود. پادرمیانی اشخاص ثالثی که نیتی خیر داشتند هم شکست خورده بود. ایران بارها و بارها ثابت کرده بود که کشوری لجوج و غیرقابل اعتماد است. علیرغم تمام این موارد، همچنان فکر ميکردم که سلطان قابوس ممکن است بتواند کاری صورت دهد. در نهایت او درباره موضوع کوهنوردان زندانی آمریکایی در جولای ۲۰۰۹ پادرمیانی کرد. سه آمریکایی جوان هنگامی که در کوههاي مرزی شمال عراق و ایران در حال کوهنوردی بودند دستگیر و متهم به جاسوسی شدند. «جاشوا فتال»، «شین بائر» و «سارا شورد» در میان کردهای شمال عراق زندگی و کار ميکردند و هیچ دلیلی وجود نداشت که مظنون به جاسوسی باشند.
409
پیامهای محرمانه ما را به ایران برسانيد!
برای واشنگتن امکان نداشت که دقیقا بداند چه اتفاقی برای آن سه نفر افتاده یا حتی اینکه آیا آنها در طول مرز، راهشان را گم کردهاند یا خیر. اما این حادثه خاطره دو خبرنگار آمریکایی را به اذهان متبادر کرد که تنها چند ماه پیش از آن در نزدیکی مرز چین و کره جنوبی ربوده شده و یک دردسر فوری ایجاد کرده بودند. مانند کره شمالی، ما با تهران رابطه دیپلماتیک یا سفارتخانه نداشتیم تا به آنها کمک کنیم. باید به سوئیس که حافظ رسمی منافع ما بود تکیه میکردیم تا نماینده ما در این کار باشد. اما ایرانیها در ابتدا از پذیرش دسترسیهای کنسولی به دیپلماتهای سوئیسی امتناع کردند و این بدان معنا بود که بر خلاف کنوانسیون وین که روابط دیپلماتیک بین کشورها را کنترل میکند، هیچکس اجازه ملاقات با آمریکاییهای دستگیر شده را ندارد. من به صورت علنی خواستار آزادی کوهنوردان شدم و این درخواست را در طول آن چند ماه به کرات تکرار نمودم. همچنین از سوئیس خواستم که پیامهای محرمانه ما را به ایرانیها برساند.
ما با خانوادههای پریشانخاطر کوهنوردان در ارتباط نزدیک بودیم و در ماه نوامبر آنها را به دفترم در وزارت خارجه دعوت کردم تا به شخصه با آنها ملاقات کنم. چند ماه طول کشید تا سفیر سوئیس در تهران بتواند به زندان بدنام اوین برای دیدن سه آمریکایی برود. آنها چند ماه بدون اتهام رسمی و یا دسترسی به نماینده قانونی در حبس بودند. با کمک سوئیس، ایران به مادران کوهنورد ویزا داد تا پس از روز مادر به ایران سفر کنند. پیش از عزیمت آنها به ایران دوباره با آنها ملاقات کردم و دعایم را بدرقه راهشان نمودم. آنها با چشمانی اشکبار به فرزندانشان ملحق شدند اما اجازه داده نشد که فرزندانشان را به همراه خود به کشور بازگردانند. تمام آن صحنه توسط ایران به عنوان یک ترفند تبلیغاتی استفاده شد.
در سراسر این هفتخوان و آزمون سخت، هر کانال ثانویه و پنهانی را برای متقاعد کردن ایرانیها به منظور آزاد کردن کوهنوردان، امتحان کردیم. از «جیک سولیوان» خواستم که مسئولیت این پرونده را قبول کند. در کنفرانسی در کابل افغانستان که در تابستان سال ۲۰۱۰ برگزار گردید به «جیک» ماموریت دادم تا به وزیر خارجه ایران پیامی درباره کوهنوردان بدهد. ما اینکار را قبلا در لاهه درباره سایر زندانیهای آمریکایی انجام داده بودیم. اما رابط اصلی ما در عمان بود. یکی از مشاوران برجسته سلطان قابوس با «دنیس راس» مشاور برجسته رئیسجمهور اوباما در امور ایران تماس گرفت و پیشنهاد کرد که واسطه بین دو کشور باشد.
عمانیها در عمل هم مانند اظهاراتشان خوب ظاهر شدند. در سپتامبر ۲۰۱۰، «سارا شورود» به قید وثیقه آزاد شد. وقتی او ایران را ترک کرد به سلطان قابوس برای تشکر و بررسی اینکه به منظور آزادی دو زندانی دیگر چه کاری میتوان انجام داد، زنگ زدم. (حدود یک سال دیگر هم زمان لازم بود تا بقیه زندانیها آزاد شوند.) وقتی در جولای ۲۰۱۱ با سلطان قابوس جلسه داشتم و با یکدیگر ملاقات کردیم او به من گفت: «ما همیشه آماده هستیم تا آنچه صحیح است را برای کمک انجام دهیم.» حرفهای او هنوز هم در خاطرم هست.
آزاد کردن کوهنوردان زندانی امری کاملا متفاوت با تسهیل گفتوگوهای حساس در مورد آینده برنامه هستهای ایران از سوی عمان بود. اما سلطان نشان داده بود که میتواند به نتیجه برسد.
410
نميخواستم شاهد سیرک دیگری باشم
آزاد کردن کوهنوردان زندانی امری کاملا متفاوت با تسهیل گفتوگوهای حساس در مورد آینده برنامه هستهاي ایران از سوی عمان بود. اما سلطان قابوس نشان داده بود که ميتواند به نتیجه برسد. بنابراین به پیشنهاد او درباره یک کانال محرمانه مهم و جدید به دقت گوش دادم و از او سوال کردم که آیا ما ميتوانیم مطمئن باشیم طرف ایرانی اجازه مذاکره همراه با حسننیت مجاز را دارد یا خیر. در جریان گفتوگوهای ۱+۵ ما زمان بسیاری صرف کرده بودیم اما تنها شاهد این موضوع بودیم که توافقات صورت گرفته در جلسات، در تهران رد شده بودند. سلطان قابوس اصلا نميتوانست در اینباره قول بدهد اما ميخواست امتحان کند. توافق کردم که اگر بنا به اقدام شد، ضروری است مذاکرات کاملا محرمانه باشد. نميخواستم شاهد سیرک دیگری با ادا و اطوارهای فراوان از سوی مطبوعات و فشار سیاسی در داخل آمریکا باشم. حتی در بهترین شرایط، این مذاکرات شانس اندکی برای موفقیت داشت اما ارزشش را داشت که آن را بیازماییم. به سلطان گفتم با رئیسجمهور اوباما و همکارانم در واشنگتن صحبت خواهم کرد اما باید برای نحوه اجرایی کردن طرح او فکر کنیم.
طی چند ماه پس از آن، ما با احتیاط کارها را به پیش بردیم. درباره اینکه با چه کسانی گفتوگو کنیم و انگیزه آنها چیست، نگرانیهاي واقعی وجود داشت. رئیسجمهور اوباما محتاط اما علاقمند بود. او یک بار به سلطان زنگ زد تا موفقیت این کانال دیپلماتیک را بررسی کند. ما حلقه افرادی که حول این موضوع کار ميکردند را کوچک نگه داشتیم. «بیل»، «جیک» و من با یک تیم کوچک در کاخ سفید مشغول به کار شدیم. این افراد عبارت بودند از «تام دانیلون» که در آن زمان مشاور امنیت ملی بود؛ معاون او «دنیس مک دانو»، «دنیس راس» تا زمانی که در نوامبر ۲۰۱۱ از مسئولیتش کناره گرفت و «پانیت تالوار»، رئیس ارشد کارکنان سازمان امنیت ملی در امور ایران، عراق و کشورهای خلیجفارس. عمانیها درباره اینکه مذاکرات چه فرمی داشته باشد و چه هیئتی اعزام شود، چندینبار پیغام دادند. برای هیچکس عجیب نبود که دریافت پاسخ مستقیم از سوی ایرانیها حتی درباره سادهترین سوالها، دشوار باشد.
در پاییز همان سال وقتی که پلیس و سازمانهاي اطلاعاتی آمریکا توطئه ایران برای ترور سفیر عربستان در واشنگتن را کشف کردند، اعتماد ما برای ادامه مذاکرات دچار خدشه گردید. یک تبعه ایرانی در فرودگاه نیویورک دستگیر شد و به یک طرح استادانه برای ترور سفیر عربستان درست مانند فیلمنامه سریالهاي «۲۴» یا «هوملند» اعتراف کرد. این طرح، شامل جذب یک کارتل مواد مخدر مکزیکی برای بمبگذاری در رستورانی بود که سفیر سعودی همیشه به آنجا ميرفت. خوشبختانه معلوم شد مرد قاتل مکزیکی، خبرچین اداره مبارزه با موادمخدر ایالات متحده بوده است. ما شواهدی در دست داشتیم که نشان ميداد این توطئه از سوی مقامات ارشد ایرانی شکل گرفته و مورد حمایت و مدیریت آنان بوده است. مدت کوتاهی پس از آن، فرمانده نیروی دریایی ایران هشدار داد که ممکن است تنگه هرمز در هر زمانی مسدود شود.
411
خوابیدن روی کاناپه یکی از خانههای سفارت
مدت کوتاهی پس از آن، فرمانده نیروی دریایی ایران هشدار داد که ممکن است تنگه هرمز در هر زمانی مسدود شود. این اظهارات موجب آشفتگی بازار نفت گردید و میتوانست باعث انسداد عرضه نفت در جهان شود.
در این هنگام، در اکتبر ۲۰۱۱، تصمیم گرفتم به مسقط بروم و دوباره با سلطان ملاقات کنم. او علاقمند به ادامه مذاکرات بود و از آنجا که ارسال پیامها به ایران نتیجه خوبی نداشت پیشنهاد کرد تیم متخصصی را برای بحث درباره مسائل لجستیکی به عمان اعزام کنیم تا به شخصه در اینباره با آنها گفتوگو کند. تا زمانی که ایرانیها برای مذاکره جدی بودند و سلطان میتوانست این اطمینان را به ما بدهد که با رهبر عالی ایران در اینباره صحبت کند، من موافق پیشنهادش بودم.
من همچنین از سلطان خواستم از طرف ما هشدار سختی به ایرانیها درباره (بستن) تنگه هرمز بدهد. پس از این گفتوگو، مقدمات محرمانه برای اعزام «جیک»، «پانیت» و یک تیم کوچک برای آغاز این گفتوگوها را ترتیب دادیم. سناتور جان کری هم با یکی از نزدیکان سلطان گفتوگو کرد و ما را در جریان آنچه شنیده بود قرار داد.
برای حضور در اولین جلسه حساس با ایرانیها، «جیک» باتجربهترین دیپلمات وزارت خارجه نبود که بتوانم او را برای این کار انتخاب کنم اما او محتاط بود و من بسیار به او اعتماد داشتم. حضور او این پیام قوی را به همراه داشت که من شخصاً روی این روند حساب باز کردهام. در اوایل ماه جولای ۲۰۱۲، «جیک» در یکی از سفرهایم به پاریس به صورت محرمانه از ما جدا شد و به مسقط رفت.
مقصد او آنچنان مخفیانه و محرمانه بود که سایر اعضای تیم و همکارانم که شبانهروز در آمریکا و طول مسیر مسافرت با او همکاری داشتند، تصور کردند به نوعی برای او یک مورد ضروری خانوادگی پیش آمده و برایش نگران شده بودند. قابل توجه اینجاست که آنها درباره ماموریت واقعی او اطلاعی نداشتند تا اینکه حدود یک سال بعد از طریق مطبوعات از آن آگاه شدند. وقتی «جیک» و «پانیت» به عمان رسیدند در یکی از خانههای خلوت متعلق به سفارت روی کاناپه خوابیدند. تیم متخصصین ایرانی با یک سری از خواستهها و پیششرطها به جلسه آمدند که هیچکدام قابل پذیرش نبود. آنها به ظاهر تنها نمایندگان کشورشان در آن جلسه بودند اما روشن بود که نظرات آنها تغییر خواهد کرد و این امر بازتابدهنده رهبری دوگانه و دوسویه در تهران بود. «جیک» گزارشی از برداشت خود را ارائه کرد که در آن گفته بود ایرانیها هنوز آماده تعامل جدی نیستند.
توافق کردیم که کانال ارتباطی همچنان باز باشد و منتظر شویم تا ببینیم شرایط بهبود خواهد یافت یا خیر. در سراسر این دوره، با وجودی که ما پیگیر این راه تعاملی محرمانه بودیم، به طور پیوسته نیز برای افزایش فشار بینالمللی بر رژیم ایران و برخورد با بلندپروازیهای تهاجمی آن کار میکردیم. یکی از اولویتهای ما توسعه همکاریهای نظامی در خلیجفارس و استقرار منابع نظامی جدید در سراسر منطقه برای اطمینان بخشیدن به شرکایمان و جلوگیری از تهاجم ایران بود.
412
ادامه تهاجم برای فشار بر ایران
ما با اسرائیل رابطه نزدیک و ثابت خود را حفظ کردیم و برای حمایت از برتری نظامی این کشور بر هر رقیب بالقوه، اقدامات بیسابقهای را انجام دادیم. از «اندرو شاپیرو» دستیار قدیمیام در مجلس سنا که در زمان وزارتم دستیار وزارت امور خارجه در امور سیاسی - نظامی بود خواستم تا اطمینان حاصل کند اسرائیل به سامانه سلاحهای بسیار پیشرفته ماننده جنگنده اف-۳۵ مجهز شده باشد. با اسرائیلیها برای توسعه و ساخت یک شبکه دفاعی چند لایه نیز همکاری کردیم. این شبکه شامل نسخههای به روز شده موشکهای پاتریوت بود که در سال ۱۹۹۱ در جریان جنگ خلیجفارس در اسرائیل مستقر شده و همچنین رادارهای جدید هشداردهنده پیشرفته و سامانههای ضدموشکی به نام «گنبد آهنین» و «رهگیر پیکان ۳» بودند. در طول جنگ اسرائیل با حماس در غزه در اواخر سال ۲۰۱۲، ثابت شد که گنبد آهنین نقش موثری در محافظت از خانهها و جوامع اسرائیلی دارد.
ساعتهای زیادی را با بنیامین نتانیاهو نخستوزیر اسرائیل، صرف بحث و گفتوگو درباره راهبرد دوگانه کشورهایمان نمودم و سعی کردم او را متقاعد کنم که تحریمها میتوانند موثر باشند. ما توافق داشتیم که تهدید معتبر نظامی، مهم است - همانگونه که رئیسجمهور اوباما و من بارها گفته بودیم «تمام گزینهها روی میز است» - اما درباره اینکه تا چه اندازه این تهدید به صورت عمومی اعلام شود، اختلاف نظر داشتیم. به او گفتم وقتی رئیسجمهور اوباما میگوید اجازه نخواهد داد ایران بمب اتمی داشته باشد، در اظهاراتش جدی است و «مهار» ایران، سیاست آمریکا نیست. سیاست مهار شاید درباره اتحاد جماهیر شوروی موثر بود اما با توجه به ارتباطات ایران با تروریسم و بیثباتی منطقه، اگر بیش از اسرائیلیها فکر نميکردیم که ایران مسلح به سلاح هستهای قابل پذیرش - یا قابل مهار - نیست، کمتر از آنها به این امر اعتقاد نداشتیم. بنابراین، تمام گزینهها از جمله استفاده از نیروی نظامی واقعا روی میز بود.
در کنار همکاری با اسرائیل، دولت اوباما حضور دریایی و هوایی خود را در خلیجفارس افزایش داد و رابطهاش را با پادشاهیهای حاشیه آن که نسبت به ایران بسیار هراسان بودند، تعمیق بخشید. من هم با شورای همکاری خلیجفارس درباره گفتوگوهای مداوم امنیتی همکاری کردم و مانورهای مشترک نظامی با کشورهای عضو این سازمان برگزار نمودیم. متقاعد کردن ترکیه به میزبانی تاسیسات مهم راداری، به ما کمک کرد تا سامانه جدیدی را ایجاد کنیم که از متحدین ما در اروپا علیه حمله احتمالی ایران دفاع میکرد.
حتی در حالی که ما قدرت تدافعی خود را تقویت میکردیم، به تهاجم خود برای فشار بر ایران به امید تغییر محاسبات سران این رژیم، ادامه دادیم. به مدد یک قانون و اقدام اجرایی، دولت اوباما و کنگره با همکاری یکدیگر تحریمهای مضاعفی علیه ایران اعمال کردند که تمام این تدابیر اصالتاً براساس اقدامات شورای امنیت سازمان ملل که در تابستان سال ۲۰۱۰ تصویب شده بود، صورت میگرفت.
413
اجرایی کردن تحریمهای جدید
هدف ما این بود که آنچنان فشاری از لحاظ مالی بر رهبران ایران وارد کنیم - از جمله بر سرمایه گذاری فزاینده در بخش تجاری صنعت نظامی این کشور - که آنها انتخابی جز بازگشت به پای میز مذاکره با پیشنهادات جدی نداشته باشند. ما صنعت نفت ایران، بانکها و برنامه سلاحهای این کشور را تعقیب میکردیم و لیستی از شرکتهای بیمه، خطوط کشتیرانی، تاجران نفتی، نهادهای مالی و سایر عوامل را تهیه کرده بودیم تا دست ایران از بازرگانی جهانی قطع شود. مهمتر از همه متقاعد کردن مصرفکنندگان اصلی نفت ایران برای متنوع کردن منابع انرژیشان به خرید نفت کمتر از ایران را در اولویت کاری خود قرار داده بودم. موافقت هر کدام از آنها به مثابه ضربهای سهمگین به بودجه ایران بود. رگ حیات ایران نفت است. این کشور سومین صادرکننده نفتخام در جهات است که مقادیر فروانی از ارزهای احتیاطی مورد نیاز این کشور از این راه تامین میشود. بنابراین، برای اینکه کسب و کار ایران به خصوص در حوزه نفت با مشقت بیشتری انجام شود، هر کاری را انجام دادیم.
اروپاییها شرکای اصلی در این کار بودند و هنگامی که بیست و هفت عضو اتحادیه اروپا برای اعمال تحریمهای کامل نفتی علیه ایران موافقت کردند، این امر ضربه سنگینی به این کشور بود. «باب آینهورن» همان کارشناسی که در ابتدا طرح تهاتر راکتور تحقیقاتی تهران در اکتبر ۲۰۰۹ را طراحی کرده بود و نیز «دیوید کوهن» معاون وزیر خزانهداری آمریکا، مامور یافتن خلاقانهترین و موثرترین مسیرهای اجرایی کردن تمام تحریمهای جدید ما شدند. توقیف داراییهای بین المللی ایران باعث میشد تانکرهای ایران نتوانند در بازار بینالمللی اقدام به خرید بیمه نمایند و دسترسی آنان به را به شبکههای مالی جهان قطع میکرد. این کار یک فشار تمام عیار به ایران بود.
براساس قانون جدیدی که در دسامبر ۲۰۱۱ توسط رئیسجمهور اوباما امضاء شد، سایر کشورها باید هر شش ماه یکبار ثابت میکردند به شکل هدفمندی مصرف نفت ایران را کاهش دادهاند و یا در غیر این صورت با تحریم مواجه میشدند. برای عملی کردن این موضوع، آن را به اداره جدیدالتاسیس «منابع انرژی» به ریاست «کارلوس پاسکال» واگذار کردم. هرجا که ایران تلاش میکرد نفتش را بفروشد، تیم ما آنجا حاضر میشد، فروشنده جایگزین نفت ایران را به خریداران پیشنهاد میکردند و ریسکهای مالی انجام تراکنش با کشوری مطرود را برای آنها توضیح میدادند. مشتریهای اصلی ایران با انتخابهای دشوار و با عواقب مالی چشمگیری مواجه بودند. خوشبختانه بسیاری از آنها با پذیرش فرصت متنوعسازی منابع نفتی خود، نشان دادند از رهبری دوراندیشانهای برخوردارند.
ما در کشورهایی نظیر آنگولا، نیجریه، سودان جنوبی و کشورهای حاشیه خلیجفارس فعال بودیم و رقبای ایران را تشویق میکردیم نفت بیشتری افزون بر مازاد نیاز خود استخراج و به فروش برسانند تا تعادل بازار برقرار بماند و از آسیبهای افزایش قیمت نفت جلوگیری شود. ثابت شد که صنعت نفت احیاء شده عراق که احیای آن اولویت قدیمی آمریکا بود، بسیار ارزشمند بوده است. اما حیاتیترین منبع جدید نفتی از داخل آمریکا تامین میشد. به لطف تکنولوژی و کاوشهای جدید، تولید نفت و گاز داخلی به طول قابل توجهی افزایش یافت و در نتیجه، واردات انرژی ما کاهش یافته بود. این امر، فشار را از بازار جهانی بر میداشت و باعث میشد نفت ایران آسانتر کنار گذاشته شود و کشورهای دیگر میتوانستند به منابعی تکیه کنند که آمریکا دیگر احتیاجی به آنها نداشت.
414
از اینکه دیگران برایش تعیین تکلیف کنند، نفرت داشت
بزرگترین خریداران نفت ایران و کشورهایی که متقاعد کردن آنها برای بستن شیر نفت ایران، دشوارترین کار بود، در آسیا قرار داشتند. چین و هند، به طور ویژه برای برآورده ساختن نیازهای رو به گسترش انرژی خود، به نفت ایران وابسته بودند. اقتصادهای پیشرفته کره جنوبی و ژاپن هم تا حد زیادی به نفت وارداتی وابسته بودند. ژاپن به دلیل گداخت نیروگاه اتمی فوکوشیما با بار مضاعفی روبهرو شد و مسئولین این کشور ضربالاجلی برای تامین امنیت نیروگاههای اتمی تعیین کردند، با این وجود ژاپنیها وعده کردند که به میزان قابل توجهی مصرف نفت ایران را کاهش دهند. این تصمیم در آن شرایط، تعهد شجاعانهای به شمار میآمد.
در عوض، هند، به صورت علنی از پذیرش درخواست غرب برای کاهش اتکای خود به نفت ایران امتناع ورزید. در گفتوگوهای خصوصی، رهبران هند موافق این موضوع بودند که صلح خاورمیانه دارای اهمیت است و به صورت موشکافانهای آگاه بودند که ۶ میلیون هندی در کشورهای حاشیه خلیجفارس زندگی و کارگری میکنند و میتوانند در برابر بيثباتی سیاسی یا اقتصادی آسیبپذیر باشند. اگرچه در همان زمان اقتصاد به سرعت رو به رشد هند به تامین بيوقفه انرژی وابسته بود و آنها از این موضوع نگران بودند که نیازهای آنها به انرژی آنقدر زیاد باشد که بدون نفت ایران هیچ راه عملی برای تامین احتیاجات آنان وجود نداشته باشد. یک دلیل ناگفته دیگر هم برای اکراه هندیها وجود داشت: هند که در طول جنگ سرد، قهرمان «جنبش عدم تعهد» و همچنان برای «استقلال و خودمختاری راهبردی» خود ارزش زیادی قائل بود، به طور قابل فهمی از اینکه دیگران برایش تعیین تکلیف کنند، نفرت داشت. هر چقدر بیشتر از آنها میخواستیم که مسیرشان را تغییر دهند، احتمال اینکه آنها پایشان را در یک کفش بکنند بیشتر میشد.
در ماه می ۲۰۱۲، به دهلی نو سفر کردم تا به شخصه دلایل تحریم نفتی ایران با مسئولین این کشور مطرح کنم. اینگونه استدلال کردم که حفظ یک جبهه متحد، بهترین راه برای متقاعد کردن ایران به بازگشت به پای میز مذاکره، دستیابی به راهحل دیپلماتیک برای این بنبست و اجتناب از درگیری نظامی بیثباتکننده است. مزایای متنوعسازی منابع انرژی را تشریح نمودم و درباره جایگزینهای بالقوه نفت ایران که در بازار در دسترس بودند، صحبت کردم. همچنین به هندیها این اطمینان را دادم که چنانچه آنها گامهای مثبتی بردارند ما هم تصریح خواهیم کرد که این، تصمیم آنها بوده است اگر چه که هندیها به آن اعتراض داشتند. تمام آنچه که ما دغدغه آن را داشتیم، سرانجام کار بود و نه ابراز ناراحتی. به نظر میرسید که استدلال من باعث ایجاد تغییر در موضع هندیها شده بود. وقتی که «اس. ام. کریشنا» وزیر خارجه هند و من به میان رسانهها آمدیم، میدانستیم که درباره موضوع ایران هم از ما سوال خواهد شد. من پاسخ این سوال را ابتدا به کریشنا واگذار کردم. او گفت: «درخصوص نیازهای رو به رشد ما، طبیعی است که منابع واردات نفت و گاز خود را به منظور تامین هدف امنیت انرژی، تنوع ببخشیم. از آنجا که شما به طور مشخص درباره ایران سوال کردید، این کشور همچنان یکی از منابع مهم نفت ما باقی خواهد ماند، هر چند که سهم واردات نفت از ایران کاهش خواهد یافت.»
415
به کریشنا قول دادم که...
در نهایت این امر بازتابدهنده تصمیمی است که پالایشگاههای ما براساس ملاحظات تجاری، مالی و فنی آن را اتخاذ کردهاند.» این جملههای وزیر خارجه هند به اندازه کافی برای من خوب بود. به کریشنا قول دادم که کارلوس و تیم کارشناسانش را به دهلینو اعزام کنم تا روند این تصمیمات «کاملا غیرمرتبط با ایران» سرعت بیشتری بیابد. سرانجام، تلاشهای ما منجر شد تا مشتریهای اصلی نفت ایران، حتی بیمیلترین آنها موافقت کنند که خرید نفت ایران را کاهش دهند. نتایج این کار چشمگیر بود. تورم در ایران بیش از ۴۰ درصد افزایش یافت و ارزش پول رسمی به شکل قابل توجهی کاهش یافت. صادرات نفت این کشور از روزانه ۵/۲ میلیون بشکه نفتخام به حدود یک میلیون بشکه کاهش یافت که در نتیجه بیش از ۸۰ میلیارد دلار به این کشور ضرر وارد شد.
تانکرهای نفتی ایران به دلیل اینکه بازاری برایشان نبود و هیچ سرمایهگذار خارجی یا شرکت بیمه تمایلی به بازگشت به این کشور نداشتند، در بنادر پهلو گرفتند و جتهای ایران به علت اینکه قطعات یدکی نداشتند در آشیانهها زنگ زدند. شرکتهای بزرگ چندملیتی مانند شل، تویوتا و دوویچه بانک شروع به خروج از ایران کردند. حتی احمدینژاد که ید طولایی در انکار تاثیر تحریمهای ایران داشت شروع به گلهگذاری از «تهاجم اقتصادی» کرد.
سالها درباره «تحریمهای فلجکننده» صحبت کرده بودیم و اکنون این ایده به واقعیت پیوسته بود. نتانیاهو به من میگفت آنقدر این عبارت را دوست دارد که گویی آن را خودش گفته است. از ائتلافی که گردهم آورده بودیم و تاثیرگذاری تلاشهایمان احساس افتخار میکردم اما از رنجی که مردم ایران به خاطر گردنکشی رهبرانشان در برابر جامعه بینالمللی متحمل میشدند احساس لذت نمیکردم. برای اینکه مطمئن شویم تحریمها مردم ایران را از غذا، دارو و سایر موارد بشردوستانه محروم نکرده باشد از هیچ تلاشی فروگذار نکردیم. به دنبال فرصتهایی بودم تا تاکید کنم مرافعه ما با دولت ایران است و نه شهروندان آن، از جمله اینکه در مصاحبه با بخش فارسی صدای آمریکا و برنامه پارازیت که معادل ایرانی برنامه آمریکایی «دیلیشو» است، بر این موضوع تاکید کردم.
مردم ایران شایسته آینده بهتری هستند اما این امر تا زمانی که رهبران آنها مسیر خود را تغییر نمیدادند ممکن نمیشد.
در تمام این مدت، ایرانیها همچنان به سرکشی ادامه دادند. این گردنکشی آنها تا طراحی توطئههای تروریستی در سراسر جهان از جمله بلغارستان، گرجستان و تایلند ادامه یافت. تهران به تلاش خود برای تضعیف دولتهای همسایه ادامه داد و ناآرامیهای را از بحرین تا یمن و فراتر از آن تحریک کرد. ایران برای کمک به متحد خود بشار اسد، پول و سلاح را به سوریه سرازیر کرد و از سرکوب وحشیانه او علیه مردمش حمایت نمود. در نهایت هم مربیان نظامی سپاه پاسداران و حزبالله را برای تقویت بیشتر اسد به آنجا فرستاد. و البته به پیشبرد برنامه هستهای خود که نقض قطعنامههای سازمان ملل به شمار میآمد ادامه داد و از تعامل مثبت با گروه ۱+۵ امتناع ورزید.
416
این فتح باب جدید چه نتیجهاي خواهد داشت
رئيسجمهور اوباما و من به صورت علنی تاکید کردیم که پنجره دیپلماسی همچنان مفتوح است اما برای همیشه باز نخواهد ماند. ما در خفا همچنان امید داشتیم که عملکرد طرف عمانی در نهایت پیشرفت داشته باشد. هر چقدر که فشارها را افزایش ميدادیم و به هر میزان که اقتصاد ایران فرو ميپاشید به همان میزان هم لازم بود مشوقهاي بیشتری به تهران برای بازنگری در مواضعش واگذار کنیم.
این دقیقاٌ چیزی بود که در ماههاي منتهی به پایان سال ۲۰۱۲ یعنی درست وقتی که دوران مسئولیت من در وزارت خارجه رو به پایان بود، اتفاق افتاد. اقتصاد، موقعیت منطقهاي و شهرت بينالمللی ایران همه در هم پیچیده شده بود. دوره دوم ریاست جمهوری رئیسجمهور احمدینژاد یک فاجعه و جایگاه سیاسی او فروپاشیده بود. رابطه او با رهبر عالی انقلاب که روزگاری بسیار نزدیک بود در کنار ارتباطش با سایر محافظهکاران قدرتمند و روحانیون که واقعا اهرمهاي قدرت در ایران را در دست داشتند نیز تیره و تار شده بود. در همین اثنا عمانیها خاطرنشان کردند که ایرانیها در نهایت آماده پیشبرد مذاکرات محرمانه هستند که مدتها منتظر آن بودیم. آنها مایل بودند تا یکی از معاونین وزیر امور خارجه را برای ملاقات با معاونم «بیلبرنز» به مسقط اعزام نمایند. در مارس ۲۰۱۳، چند هفته پس از اینکه دوره من به اتمام رسید، موافقت کردیم که «بیل» و «جیک» به عمان بازگردند تا بررسی کنند این فتح باب جدید چه نتیجهاي خواهد داشت. پاسخ همچنان ناامیدکننده بود. به نظر ميرسيد ایرانیها هنوز برای آنچه که باید انجام دهند کلنجار ميروند. برخی از عناصر دولت به وضوح به تعامل جدی علاقمند اما برخی از سایر نیروهای قدرتمند، مانع پیشرفت مذاکرات بودند. تیم ما یکبار دیگر با این برداشت که هنوز زمان دستیابی به موفقیت نرسیده است، به کشور بازگشت.
پس از آن یک بار دیگر وقایعی رخ داد. بهار همان سال، ایران در تکاپوی برگزاری انتخابات جدید برای تعیین جایگزین احمدینژاد به عنوان رئیسجمهور بود. باورش سخت بود که چهار سال از تظاهرات گسترده در خیابانهاي تهران پس از انتخابات پیشین گذشته باشد. از آن زمان، رژیم برای به حاشیه راندن مخالفان سیاسی و سرکوب دگراندیشان، بیرحمانه عمل کرده بود. برای تداوم این عملکرد، مقامات ایرانی در رقابتهاي سال ۲۰۱۳ تمام کاندیداها را دستچین کردند و هر کسی که به اندازه کافی محافظهکار یا وفادار به نظام نبود را رد صلاحیت نمودند.
آنها حتی علیاکبر هاشمیرفسنجانی که یکی از رهبران انقلاب سال ۱۹۷۹، رئیسجمهور اسبق و یک روحانی تاثیرگذار بود را به دلیل به چالش کشیدن رژیم، رد صلاحیت کردند. همه هشت کاندیدایی که موفق به عبور از این مرحله شده بودند، روابطی نزدیک با رهبر عالی ایران داشتند و حائز اعتبار عمیق رژیم بودند. خلاصه اینکه بازی قدرت در ایران تا جایی که ممکن است، باید بیخطر انجام ميشد. سعید جلیلی، مذاکرهکننده متعصب هستهاي هم در میان انتخابهاي ارجح آیتالله و در نتیجه یکی از پیشتازان رقابتها بود. مبارزه انتخاباتی او بر محور شعارهای پوچ «توسعه اسلامی» قرار گرفته بود و از تشکیک بیشتر درباره شکستهاي اقتصادی یا سیاست خارجی فاجعهبار ایران اجتناب ميکرد.
417
ایدههای روشن برای آینده
به نظر میرسید علاقه و هیجان مردم نسبت به انتخابات که هدف رژیم بود، در میان آنان اندک باشد اما مشاهده درماندگی مردم کار دشواری نبود. رسانههای خارجی از یک مرد چهل و پنجساله که صاحب گاراژی خارج از قم بود - شهری که تاسیسات هستهای مخفیانه آن در سال ۲۰۰۹ کشف شد - و از وضعیت اقتصادی مینالید نقل کردند: «من عاشق اسلام هستم اما تورم ۱۰۰ درصدی را چگونه سر و سامان بدهیم؟ من به هر کسی که طرح خوبی داشته باشد رای خواهم داد اما هیچ کاندیدايی که ایدههای روشن برای آینده داشته باشد را ندیدهام.»
سپس، در آخرین روزها پیش از انتخابات ماه ژوئن، اتفاق چشمگیری رخ داد. در اثنای رقابتهای انتخاباتی به دقت هماهنگ شده رژیم، این استیصال در معرض دید عموم مردم به حالت انفجاری رسید و تناقضات و شکستهای سیاستهای رژیم در مقابل تمام کشور، ناگهان مورد سوال قرار گرفت. در یک مناظره انفجارگونه تلویزیونی که در سراسر کشور پخش میشد، مخالفان جلیلی، پرخاشگرانه وی را به دلیل سوءمدیریتش در سیاست هستهای و هزینههای وحشتناکی که بر دوش اقتصاد کشور گذاشته بود، سوال پیچ کردند.
علیاکبر ولایتی، وزیر سابق خارجه که به افراطگرایی مشهور بود خطاب به او گفت: «محافظهکار بودن به معنای غیرمنعطف و سرسخت بودن نیست.» محسن رضایی، فرمانده ارشد سابق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به طور مکرر و با تاکید میگفت: «ما نمیتوانیم بدون اینکه چیزی بدهیم انتظار دریافت چیزی را داشته باشیم» و در شعار مقاومت در برابر جهان تشکیک میکرد. او سوال کرد: «آیا منظور شما این است که ما باید مقاومت کنیم و مردم را گرسنه نگه داریم؟» جلیلی تلاش کرد از کارشکنی خود در تازهترین گفتوگوهای ۱+۵ دفاع کند و به صورت اعتراضآمیز گفت: «آنها میخواستند یک جواهر را با یک آبنبات عوض کنند» - و در دفاع از خود به مقام رهبری متوسل شد. اما این امر مانع توقف حملات مخالفانش نگردید.
حسن روحانی که خودش مذاکرهکننده اسبق هستهای بود و به دلیل گفتمانش مبنی بر «تعامل سازنده با دنیا» میانهروترین فرد در رقابتها به شمار میآمد، از جلیلی به دلیل اینکه اجازه داده است ایران در شورای امنیت سازمان ملل تحریم شود انتقاد کرد و گفت: «همه مشکلات ما ناشی از این موضوع است. خوب است چرخ سانتریفیوژها بچرخد به شرطی که چرخ زندگی و معاش مردم هم بچرخد.» ایرانیهایی که در خانه این مناظره را تماشا میکردند حتما بهت زده شده بودند. پیش از این، آنها به ندرت اجازه داشتند که مناظرهای شبیه این را ببینند.
در روز انتخابات که مصادف با ماه ژوئن ۲۰۱۳ بود، ایرانیها به طرز شگفتنگیزی حضو گستردهای به هم رساندند و روحانی را با اکثریت آراء انتخاب کردند. این بار هیچ تلاشی برای معکوس کردن نتایج یا تقلب در انتخابات صورت نگرفت. مردم در خیابانها جمع شدند و شعار میدادند: «زندهباد اصلاحات». روحانی در ماه آگوست قدرت را به دست گرفت و بلافاصله بیانیههای آشتیجویانهای خطاب به جامعه بینالمللی صادر کرد و حتی به مناسبت عید «روش هاشانا» سال نو یهودیان، آرزویهای خوبی در توئیتر منتشر کرد.
418
در لحظات آخر پا پس کشیدند
روحانی در ماه آگوست قدرت را به دست گرفت و بلافاصله بیانیههای آشتی جویانهای خطاب به جامعه بینالمللی صادر کرد و حتی به مناسبت عید «روش هاشانا» سال نو یهودیان، آرزویهای خوبی در توئیتر منتشر کرد.
من اکنون یک شهروند بدون مسئولیت یا مقام رسمی بودم اما تمام این رویدادها را با علاقه زیاد و میزان معقول شکاکیت رصد میکردم. رهبر عالی ایران همچنان تمام قدرت واقعی در ایران، به خصوص درباره برنامه هستهای و سیاست خارجی را در دست داشت. او اجازه انتخاب روحانی را داده بود و با گفتمان این شیوه جدید، مدارا میکرد. حتی از رئیسجمهور جدید در برابر حملات افراطگرایان ناآرام، به آرامی دفاع میکرد و شاید دفاع او به این معنا بود که درک کرده بود سیاستهای رژیم تا چه میزان بیثبات شده است. اما هیچ دلیلی تا آن زمان وجود نداشت که باور کنیم او عمیقا تصمیم گرفته باشد مسیر هر یک از موضوعات اساسی که در قلب سیاستهای ستیزهجویانه ایران نسبت به منطقه و بسیاری از نقاط جهان قرار دارد را تغییر دهد.
در پس پرده و پس از انتخاب روحانی، رابط عمانیها به تکاپو افتاد. سلطان قابوس اولین رهبر خارجی بود که به ملاقات روحانی در تهران رفت. رئیسجمهور اوباما نامه دیگری نوشت و این بار پاسخ مثبتی دریافت کرد. «بیل» و «جیک» که این بار مشاور امنیتی ملی جو بایدن، معاون رئیسجمهور شده بودند، جلسه با مقامات ایرانی را در مسقط از سر گرفتند. آنها در نهایت اجازه مذاکره از بالاترین سطوح را کسب کرده بودند. ادامه دقیق محرمانه بودن مذاکرات به جهت حفظ اعتبار شکننده روحانی در کشورش بیش از هر زمان دیگری اهمیت داشت. چارچوب یک توافق اولیه تقریبا به سرعت شکل گرفت. ایران در ازای رفع ناچیز تحریمها، موافقت کرد به مدت شش ماه پیشبرد برنامه هستهای خود را متوقف و اجازه بازرسیهای جدید را صادر کند. این امر موجب فتح باب مذاکرات فشرده برای برطرف کردن نگرانی جامعه بینالمللی و حل تمام مسائل مهم میگردید. «وندی شرمن» رئیس امور سیاسی وزارت خارجه که مذاکرهکنندهای با تجربه و اولین زنی بود که عهدهدار این مسئولیت شده بود، به گفتوگوهای عمان پیوست و کمک کرد جزئیات مذاکره به نتیجه برسد.
گروههای مذاکرهکننده همچنین درباره امکان ملاقات رودرروی رئیسجمهور اوباما و روحانی در نیویورک در مجمع عمومی سازمان ملل در اواخر ماه سپتامبر گفتوگو کردند. ایرانیها در لحظات آخر پا پس کشیدند که نشان میداد اختلافات و سوءظن در داخل رژیم هنوز ادامه دارد. اما وقتی لیموزین روحانی، وی را برای بازگشت به کشورش به فرودگاه منتقل میکرد، این دو رئیسجمهور تلفنی با یکدیگر گفتوگو کردند. این اولین گفتوگوی رؤسای جمهور آمریکا و ایران از سال ۱۹۷۹ تا آن زمان بود. جانشین من، جان کری با جواد ظریف وزیر خارجه ایران ملاقات کرد و دولت اوباما، متحدین کلیدی خود را در جریان پیشرفتهای حاصله در گفتوگوهای سرّی قرار داد. بنیامین نتانیاهو نخستوزیر اسرائیل هم در سخنرانی خود در سازمان ملل هشدار داد روحانی «گرگی در لباس میش» است.
419
گامهای غیرقابل بازگشت براي از بین بردن برنامه هستهای
در ماه اکتبر، رابطین عمانی به مذاکرات رسمی کشورهای ۱+۵ در ژنو پیوستند که وندی شرمن از طرف ایالات متحده رهبری آن را برعهده داشت. «بیل» و «جیک» هم در این گفتوگوها شرکت کردند اما تدابیر دقیقی برای دور ماندن از رسانهها اتخاذ کردند، از جمله اینکه در یک هتل جداگانه اقامت کردند و از ورودیهایی رفت و آمد میکردند که استفاده نمیشد.
در ماه نوامبر، جان کری دوبار به این امید به ژنو سفر کرد که مذاکرات را به سوی خط پایان به پیش ببرد. هنوز دغدغههای بزرگی وجود داشتند که باید راهحلی برای آنها یافت میشد: آیا ایران باید تمام فرایند غنیسازی اورانیوم خود را متوقف کند یا میتوانست اجازه ادامه غنیسازی زیرسطحی پایینتر از آنچه که برای یک بمب نیاز است را داشته باشد؟
از نظر روحانی، ادامه غنیسازی حتی در سطوح پایین، فراهمکننده پوشش سیاسی مهمی بود. اما اسرائیلیها و سایرین فکر میکردند چنین امتیازاتی رسم و روالی خطرناک را ایجاد میکند. سوال بعدی این بود که چه میزان از تحریمها برداشته شود. برخیها دوباره مخالف هرگونه عقبنشینی در برابر ایران بودند مگر اینکه این کشور گامهای غیرقابل بازگشت و قابل راستیآزمایی برای از بین بردن برنامه هستهای خود بردارد. نتانیاهو با تمسخر میگفت ۱+۵ در حال آماده شدن برای تقدیم «توافق قرن» در سینی نقرهای به ایران است.
«کری» و «شرمن» با پشتیبانی رئیسجمهور باراک اوباما، مذاکرات را به پیش بردند و در کنار سایر شرکایمان موفق شدند به مصالحه را شکل دهند. ایران موافقت کرد تا ذخیره اورانیوم با غنای بالا را نابود و تنها به غنیسازی اورانیوم ۵ درصد (که بسیار کمتر از سطح ساخت سلاح هستهای است) ادامه دهد، هزاران سانتریفیوژ از جمله سانتریفیوژهای نسل بعدی را از مدار خارج کند، اجازه بازرسیهای سرزده را بدهد و کار بر روی تاسیسات جدید اتمی از جمله راکتور پلوتونیوم را متوقف نماید. در مقابل، جامعه بینالمللی وعده کرد چندین میلیارد دلار که اکثراً از محل داراییهای توقیف شده ایران بود را بابت رفع تحریمها پرداخت نماید. از طرف کاخ سفید، رئیسجمهور اوباما این توافق را تحت عنوان «گامی مهم به سوی راهحلی جامع» مورد تقدیر قرار داد و از سالها دیپلماسی صبورانه و فشار تمجید کرد.
وقتی در سال ۲۰۰۹ دولت اوباما روی کارآمد، جامعه بینالمللی دچار دودستگی شده بود، دیپلماسی متوقف گردیده و ایرانیها بدون مکث به سوی ساخت سلاح اتمی حرکت میکردند. راهبرد دوگانه تعامل و فشار، این روند را معکوس کرد، دنیا را متحد ساخت و سرانجام ایران را مجبور کرد به میز مذاکره بازگردد.
من همچنان نسبت به اینکه ایرانیها زیر بار توافق جامع نهایی بروند بدبین باقی ماندم؛ آنقدر در طول این سالها امیدهایم ناامید شده بود که اکنون به خودم اجازه نمیدهم خیلی خوشبین باشم. اما این توافق، امیدبخشترین تحول در این مدت طولانی بود و ارزشش را داشت تا بیازماییم که چه چیزی قابل دستیابی است.
420
شما این پتانسیل را دارید که...
اگرچه پنج سال طول کشید تا توافق اولیه حاصل شود، سختترین کار همچنان در پیشرو بود. تمام موضوعات دشواری که به ارتباط ایران با جامعه بینالمللی باز میگشت همچنان لاینحل باقی مانده بود. حتی اگر تمام موضوع هستهای در نهایت به نحو رضایتبخشی با یک توافق تحمیلی حل و فصل شود، حمایت ایران از تروریسم و رفتار تهاجمی این کشور برای امنیت ملی ایالات متحده آمریکا و متحدانمان به عنوان یک تهدید، کماکان باقی خواهد ماند.
جدای از این مباحث، رهبران ایران - به خصوص رهبر انقلاب - با انتخابهای واقعی در آینده روبهرو خواهند بود. زمانی که انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹ به پیروزی رسید، اقتصاد ایران حدود ۴۰ درصد بزرگتر از اقتصاد ترکیه بود و در سال ۲۰۱۴ این روند معکوس شد. آیا برنامه هستهای ایران ارزش تهدید کردن یک تمدن برجسته و مستمند کردن مردمانی سرافراز را دارد؟ اگر ایران در آینده سلاح هستهای داشته باشد، حتی یک شغل برای کشوری که میلیونها جوان آن بیکار هستند ایجاد خواهد کرد؟ آیا این امر باعث خواهد شد که ایرانیهای بیشتری به دانشگاه بروند یا راهها و بنادر تخریب شده از جنگ با عراق که یک نسل قبل شاهد آن بودهاند بازسازی شوند؟ وقتی ایرانیها به خارج از کشورشان نگاه میکنند آیا ترجیح میدهند سرنوشتشان مانند کره شمالی باشد یا کره جنوبی؟
سوریه: مشکلی پیچیده
کوفی عنان در پایان ژوئن ۲۰۱۲ به امید حل جنگ خونین داخلی که در سوریه شعله میکشید وزرای کشورها را به «پالاس دو نیشن» (دفتر سازمان ملل در ژنو) دعوت کرده بود. او به وزرایی که به دعوتش پاسخ داده بودند نگاه کرد و گفت: «تاریخ به مثابه داوری ناامیدکننده است و اگر ثابت کنیم که قادر نیستیم مسیر درست را انتخاب کنیم، حکم سختی علیه همه ما صادر میکند.» کوفی عنان مذاکرات دیپلماتیک دشواری را به سرانجام رسانده بود. به عنوان هفدهمین دبیرکل سازمان ملل از کشور غنا که به آرامی سخن میگفت و بین سالهای ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۶ در این پست مشغول به کار بود، او موفق شده بود که برنده جایزه صلح نوبل هم باشد. او به ما گفت: «در مجموع، شما این پتانسیل را دارید که از قدرت فوقالعاده خود به خوبی استفاده کنید و مسیر این بحران را تغییر دهید. شما با حضورتان در اینجا نشان دادید که قصد دارید رهبری این کار را در دست بگیرید.» با این حال، همانطور که کوفی عنان هم به خوبی میدانست، بر سر اینکه چه نوع از رهبری دقیقا مورد نیاز است اختلاف نظر فراوانی وجود داشت.
این بحران در اوایل سال ۲۰۱۱ هنگامی آغاز شد که شهروندان سوریه با الهام گرفتن از بخشی از اعتراضات موفق مسالمتآمیز تونس و مصر به خیابانها ریختند تا علیه رژیم استبدادی بشارالاسد تظاهرات کنند. مانند لیبی، نیروهای امنیتی با شدت عمل و بازداشتهای گسترده به اعتراضات پاسخ دادند که نهایتاً منجر به این امر گردید که برخی از سوریها سلاح به دست گیرند و از خودشان دفاع کنند. آنها در نهایت برای سرنگونی بشار اسد تلاش کردند.
421
نفع بیشتری برایمان دارد
این مبارزه ناعادلانه بود و رژیم تا ژوئن سال ۲۰۱۱، حدود ۱۳۰۰ نفر از جمله کودکان را کشت. (تا اوایل ۲۰۱۴، برآورد مجموع کشتهها بیش از ۱۵۰ هزار نفر بود که احتمالا بسیار کم بود.) در اوایل سال ۲۰۱۰، حدود یک سال پیش از آنکه گرداب سوریه آغاز شود، به رئیسجمهور پیشنهاد کردم «رابرت فورد» که دیپلماتی باتجربه خدمت در خاورمیانه و آخرین ماموریت او در عراق بود، به عنوان اولین سفیر آمریکا در سوریه، پس از حدود پنج سال منصوب شود. تصمیم آسانی نبود. ایالات متحده سفیر خود را به نشانه نارضایتی از رژیم سوریه خارج کرده بود و بازگرداندن آن ممکن بود به عنوان تایید اسد تلقی گردد. اما پس از آن به این نتیجه رسیدم و در حال حاضر نیز بر این عقیده هستم که داشتن سفیر در کشورهایی که حتی ما با رژیمهای آنها به شدت مخالفیم، به طور عمومی نفع بیشتری برایمان دارد. رئیسجمهور با توصیه من موافقت نمود و در فوریه ۲۰۱۰، رابرت را نامزد این پست کرد. مجلس سنا هم به دلیل مخالفتها به انتصاب او کمک کرد. این مخالفتها با شخص او نبود (زیرا اعتبار رابرت بسیار درخشان و برجسته بود) بلکه به طور کلی با ایده اعزام سفیر به سوریه مخالفت میشد.
درست بعد از کریسمس و در طول تعطیلات کنگره، رئیسجمهور از اختیارات قانونی خود درباره انتصابها، برای منصوب نمودن «رابرت» استفاده کرد. او در ژانویه ۲۰۱۱ به دمشق رسید و پیش از شروع تظاهرات، در آنجا مستقر شد. اعتراضات درماه مارس تشدید گردید و نیروهای امنیتی در شهر درعا، به روی آنها آتش گشودند و معترضین را کشتند. اسد، ارتش را در آنجا مستقر کرد. نیروهای امنیتی در پایان ماه آوریل، درعا را محاصره و جستوجوی خانهها را آغاز کردند. ایالات متحده به شدت هر نوع خشونت علیه شهروندان را محکوم کرد. در نتیجه، فورد و تیم ما در سفارتخانه با آزار و اذیت و تهدید روبهرو شدند که از جمله آنها یک حادثه جدی در جولای ۲۰۱۱ بود. معترضین طرفدار دولت وارد سفارتخانه شدند، شیشهها را شکستند، با اسپری شعارنویسی و به محل اقامت رابرت حمله کردند. علیرغم خطرات، او به «حماء» که صحنه قتل عام سال ۱۹۸۲ بود رفت تا با معترضان دیدار کند و همبستگی و همدردی خود را با کسانی که خواستار اصطلاحات دموکراتیک بودند ابراز نماید.
وقتی که رابرت وارد شهر میشد، ساکنان آنجا خودروی او را گلباران کردند. او به بیمارستانی رفت که افراد مجروح شده توسط نیروهای امنیتی سوریه در آنجا تحت درمان بودند و سعی کرد درباره اعتراضات اطلاعات بیشتری کسب کند، اینکه اهدافشان چیست و چگونه میتوان تماس فعلی را با آنان را برقرار کرد. آن ملاقات باعث شد رابرت، رهبری آمریکا برای همکاری با مخالفین را در دست گیرد. بسیاری از همان سناتورها که مانع تایید او شده بودند، آنچنان تحت تاثیر شجاعت و هوش او قرار گرفته بودند که در اوایل ماه اکتبر به او رای مثبت دادند. این نمونه دیگری از یک دیپلمات مجرب بود که با خارج شدن از پشت دیوارهای سفارت، ریسک کرد و کار صحیح را انجام داد.
422
تهيه قطعنامهاي با كلمات ملايم
با وجود اعتراضات بینالمللی نسبت به خشونت در سوریه، روسیه و چین در اکتبر ۲۰۱۱ به قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل که با کلمات ملایم تهیه شده بود رای دادند. این قطعنامه نقض حقوق بشر توسط اسد را محکوم کرد و خواستار اجازه برای تداوم تظاهرات صلحآمیز گردید. روسیه، روابط سیاسی قدیمی با سوریه داشت که به دوران جنگ سرد باز میگشت، از جمله یک پایگاه دریایی مهم در ساحل دریای مدیترانه در این کشور داشت و روابطی مذهبی بین مسیحیان ارتدوکس سوریه و کلیسای ارتدوکس روسیه برقرار بود. روسیه نسبت به حفظ نفوذ خود مصمم بود و با استقامت از رژیم اسد حمایت میکرد.
بشار الاسد، پسر حافظ اسد بود که در سال ۱۹۷۰ کنترل این کشور را به دست گرفت و تا زمان مرگش در ژوئن ۲۰۰۰، به مدت سی سال، رهبر این کشور بود. بشار اسد که یک چشمپزشک بود، پس از مرگ برادر بزرگترش طی یک حادثه رانندگی در سال ۱۹۹۴، آماده جانشینی پدرش شد و پس از مرگ پدرش ریاست جمهوری را به عهده گرفت. «اسماء»، همسر بشار پیش از اینکه بانوی اول شود در بانکها سرمایهگذاری میکرد.
در شرح حالی که در سال ۲۰۰۵ درباره این زوج نوشته شده، آمده است: «به نظر میرسد آنها عصاره ادغام سکولاریسم غربی - عربی باشند. اما همانطور که در آن مقاله اشاره شده، این تصویر «سرابی» بیش نبود زیرا امیدهای فراوان در مورد حاکم جدید سوریه به «الگویی از وعدههای توخالی، فصاحت و بلاغت تند و زننده و تاکتیکهای خونین» بدل گشت. همچنانکه ناآرامیها در سراسر خاورمیانه گسترش مییافت این، «وعدههای توخالی» و امیدهای تحقق نیافته بودند که به بسیاری از معترضین سوری انگیزه میداد.
اسد و دار و دسته حکومتی او، علوی بودند که فرقهاي از شیعه به حساب میآمدند و ارتباط نزدیکی با ایران داشتند. آنها بعد از قیمومیت فرانسه پس از جنگ جهانی اول، به مدت چندین دهه بر اکثریت سنی حکمرانی میکردند. علویها ۱۲ درصد جمعیت کشور را تشکیل میدادند. شورشیان، عمدتاً سنی بودند که بیش از ۷۰ درصد جمعیت سوریه را شکل میدادند در حالی که کردها حائز ۹ درصد اکثریت بودند. ۱۰ درصد دیگر جمعیت سوریها مسیحی و حدود ۳ درصد هم دروزی بودند. دروزیها فرقهاي از اسلام شیعی بودند که بنیادهایی از مسیحیت، یهودیت و سایرعقاید را داشتند. وقتی که بحران شروع شد، یکی از بزرگترین چالشهايي که ما با آن مواجه بودیم، کمک به اتحاد مخالفین در سراسر کشوری بود که تفاوتهای فراوانی به لحاظ مذهبی، جغرافیایی و عقیدتی در آن بود. در اکتبر ۲۰۱۱، اتحادیه عرب خواستار آتشبس درسوریه شد و از رژیم اسد خواست تا نیروهای خود را از شهرهای مهم بیرون بکشد، زندانیان سیاسی را آزاد کند، از دسترسی خبرنگاران و فعالان حقوق بشر حمایت نماید و گفتوگوها را با معترضین آغاز کند.
بسیاری از کشورهای عربی سنینشین به ویژه عربستان سعودی و دیگر کشورهای خلیجفارس، از شورشیان حمایت میکردند و خواستار برکناری اسد بودند. بر اثر فشار همسایگان عرب، بشار اسد به صورت ظاهری با طرح اتحادیه عرب موافقت کرد اما تقریباً بلافاصله، آن را نادیده گرفت.
423
سوءاستفاده از جنگ برای پیشبرد اهداف خود
به صورت ظاهری با طرح اتحادیه عرب موافقت کرد اما تقریباً بلافاصله، آن را نادیده گرفت. طی روزهای پس از آن نیروهای رژیم به کشتار معترضین ادامه دادند. اتحادیه عرب هم در پاسخ، عضویت سوریه را به حالت تعلیق در آورد. در ماه دسامبر، اتحادیه عرب یک بار دیگر تلاش کرد. مانند گذشته، اسد با طرح آنان موافقت نمود، اگرچه اینبار، ناظران عرب نیز به شهرهای جنگزده سوریه اعزام شدند. متاسفانه حتی حضور این تیم نظارت بینالمللی موجب گردید تا فقط اندکی از خشونت فروکش کند و یکبار دیگر به سرعت مشخص شد که اسد هیچ قصدی برای پایبندی به وعدهاش ندارد. در اواخر ژانویه ۲۰۱۲، اتحادیه عرب با ناامیدی ناظران خود را خارج کرد و از شورای امنیت سازمان ملل خواست تا از درخواست آنان برای انتقال سیاسی در سوریه که مستلزم تحویل قدرت از سوی اسد و تشکیل دولت وحدت ملی بود، حمایت کند.
همزمان با این درخواست، ارتش رژیم با استفاده از تانکها، حومه مسکونی دمشق را گلولهباران کرد. عزم شورشیان برای مقاومت با همه هزینههایش روز به روز در حال تشدید شدن بود؛ برخی در حال افراطی شدن و افراطگرایان هم در حال پیوستن به جنگ بودند. گروههای جهادی، از جمله برخی از آنان که با القاعده مرتبط بودند، سوءاستفاده از جنگ برای پیشبرد اهداف خود را آغاز کردند. تعداد زیادی از پناهندگان در سراسر مرزهای سوریه به اردن، ترکیه و لبنان فرار کردند. (تا سال ۲۰۱۴، بیش از ۲.۵ میلیون نفر به دلیل جنگ سوریه پناهنده شدند.) در پایان ژانویه ۲۰۱۲، در یک جلسه ویژه شورای امنیت در نیویورک برای استماع گزارش اتحادیه عرب و بحث درباره چگونگی واکنش به این شرایط، شرکت کردم. خطاب به شورا گفتم: «همه ما یک انتخاب داریم. یا در کنار مردم و منطقه بایستیم و یا با ادامه خشونت در آنجا همدست شویم.»
قطعنامه جدیدی که از طرح صلح اتحادیه عرب حمایت میکرد به همان مشکل تلاشهای قبلی دچار شد. روسها سرسختانه با هر چیزی که ممکن بود به اسد فشار بیاورد، مخالف بودند. سال قبل هم آنها از دادن رای برای تصویب منطقه پرواز ممنوع بر فراز لیبی و اتخاذ «همه تدابیر لازم» برای حمایت از غیرنظامیان امتناع نمودند و سپس، هنگامی که عملیات نظامی به رهبری ناتو برای حفاظت از غیرنظامیان، سقوط قذافی را تسریع کرد، اوقات تلخی کردند. اکنون درباره آشوب سوریه هم مصمم بودند تا از مداخله غرب جلوگیری کنند. رژیم اسد از نظر راهبردی بسیار برای آنان حائز اهمیت بود. در نیویورک استدلال کردم که تشبیه اوضاع سوریه با لیبی یک «قیاس نادرست» است. قطعنامه اتحادیه عرب، تحریمی اعمال نمی کند یا از به کارگیری نیروی نظامی پشتیبانی نمینماید و در عوض، بر ضرورت انتقال صلحآمیز سیاسی متمرکز است. روسها هنوز خواستار تصویب قطعنامه علیه سوریه نبودند. در هواپیما به مقصد کنفرانس امنیتی مونیخ با سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه صحبت کردم و سپس در آنجا به شخصه با خودش ملاقات نمودم. به او گفتم که ما نیاز داریم یک پیام واحد از سوی جامعه بینالمللی ارسال کنیم. مسکو خواهان قطعنامهای شدیدتر علیه شورشیان بود تا علیه رژیم.