207
او یک دیپلماتِ سنتیِ حرفهای نبود
زمانی که به میدان شهر رسیدیم که در آن مجسمه یابودی از همسرم «بیل» قرار داشت، جمعیت چنان انبوه بود که کاروان خودروهای ما مجبور به توقف شد. خوشحال شدم که این اتفاق افتاد؛ ميخواستم به مردم سلام کنم. بنابراین بیرون پریدم و شروع به دست دادن کردم، در آغوش گرفتم و در آغوش کشیده شدم. روبروی میدان، یک بوتیک کوچک لباس فروشی جذاب با اسمی آشنا وجود داشت: «هیلاری». نمیتوانستم در برابر یک بازدید کوتاه مقاومت کنم. فروشنده گفت فروشگاه را برای یادبود به اسم من زده است «تا «بیل» در میدان تنها نباشد.»
چند ماه بعد، در مارس ۲۰۱۱، نمایندگانی از کوزوو و صربستان در سایه حمایتهاي اتحادیه اروپا با یکدیگر جلسه گذاشتند. این اولینبار بود که آنها مستقیماً و به موازات یکدیگر به این شیوه صحبت ميکردند. دیپلماتهاي آمریکایی در هر جلسهای حاضر بودند و از هر دو طرف ميخواستند تن به مصالحهای بدهند که منجر به عادیسازی روابط گردد و در نهایت فتح بابی برای عضویت در اتحادیه اروپایی باشد. این امر تنها زمانی ممکن بود که مسائل مرزی حل ميشد. گفتوگوها هجده ماه ادامه یافت. مذاکرهکنندگان به توافقاتی معقول درباره آزادی حملونقل، گمرکات و مدیریت مرزها رسیدند. (همچنین توافق کردند) مادامی که صربستان همچنان استقلال کوزوو را به رسمیت نشناخته است، مخالفت خود برای شرکت کوزوو در کنفرانسهاي منطقهای را کنار بگذارد. در همان حال از ناتو خواستم به ماموریت نظامی خود در کوزوو ادامه دهد، جایی که حدود پنج هزار سرباز صلحبان از سی و یک کشور از سال ۱۹۹۹ همچنان حضور داشتند.
هنگامی که یک دولت ملیگرا در بهار ۲۰۱۲ در صربستان انتخاب شد، موضوع اصلی همچنان حل نشده باقی ماند. «کتی اشتون» مسئول ارشد سیاست خارجی اتحادیه اروپا، (نماینده ارشد امور خارجه و سیاستهاي امنیتی این اتحادیه) و من تصمیم گرفتیم به اتفاق، هم به کوزوو و هم به صربستان مسافرت کنیم تا ارزیابی کنیم آیا ميتوان بنبست را شکسته و به حل و فصل نهایی سرعت ببخشیم.
«کتی» در این مورد و در بسیاری از موارد، شریکی بسیار ارزشمند بود. در بریتانیا به عنوان رهبر مجلس اعیان و رئیس شورای خبرگان (وزارت خارجه انگلیس) در دولت نخستوزیر گوردون براون خدمت کرده بود.
208
ما ملتفتیم که لازم است کارهای بیشتری انجام دهیم
در اکتبر ۲۰۱۲، در بالکان با یکدیگر چند دور گفتوگو برگزار کردیم. از هر کدام از کشورها خواستیم اقدامات قاطعی برای عادیسازی روابط صورت دهند. «هاشم تاچی» نخست وزیر کوزوو به ما گفت: «کوزووی امروز هنوز کوزووی رؤیاهای ما نیست. ما مصرّانه برای کوزووی اروپایی و کوزووی اروپایی – آتلانتیکی(اقیانوس اطلس) کار ميکنیم. ما ملتفتیم که لازم است کارهای بیشتری انجام دهیم.» کتی و من همچنین با نمایندگانی از اقلیتهاي قومی صرب در کلیسای ارتدوکس صربستان واقع در پریشتینا که در شورشهاي ضدصرب در سال ۲۰۰۴، دچار ناآرامی شده بودند، ملاقات کردیم. آنها از آینده خود در کوزووی مستقل نگران بودند. آنها از تلاشهاي فراگیرتر اخیر دولت و ارائه شغل به قوم صرب، سپاسگزار بودند. این گونهاي از آشتی مردمی بود که ما ميخواستیم صورت بگیرد. «عاطفه جاهجاگا»، رئیسجمهور زن تاثیرگذار مسلمان کوزوو، متحد ما برای پیشبرد تغییر و آشتی در کشورش بود. همانگونه که کتی(کاترین اشتون) مطرح کرده بود، این دپیلماسی تنها درباره عادیسازی روابط بین کشورها نیست؛ بلکه «درباره عادیسازی زندگی به نحوی است که مردم ساکن شمال بتوانند با احساس اینکه جزیی از جامعه هستند به دنبال معاش روزانه خود بروند.»
در آوریل ۲۰۱۳، به دلیل تلاشهاي سخت کتی برای ایجاد بنا بر پایهاي که با هم بنا نهاده بودیم، «تاچی» نخست وزیر کوزوو و «اویکا داچیچ» نخست وزیر صربستان به یک توافق برجسته برای حل اختلافات مرزی، حرکت به سوی عادیسازی و فتح باب برای عضویت در اتحادیه اروپا رسیدند. کوزوو موافقت کرد به گروههاي محلی صرب در شمال، خودمختاری بیشتری اعطا کند و صربستان هم توافق نمود نیروهایش را عقب بکشد. هر دو طرف وعده کردند در تلاش طرف دیگر برای پیوستن به اروپایی بزرگتر، دخالت نکنند. اگر آنان برای پیادهسازی توافقات پیش ميرفتند، مردم کوزوو و صربستان سرانجام این شانس را داشتند که آیندهاي در صلح و رفاه که شایسته آنان است را داشته باشند.
سفر آخر من به عنوان وزیر خارجه در دسامبر ۲۰۱۲ دوباره مرا به ایرلند شمالی برد، جایی که مردم به سختی کار کرده و رنجهاي زیادی را متحمل گردیده بودند تا درگیریهاي گذشته خویش را پشت سر بگذراند. مردم، از هر دو طرف اختلافات فرقهاي کاتولیک – پروتستان، اولین کسانی بودند که ميگفتند تلاش آنان تا هدف فاصله زیادی دارد و بزرگترین چالش آنان، برانگیختن فعالیتهاي مکفی اقتصادی برای ایجاد رفاه فراگیری است که هر دو طرف (کاتولیکها و پروتستانها) از آن منتفع گردند. هنگام ناهار در بلفاست در حالی که با خوشحالی در حلقه دوستان قدیمی و آشنایان قرار داشتم، به یادآوردیم که چه راهی را با یکدیگر طی کردهایم.
هنگامی که «بیل» برای اولین بار به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد، آتش مشکلات در ایرلند شمالی برای چندین دهه زبانه ميکشید. اغلب پروتستانها ميخواستند بخشی از بریتانیا باقی بمانند، در حالی که کاتولیکها مایل بودند به جمهوری ایرلند در جنوب بپیوندند و سالهاي طولانی خشونت، کام هر دو طرف را تلخ کرده و علیه یکدیگر موضع گرفته بودند.
209
چراغهای درخت کریسمس را روشن کردیم
ایرلند شمالی جزیرهای در یک جزیره (انگلیس) بود. خیابان به خیابان، معیار هویت بزرگ این کشور (فضولی و جاسوسی) جلوه ميکرد. خانواده به کدام کلیسا ميرفتند، بچهها در کدام مدرسه درس ميخواندند، لباس کدام تیم فوتبال را ميپوشیدند، از کدام خیابان عبور ميکردند، در کدام ساعت از روز، با کدام دوست. همه به هر چیزی توجه ميکنند و این چیزی است که در هر روز عادی روی ميدهد.
در سال ۱۹۹۵، بیل، «جورج میچل» را به عنوان نماینده مخصوص خود در ایرلند شمالی منصوب کرد. هنگامی که بیل و من در اواخر آن سال به بلفاست سفر کردیم، او اولین رئیسجمهور ایالات متحده بود که به ایرلند شمالی سفر کرده بود و چراغهای درخت کریسمس را در مقابل جمعیتی عظیم روشن کردیم.
من تقریباً هر سال برای یک دهه به ایرلند شمالی سفر ميکردم و در سالهاي پس از آن به عنوان سناتور همچنان فعال باقی ماندم. در سال ۱۹۹۸، به سازماندهی کنفرانس زنان بلفاست به نام «صداهای حیاتی» کمک کردم که اصرار بر یک توافق صلح داشتند. زمزمه «کافی است!» آنان به فریادی تبدیل شده بود که دیگر امکان نادیده گرفتن آن وجود نداشت. در حالی که در پشت سن سخن ميگفتم، سرم را بالا آوردم و «جری آدامز، مارتین مک گینس» و سایر رهبران «شین فین»، شاخه سیاسی ارتش جمهوریخواه ایرلند را دیدم که در ردیف جلوی بالکن سالن نشسته بودند. پشت سر آنان رهبران (پروتستان) هوادار اتحاد با انگلستان بودند که از گفتگو با شین فین امتناع کرده بودند. این حقیقت که هر دوی این گروه آنجا بودند - در کنفرانس صلح زنان - آمادگی آنان برای مصالحه را نشان ميداد.
«پیمان جمعه نیک» که آن سال امضاء شد و ایرلند شمالی را در مسیر صلح قرار داد، توفیق دیپلماسی، به خصوص برای بیل و جورج میچل بود که تلاش فراوانی برای آوردن گروهها بر سر میز توافق کرده بودند.
اگرچه بیش از همه، این توافق شاهدی بر رشادت مردم ایرلند شمالی بود. من یکی از آن لحظههایی را احساس ميکردم که به بیان «سیمون هینی» شاعر بزرگ ایرلندی «امید و تاریخ هم قافیه ميشوند.» پیادهسازی توافق با مشکلات همراه بود، اما ثمردهی صلح آغاز شده بود. بیکاری کاهش یافته، ارزش خانهها رشد پیدا کرد و تعداد شرکتهاي آمریکایی که در ایرلند شمالی سرمایهگذاری ميکردند افزایش یافته بود.
هنگامی که به عنوان وزیر امور خارجه در سال ۲۰۰۹ از ایرلند بازگشتم، بحران مالی جهانی خسارتهاي سنگینی بر «ببر مشهور سلتیک» (کنایه از اقتصاد شکوفای ایرلند شمالی بین سالهاي ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۰) وارد کرده بود. موانع و سیمخاردارها از خیابانها برداشته شده بودند اما روند خلع سلاح و «تفویض اختیارات» که قرار بود خودمختاریهاي فزایندهای را به ایرلند شمالی اعطا کند در خطر توقف قرار گرفته بود. بسیاری از کاتولیکها و پروتستانها هنوز به صورت جدا از هم در محلههاي مجزا زندگی ميکردند که برخی هنوز هم با دیوارهای واقعی، از هم جدا هستند که در بیان «اورول»، «دیوار صلح» نامگذاری شده است.
210
لحظههايي در سفر به سوی صلح
در مارس ۲۰۰۹، دو سرباز پلیس در استان آنتریم و یک پلیس دیگر در استان آرماق کشته شدند. این کشتارها به جای اینکه خشونت را شعلهور کند، اثر معکوس داشت. کاتولیکها و پروتستانها در مراسم احیای شبانه به اتفاق یکدیگر راهپیمایی کردند، در مراسم ختم یکدیگر شرکت نمودند و یکصدا امتناع خود به بازگشت به روشهاي سابق را اعلام کردند. این قتلها ميتوانست آغاز بازگشت از گذشته باشد. در عوض آنها ثابت کردند که ایرلند شمالی تا چه میزان پیشرفت کرده است. در سفری در اکتبر ۲۰۰۹ و در تماسهاي مکرر با «پیتر رابینسون» نخستوزیر ایرلند، «مارتین مک گینس» معاون نخستوزیر و سایر سران، از آنان خواستم به خلع سلاح گروههاي شبهنظامی ادامه دهند و آخرین قدمهاي تفویض اختیارات را بردارند، به خصوص اینکه حوزههاي مهم پلیس و قضایی را تحت کنترل دولت ایرلند شمالی قرار دهند.
در سخنرانی خود برای مجلس ایرلند شمالی که با حضور تمام اعضاء برگزار گردید، به آنان یادآوری کردم «لحظههاي زیادی در سفر به سوی صلح در ایرلند شمالی وجود داشته که پیشرفت، مشکل به نظر آمده است، زمانی تمام مسیرها به سوی جلو مسدود بود و به نظر ميرسید که جایی برای رفتن وجود ندارد. اما شما همیشه راهی را برای انجام آنچه که اعتقاد داشتید برای مردم ایرلند شمالی درست است، یافتید.» به خاطر همین استقامت، «ایرلند شمالی به عنوان نمونهای برای جهان مطرح شده است از اینکه چگونه حتی خصومتهاي سرسختانه ميتوانند بر اختلافات فائق آیند و برای خیر بزرگتر و مشترک با یکدیگر کار کنند. بنابراین من شما را تشویق ميکنم که اکنون با همان عزم و اراده راسخ غیرقابل توقف به پیشرفت ادامه دهید. و من قول ميدهم همچنانکه شما برای صلح و ثباتی که پایدار بماند، کار ميکنید ایالات متحده در تمام مسیر پشت سر شما خواهد بود.
تنها چند هفته پس از سفرم، یک خودروی بمبگذاری شده یک پلیس دیگر را به شدت مجروح کرد و دوباره به نظر ميرسید که پارچه به دقت بخیه زده شده صلح، ممکن است از هم باز شود. اما بار دیگر صلح برقرار ماند. در فوریه ۲۰۱۰، احزاب، به یک توافق جدید درباره نیروی پلیس به نام توافق «هیلز بورو» رسیدند. علیرغم نهایت تلاش افراطیون هر دو طرف برای منحرف کردن روند صلح، پیشرفت به سوی صلح پایدار، به مسیر خود بازگشت. در ژوئن ۲۰۱۲ چشمگیرترین نشانه تغییر تا آن زمان را مشاهده کردیم: شاهزاده الیزابت از ایرلند شمالی دیدن کرد و با «مارتین مک گینس» مصافحه نمود. این ژستی بود که حتی چند سال پیش از آن هم غیرقابل تصور بود.
در دسامبر ۲۰۱۲، هفده سال پس از اولین سفرم به بلفاست، به آنجا بازگشتم و به دیدار دوستم قدیمیام خانم «شارون هوفی» شتافتم. در سال ۱۹۹۵، هنگامی که او تنها چهارده سال داشت، به بیل یک نامه عمیقاً بیدارکننده درباره آیندهای که او از خودش و ایرلند شمالی در سر ميپروراند، نوشت. بیل در مراسم روشن کردن چراغ کریسمس در بلفاست، گزیدهای از آن را خواند.
211
ژئوپلتیک یک بازی با حاصل جمع صفر
او نوشته بود: «هر دو طرف آسیب دیدهاند. هر دو طرف باید ببخشند.» هنگامی که شارون کمی بزرگتر شد، به عنوان کارورز در دفترم در سنا مشغول به کار شد و در امور شهر نیویورک با جامعه بزرگ و پر افتخار ایرلندی اش کمک ميکرد، هنگامی که به کشورش بازگشت در انتخابات شرکت کرد و به عنوان شهردار «آرماق» انتخاب گردید. هنگامی که او در آن ميهمانی ناهار سال ۲۰۱۲ حضور به هم رساند، گردنبند زنجیر مانند مراسمات شهرداری را به گردن آویخته بود و به من گفت برنامه دارد که اواخر آن ماه ازدواج کند. من درباره آغاز زندگی متاهلی شارون و درباره تمام بچههایی که در ایرلند شمالی پس از «توافقنامه جمعه نیک» رشد ميکردند، فکر ميکردم. آنان این فرصت را داشتند که زندگی خود را فارغ از هر مشکلی، سر و سامان دهند. امید داشتم که آنها هیچگاه به عقب باز نگردند و صلح و پیشرفت آنان الهامبخش بقیه اروپا و جهان شود.
روسیه: بازنشانی و بازگشت
مردان سختگیر همیشه انتخابهاي سختی را ارائه ميکنند - هیچکدام سختگیرتر از ولادیمیر پوتین رئیسجمهور روسیه نیستند. جهانبینی پوتین توسط تحسین او از سزارهای قدرتمند تاریخ روسیه، منافع طولانیمدت روسیه در کنترل کشورهای هممرزش و عزم شخصی او برای اینکه کشورش هرگز دوباره ضعیف یا تحت ترحم غرب ظاهر نشود، شکل گرفته است، همچنانکه او معتقد است پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی این اتفاق رخ داده است. او ميخواست قدرت روسیه را با تسلط بر همسایگانش و کنترل بر دسترسی آنان به انرژی دوباره ثتبیت کند. او همچنین ميخواست که نقش بیشتری در خاورمیانه برای افزایش تاثیر مسکو در آن منطقه به عهده گیرد و تهدید مسلمانان سرکش در مرزهای جنوبی و فراتر از آن را کاهش دهد. برای رسیدن به این اهداف، او به دنبال کاهش تاثیرگذاری ایالات متحده در مرکز و شرق اروپا و سایر مناطقی بود که فکر ميکرد بخشی از روسیه است و نیز (سعی داشت) با تلاشهاي ما در کشورهایی که از بهار عرب دچار آشفتگی شده بودند مقابله و یا حداقل آنها را خنثی کند.
تمام این موارد کمک ميکند تا توضیح داده شود که چرا پوتین ابتدا «ویکتور یانکوویچ» رئیسجمهور اوکراین را تحت فشار قرار داد تا از ارتباطات نزدیک با اتحادیه اروپا در اواخر سال ۲۰۱۳، برحذر باشد و اینکه چرا پس از اینکه دولت «یانکوویچ» از هم فروپاشید، پوتین به «کریمه» هجوم برد و آن را به روسیه ملحق کرد. اگر پوتین خودداری کرده و فراتر از جزیره کریمه به اوکراین شرقی هجوم نمی بَرَد، به این دلیل نیست که او اشتهای خود را برای قدرت، سرزمین و نفوذ بیشتر از دست داده است.
از نظر پوتین، ژئوپلتیک یک بازی با حاصل جمع صفر است که در آن، چنانچه کسی برنده شود، فرد دیگر مجبور است ببازد. این عقیدهای قدیمی اما خطرناک است که ایجاب ميکند ایالات متحده هم قدرت و هم صبر خود را نشان دهد. برای مدیریت ارتباطمان با روسها، ما باید در موارد خاص و در زمانی که مقدور بود با آنها کار ميکردیم و کشورهای دیگر را برای جلوگیری یا محدود کردن رفتار منفی آنها در وقتی که ضروریست گردهم ميآوردیم.
212
من توانستم اندکی از روح او را درک کنم
برای مدیریت ارتباطمان با روسها، ما باید در موارد خاص و در زمانی که مقدور بود با آنها کار ميکردیم و کشورهای دیگر را برای جلوگیری یا محدود کردن رفتار منفی آنها در وقتی که ضروریست گردهم ميآوردیم. من در طول چهار سال مسئولیتم به عنوان وزیر خارجه دریافتم برقرار نمودن چنین موازنهاي مشکل اما ضروری است.
وینستون چرچیل اینگونه اظهار عقیده کرده است: «در یک اتحاد واقعی اروپا، روسیه باید سهم داشته باشد» و در سال ۱۹۹۱، هنگامی که اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید، امید بسیاری وجود داشت که چنین چیزی محقق شود. هیجان دیدن «بوریس یلتسین» را به یاد ميآورم که روی یک تانک در مسکو ایستاده بود و کودتایی که به وسیله تندروهای قدیمی شوروی، دموکراسی جدید روسیه را تهدید ميکرد خنثی کرد. یلتسین ميخواست نشانهگیری سلاحهاي اتمی به سمت شهرهای آمریکا را کنار بگذارد، پنجاه تن پلوتونیوم را نابود و یک پیمان همکاری با ناتو امضا کند. اما او در داخل کشور برای اجرای سیاستهایش از سوی کسانی که ميخواستند از اروپا و ایالات متحده فاصله بگیرند، تا جایی که مقدور است همسایگان را کنترل کنند و نیروی متلاطم دموکراسی روسیه را در فاصله امنی نگه دارند با مخالفت سرسختانه روبرو بود.
پس از عمل جراحی قلب یلتسین در سال ۱۹۹۶، او هرگز انرژی و قدرت لازم برای تمرکز بر سیستم سرکش سیاسی روسیه را باز نیافت. او به صورت غیرمنتظره در شب سال نوی ۱۹۹۹، شش ماه پیش از اینکه مدت مسئولیتش به اتمام برسد، بازنشسته شد و بدین ترتیب مسیر را برای جانشین منتخب خود، یک افسر کمتر شناخته شده «ک.گ.ب» از سنپطرزبورگ به نام ولادیمیر پوتین هموار کرد.
بسیاری از مردم فکر ميکردند که پوتین از این جهت انتخاب شده است که وفادار و حامی یلتسین و خانوادهاش است و (نیز) به این دلیل که او قدرتمندتر از یلتسین حکومت خواهد کرد. او فردی منظم و از جهت اندام، متناسب و جودوکار بود و الهامبخش امید و اطمینان در بین روسها بود که هنوز از تغییرات سیاسی گسترده و فلاکتهاي اقتصادی گیج ميخوردند. اما در طول زمان ثابت شد او بسیار حساس، خودکامه، منزجر از انتقاد است و در نهایت مخالفتها، بحث و گفتوگوها از جمله در نشریات آزاد و سازمانهاي مردم نهاد را سرکوب ميکند.
در ژوئن ۲۰۰۱ هنگامی که رئیسجمهور بوش و پوتین برای اولینبار با یکدیگر ملاقات کردند او جملهاي گفت که بعدها مشهور شد: «من توانستم اندکی از روح او را درک کنم.» این دو رهبر بعدها نهضت «جنگ جهانی علیه ترور» را به وجود آوردند، در نتیجه پوتین این جنبش را در راستای جنگ آمریکا علیه القاعده برای مبارزات وحشیانه خود در جمهوری سرکش چچن با اکثریت مسلمان قرار داد.
اما دیری نپایید که روابط تیره و تار شد. جنگ عراق، رفتارهای خودکامه رو به فزونی پوتین در در داخل و تهاجم روسیه به گرجستان در آگوست ۲۰۰۸، تنشها را افزایش داد.
213
ایستگاهی رادیویی به نام «پژواک مسکو»
در حالی که اقتصاد روسیه به دلیل درآمدهای گاز و نفت رشد ميکرد، پوتین به جای سرمایهگذاری گسترده برای استعدادهای مردم و زیرساختهای روسیه، اجازه داد این ثروت در دستان عده معدودی از طرفداران سیاسی حکومت متمرکز شود. او پندار تهاجمی «روسیه بزرگ» را پیگیری ميکرد که همسایگان را مرعوب ميساخت و خاطرات بد دوران توسعهطلبی شوروی را به یاد ميآورد. در ژانویه ۲۰۰۶ او از صادرات گاز طبیعی روسیه برای تهدید اوکراین و سایر کشورها استفاده کرد و دوباره در ژانویه ۲۰۰۹ گاز را قطع کرد و قیمتها را بالا برد.
یکی از تحولات نمایان در روسیه جدید، حمله به رسانهها بود. روزنامهها، ایستگاههاي تلویزیونی و وبلاگها، تحت فشار بودند تا خط کاخ کرملین را دنبال کنند. از سال ۲۰۰۰، روسیه چهارمین مکان خطرناک در جهان برای خبرنگاران بود - که البته به بدی عراق نبود اما بدتر از سومالی و پاکستان بود. بین سالهاي ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۹ حدود بیست خبرنگار در روسیه کشته شدند و فقط در یک مورد، قاتل محکوم شد.
هنگامی که در اکتبر ۲۰۰۹ به مسکو سفر کردم، فکر کردم صحبت کردن در حمایت از آزادیهاي مطبوعات علیه اقدامات دولتی به جهت تهدید آنان، مهم است. در محل استقبال در کاخ «اسپاسو» که منزل باشکوه سفیر آمریکا از سال ۱۹۳۳ است، با روزنامهنگاران، وکلا و سایر رهبران جامعه مدنی دیدار کردم، از جمله یکی از فعالان که به من گفت به طرز بدی توسط گردنکلفتهاي ناشناس کتک خورده است. این روسها شاهد آزار، تهدید و حتی قتل همکارانشان بودند، با این وجود به کار کردن، نوشتن، صحبت کردن ادامه داده و از سکوت کردن امتناع ورزیده بودند. من به آنان اطمینان دادم که ایالات متحده به صورت عمومی و خصوصی دغدغههاي حقوق بشری را با دولت روسیه مطرح خواهد کرد.
جایی که شما مطلبی را مطرح ميکنید به اندازه خود آن مطلب مهم است. من ميتوانستم با فعالان رسانهای و حقوقی بشری در کاخ اسپاسو هر چقدر که ميخواستم صحبت کنم، اما بیشتر روسها هرگز سخنان من را نمیشنیدند. بنابراین از سفارت خواستم تا یک رادیو یا تلویزیون مستقل را بیابند که میزبان من باشد. یک گزینه، ایستگاهی رادیویی به نام «پژواک مسکو» بود، که این اسم بیشتر شبیه یک رادیوی تبلیغاتی بود که ناشیانه نامگذاری شده بود تا سنگر آزادی مطبوعات. اما دیپلماتهاي ما در مسکو به من اطمینان دادند که این ایستگاه یکی از مستقلترین، منصفترین و تندترین ایستگاههاي رادیویی در روسیه است.
در مصاحبهای که به طور زنده پخش شد، از من درباره برخی مسائل مهم در روابط آمریکا - ایران از جمله گرجستان و ایران سوال شد، سپس به سوالاتی در مورد حقوق بشر در داخل روسیه پرداختیم. در پاسخ گفتم: «شکی ندارم که دموکراسی بهترین نفع را برای روسیه دارد و محترم شمردن حقوق بشر، قوه قضائیه مستقل و مطبوعات آزاد به نفع ساختن یک سیستم قوی و پایدار است که بستری برای خوشبختی وسیع مشترک مردم فراهم ميکند. ما به بیان این مواضع ادامه ميدهیم و حمایت از کسانی که نماینده این ارزشها هستند را تداوم خواهیم بخشید.»
214
نواختن یک قطعه موسیقی با آواز دو نفر
در مصاحبهاي که به طور زنده پخش شد، از من درباره برخی مسائل مهم در روابط آمریکا - ایران از جمله گرجستان و ایران سوال شد، سپس به سوالاتی در مورد حقوق بشر در داخل روسیه پرداختیم. در پاسخ گفتم: «شکی ندارم که دموکراسی بهترین نفع را برای روسیه دارد و محترم شمردن حقوق بشر، قوه قضائیه مستقل و مطبوعات آزاد به نفع ساختن یک سیستم قوی و پایدار است که بستری برای خوشبختی وسیع مشترک مردم فراهم ميکند. ما به بیان این مواضع ادامه ميدهیم و حمایت از کسانی که نماینده این ارزشها هستند را تداوم خواهیم بخشید.»
ما درباره حبس، ضرب و شتم و کشتار خبرنگاران نیز صحبت کردیم. من گفتم «من فکر ميکنم مردم ميخواهند دولتشان به پا خیزد و بگوید این روند اشتباه است، سعی کنند که مانع این روند شوند و اطمینان دهد افرادی که در چنین رفتارهایی دخیل بودهاند، تسلیم عدالت شوند. آن ایستگاه رادیویی همچنان به پخش خود ادامه ميدهد و استقلال خود را حفظ کرده است. متاسفانه، در طول جریان سرکوب مخالفتها پیرامون حمله روسیه به جزیره کریمه در سال ۲۰۱۴، وبسایت این ایستگاه رادیویی موقتاً فیلتر شد. به نظر ميرسید کرملین ميخواست از شرّ تمام صداهای مخالف خلاص شود.
پوتین، پس از هشت سال که به عنوان رئیسجمهور حاکم بود، با محدودیت اجباری دوره ریاست جمهوری از نظر قانون اساسی مواجه گردید و منجر به این شد که در سال ۲۰۰۸ پستش را با نخستوزیر، دیمیتری مدودوف عوض کند. این جابجایی در ابتدا مانند یک نمایش خندهدار به نظر ميرسید، راهی برای پوتین بود تا از جایگاه بلند متفاوتی در قدرت باقی بماند و مطمئناً در این جابجایی چنین عنصری وجود داشت. اما مدودوف با آوردن صدایی جدید به کرملین، بسیاری را شگفتزده کرد. به نظر ميرسید او نسبت به دیدگاههاي مختلف در کشور بازتر، در خارج از کشور خواستار مصالحه بیشتر و به متنوعسازی اقتصاد روسیه فراتر از اتکای به نفت گاز و سایر کالاها، علاقمندتر بود.
من در حالی مسئولیت وزارت خارجه را پذیرفتم که درباره رهبری روسیه مشکوک بودم. این رهبری مانند نواختن یک قطعه موسیقی با آواز دو نفر بود، اما امیدوار بودم که زمینههایی بیابیم تا بتوانیم با هم کار کنیم. به عنوان یک سناتور، اغلب اوقات منتقد نحوه رهبری پوتین بودم اما ميدانستم اینکه روسیه را تنها یک تهدید بدانیم، هنگامی که مواردی هست که نیاز داریم به اتفاق آنان پیگیری کنیم، امری غیرسازنده و مضرّ است.
سوال درباره کشورهایی که با یکدیگر در بعضی موارد کار ميکنند در حالی که در برخی موارد دیگر با هم درگیر هستند، بخشی از مباحث قدیمی در محافل سیاست خارجی بود. آیا ایالات متحده باید گفتوگو درباره کنترل سلاح یا تجارت به این دلیل که به تهاجم روسیه به گرجستان اعتراض کرده است را متوقف ميکرد؟ یا باید این موارد در مسیرهای موازی به طی طریق ادامه ميداد؟ ادامه دادن به دیپلماسی تراکنشی و معاملهای، همیشه زیبا نیست ولی در اغلب موارد این امر ضروری است.
215
من و اوباما فكر كرديم ميتوانيم
در سال ۲۰۰۹، رئیسجمهور اوباما و من فکر کردیم میتوانیم منافع ملی ایالات متحده درباره روسیه را از سه طریق تامین کنیم: یافتن زمینه هایی برای همکاری در جایی که منافع ما در یک راستا قرار ميگیرد، پافشاری سفت و سخت در جایی که منافع ما انشعاب پیدا ميکند و تعامل بدون تناقض با خود مردم روسیه. این روش به نام «بازنشانی» معروف شد.
زمانی که ما در حال تهیه فرمولی برای این روش در وزارت خارجه بودیم، «بیل برنز»، که سه سال به عنوان سفیر آمریکا در روسیه خدمت کرده بود، رهبری برنامهریزی را به عهده گرفت و بینشهایی درباره تدابیر و طرحهاي غیرشفاف شخصیتهاي کاخ کرملین ارائه کرد. مدودوف رهبر جوانی بود که بدون بار اضافه از جنگ سرد به قدرت رسیده بود. در مقابل، پوتین طی دهههاي ۷۰ و ۸۰ میلادی که واپسین رزومه جنگ سرد به حساب ميآید، در کا.گ.ب استخوان خورد کرده بود. از نظر من، علیرغم جابجایی دولتها، پوتین همچنان یک قدرت قوی باقی مانده بود که ميتوانست اقدام برای گسترش همکاری را دشوارتر کند. اگر چنین شانسی وجود داشت - کمااینکه من فکر ميکردم وجود دارد - به این علت بود که هر دو طرف از ارزیابی شفافی از منافع مشترک داشتند.
اولین ملاقات من با «سرگئی لاوروف» وزیر امور خارجه روسیه در مارس ۲۰۰۹ بود. ریچارد هالبروک که از اواخر دهه ۹۰، زمانی که هر دوی آنها سفیر کشورهای خود در سازمان ملل بودند، لاوروف را ميشناخت به من گفت لاوروف یک دیپلمات تمام و کمال است که با هوش، انرژی و بدون کوچکترین سرکشی در خدمت رؤسای خود در مسکو بوده است. (گفتن این حرف از جانب ریچارد، واقعاً حاوی نکتهاي خاص بود!) لاوروف، سیهچرده و شیکپوش بود، انگلیسی را فصیح صحبت ميکرد، ذائقهاي برای تشخیص ویسکی مرغوب داشت و به شعر «پوشکین» علاقمند بود. او با سَلَف من کاندولیزا رایس به ویژه پس از حمله روسیه به گرجستان (و به دلایل صحیح) روابط متلاطمی داشت. آن تنشها هنوز از بین نرفته، اما اگر ما ميخواستیم درباره کنترل بر سلاحهاي اتمی، تحریمهاي ایران یا دسترسی به مرزهای شمالی افغانستان پیشرفتی داشته باشیم، نیاز بود همکاری کنیم. شاید گفتن یک لطیفه ميتوانست یخهاي دو کشور را بشکند.
در عالم سیاست، حس مطایبه ضروری است. دلایل بیشماری برای اینکه شما باید بتوانید به خودتان بخندید وجود دارد. چندبار به عنوان سناتور نیویورک به شوی تلویزیونی «دیوید لترمن» (کمدین و مجری تلویزیونی) برای تعریف کردن جوک در حالی که کت و شلوار زنانه پوشیده بودم رفتم؟ (جواب سه بار است). در طول مبارزات انتخاباتی سال ۲۰۰۸، به صورت غیره منتظره در برنامه «زنده، شنبه شب» در کنار «امی پوهلر» (بازیگر آمریکایی) حضور یافتم که به شکل تمامعیار، تقلید خندهداری از من به اجرا گذاشت که خندههاي بلند شدید و به یادماندنی را به همراه داشت. در دیپلماسی، به دلیل گفتوگوهای دقیقاً نوشته شده به زبانهاي مختلف و (با وجود) انشقاقهاي فرهنگی، جای کمتری برای مزاح وجود دارد.
216
در دیپلماسی جای کمتری برای مزاح وجود دارد
در دیپلماسی، به دلیل گفتوگوهای دقیقاً نوشته شده به زبانهای مختلف و (با وجود) انشقاقهاي فرهنگی، جای کمتری برای مزاح وجود دارد. اما گهگاه این فرصت به دست ميآید. احساس کردم (در دیدار من با لاوروف) یکی از این فرصتها دست داد.
جو بایدن، معاون اول رئیسجمهور طی سخنرانی در کنفرانس امنیتی مونیخ در ماه فوریه گفت: «زمان آن رسیده که دگمه بازنشانی فشار داده شود و حوزههاي بسیاری که ما ميتوانیم و باید به اتفاق روسیه در آن زمینهها کار کنیم، مورد بازبینی مجدد قرار گیرد.»
من ایده «بازنشانی» را ميپسندیدم - نه به عنوان راهی برای نادیده گرفتن ناسازگاریهاي واقعی بلکه برای قرار دادن آنها در دستور کاری گستردهتر که منافع مشترک ما در آن راستا باشد. در حالی که به همراه گروهم برای ملاقات با لاوروف در ژنو به این موضوعات وارد شدیم، به یک ایده مشترک رسیدیم. چرا مطالبی که در نظر داریم به لاوروف بگوییم را با یک دگمه بازنشانی (ریست) واقعی ارائه نکنیم؟ ممکن است باعث شود مردم بخندند - از جمله خود لاوروف - و بدین وسیله تعهدمان برای یک شروع تازه و نه پرداختن به اختلافاتمان، به سرخط خبرها تبدیل ميگردید. این کار کمی غیرمرسوم بود اما ارزش امتحان کردن را داشت.
من و لاوروف در تالا پانورامای هتل «اینتر کنتیننتال» ملاقات کردیم که به دلیل دارا بودن نمای پانوراما از ژنو چنین نامی داشت. قبل از اینکه بنشینیم، به او یک جعبه سبز کوچک دادم که روبان پیچ شده بود. در حالی که دوربینها مشغول تصویربرداری بودند، جعبه را باز کردم و دگمه قرمز روشنی را بیرون آوردم که روی یک پایه زرد رنگ قرار گرفته بود و موجب گردید همهمهاي در هتل به وجود آید. روی آن برچسبی با کلمه روسی «پرگروزا» زده شده بود. هر دوی ما خندیدیم به اتفاق، دگمه را فشار دادیم. سوال کردم: «ما سخت کار کردیم تا کلمه درست روسی را پیدا کنیم. آیا فکر ميکنید آن را پیدا کردیم؟» وزیر خارجه روسیه نگاه دقیقتری کرد. نفسهاي دیگر آمریکاییهاي حاضر در اتاق به خصوص کسانی که روسی صحبت ميکردند و کلمه را انتخاب کرده بودند، در سینه حبس شده بود. او گفت: «کلمه نادرست را انتخاب کردهاید». آیا این لحظه مهم در حال تبدیل شدن به یک حادثه بینالمللی بود؟ من به خندیدن ادامه دادم. سپس لاوروف هم خندید و همه احساس راحتی کردند. او توضیح داد که آن کلمه باید «پرزاگروزگا» ميبود. آن کلمه(اول) به معنی «هزینه اضافی» بود.» من پاسخ دادم: «بسیار خوب، قول ميدهیم اجازه ندهیم که هزینه اضافی روی دست ما بگذارید.»
این اتفاق، بهترین لحظه برای مهارتهاي زبان شناختی آمریکا نبود. اما اگر هدف ما این بود که یخهاي روابط بشکند و به این اطمینان برسیم که هرگز هیچکس «دگمه ریست» را فراموش نکند، در نتیجه خطای ترجمه ما یقیناً این کار را کرده بود. لاوروف گفت دگمه را به خانه خواهد برد و روی میزش قرار خواهد داد. اواخر همان شب، «فیلیپ رینز»، اولین نفری که این ایده طنز را پیشنهاد کرده بود، در لحظات آخر تلاش کرد اشتباه املایی را اصلاح کند.
217
من تنها زن حاضر در دو طرف میز بودم
اواخر همان شب، «فیلیپ رینز»، اولین نفری که این ایده طنز را پیشنهاد کرده بود، در لحظات آخر تلاش کرد اشتباه املایی را اصلاح کند. او نزد سفیر روسیه در سوئیس که دگمه پیش او بود رفت و از او خواست که برچسب را عوض کند. سفیر محتاط پاسخ داده بود: «من فکر نمیکنم تا زمانی که با رئیسم صحبت نکردهام، بتوانم این کار را انجام دهم.» فلیپ از روی تعجب گفته بود: «بسیار خوب، اگر رئیس تو آن را به ما بر نمیگرداند (تا کلمه روی دگمه را عوض کنیم) رئیسم، من را به سیبری خواهد فرستاد!» باید قبول کنم که این فکر، وسوسهآمیز بود.
در اولین دیدار رئیسجمهور اوباما با مدودوف در لندن در آوریل ۲۰۰۹، هیاتهاي آمریکایی و روسی سر میز غذاخوری رسمی در کاخ «وینفیلد» که اقامتگاه سفیر ما در آمریکا بود، روبروی هم نشستند. من تنها زن حاضر در دو طرف میز بودم.
این اولین سفر خارجی رئیسجمهور اوباما پس از تصدی مسئولیت بود، سیاحتی راهبردی در اروپا برای شرکت در اجلاس جی -۲۰، نشست ناتو و ملاقات با متحدین کلیدی، و من خوشحال بودم که در کنار او هستم. اوقاتی که در مسیر سفرها در طول سالیان گذشته با یکدیگر بودیم، از اولین سفر به لندن تا آخرین سفر تاریخی در اواخر سال ۲۰۱۲ به برمه، به ما این شانس را داد تا مشورت کنیم و به دور از هیاهوهای روزانه واشنگتن به تدبیر استراتژی بپردازیم. پیش از یکی از جلساتمان در «پراگ»، در همان سفر ماه آوریل، او مرا کنار کشید و گفت: «هیلاری، نیاز دارم با تو صحبت کنم.» او بازوانش را به دورم حلقه کرد و قدم زنان من را به سمت پنجره برد. متحیر بودم که این چه موضوع سیاسی حساسی است که او ميخواهد بحث کند. در عوض (گفتوگو) در گوشم زمزمه کرد: «چیزی بین دندان هایت گیر کرده.» قطعاً این موضوع مایه شرمساری بود اما چیزی بود که تنها یک دوست ميتوانست آن را بگوید و نشانهاي از اینکه ما هوای یکدیگر را داریم.
در طول جلسه اول با روسها، دو رئیسجمهور ایده پیمان جدید به منظور کاهش تعداد سلاحهاي اتمی دو طرف را مطرح کردند و موفق شدند علیرغم ناسازگاریها درباره دفاع موشکی و گرجستان، زمینههاي مشترکی درباره افغانستان، تروریسم، تجارت و حتی ایران بیابند. مدودوف گفت تجربه روسیه در افغانستان در دهه ۱۹۸۰ رقتانگیز است و اینکه آنها مایلند به ایالات متحده اجازه دهند تا محمولههاي کشنده (سلاح) از کشورشان عبور کرده تا به سربازان ما (در افغانستان) برسد. این مسئله مهم بود زیرا به ما اهرم نفوذ در برابر پاکستانی را ميداد که تنها مسیر سربازان و تجهیزات به خاک افغانستان را کنترل ميکرد. مدودوف همچنین در کمال تعجب من، اذعان کرد که روسیه ظرفیت فزاینده هستهاي ایران را دستکم گرفته است. او گفت: «مشخص شد که حق با شما بود.» روسیه رابطهاي پیچیده با ایران داشت. به تهران سلاح ميفروخت و حتی کمک ميکرد تا نیروگاه برق هستهاي را بسازد، اما روسها نميخواستند شاهد اشاعه هستهاي یا بیثباتی در مرزهای مستعد خشونت پیشین جنوبی خود باشند.
218
رای تاریخی برای تحمیل تحریمهاي سخت و جدید بر ایران
شما بعداً خواهید خواند که اظهارات مدودوف فتح بابی برای همکاری قویتر درباره ایران شد و نهایتاً منجر به آن رای تاریخی در سازمان ملل برای تحمیل تحریمهاي سخت و جدید بر ایران گردید. علیرغم این حقیقت که بارها گفته بودیم دفاع موشکی برای حمایت در مقابل تهدید بالقوه ایران طراحی شده است تا روسیه، با این حال او نمیخواست مخالفتش را با برنامه ما درباره دفاع موشکی در اروپا تغییر دهد.
رئیسجمهور اوباما بر جنبه مثبت موضوع تاکید کرد و وعده نمود یک پیمان جدید سلاح هستهای را به سرعت پیگیری کند و نیز همکاریهاي عمیقتر درباره افغانستان، تروریسم و ورود روسیه به سازمان تجارت جهانی را نوید داد. روی هم رفته این مباحث، گفتوگویی کامل، صریح از مواردی دشوار بود - که از مدودوف انتظار داشتیم. به نظر میرسید «بازنشانی» در مسیر خود افتاده بود.
گروهی از مذاکرهکنندگان وزارت خارجه به رهبری «الن تاشر» معاون وزیر و «رز گات مولر» دستیار وزیر به مدت یکسال با همتایان روس خود برای حل و فصل جزييات پیمان کاهش سلاحهاي راهبردی یا (پیمان) «استارت» جدید کار کردند که برای تعداد کلاهکهاي روسی و آمریکایی (نصب شده) بر موشکها و بمبافکنها محدودیت قائل ميشد. پس از اینکه رئیسجمهور اوباما و مدودوف این پیمان را در سال ۲۰۱۰ امضاء کردند، شروع به استدلال کردن برای همکاران سابقم در مجلس سنا نمودم تا آنان را برای تصویب این پیمان ترغیب نمایم، (برای این کار) با «ریچ ورما» معاون وزیر در امور قانونگذاری که دستیار قدیمی «هری رید» رهبر اکثریت سنا و دانشجوی زرنگ کنگرهای بود که رویکردهای آن در اغلب اوقات غیرقابل تغییر بود، همکاری نزدیک داشتم. من با جمهوریخواهان سرشناس مجلس سنا که به من گفته بودند به روسها اعتماد ندارند و نگرانند که ایالات متحده قادر نباشد اقدامات روسیه را راستیآزمایی کند، تماس گرفتم. توضیح دادم که این پیمان، مکانیزمهایی برای انجام این کار به ما داده است و اگر روسها انتظارات را برآورده نسازند، همیشه ميتوانیم کنار بکشیم. به آنان یادآوری کردم که حتی رئیسجمهور ریگان، با فلسفه منحصر به فرد خود یعنی «اعتماد کن اما راستیآزمایی کن»، با شوروی پیمان خلع سلاح امضاء کرده بود. و تاکید کردم که در اینجا مسئله زمان است که عینیت دارد؛ پیمان «استارت» قدیمی منقضی شده، بنابراین نزدیک یک سال است که هیچ کسی را برای بازرسی سلاحهاي روسیه نفرستادهایم تا چک کند چه چیزی در حال اتفاق در زاغههاي موشک آنان است. این دوره خطرناکی است که نمیتوانیم اجازه دهیم تا ادامه یابد.
در ماههاي منتهی به رای گیری، با هجده سناتور که تقریباً تمام آنها جمهوریخواه بودند صحبت کردم. به عنوان وزیر خارجه با کنگره درباره موضوعات زیادی کار کرده بودم، به خصوص بودجه وزارت خارجه، اما این اولین تجربه من در تحت فشار قرار دادن کنگره از طرف کاخ سفید از زمانی بود که خودم مجلس سنا را ترک کرده بودم. استفاده از روابطم با همکاران سابقم که هشت سال ایجاد آن زمان برده بود مفید واقع شد. در طول آن هشت سال با همکارانم برای نگارش قانون و مشورت در کمیتهها به نقاط مشترکی رسیدیم.
219
اگر پوتین اجازه آن را ميداد
در کنار ما یکی از کارگردانان ارشد مجلس سنا یعنی جو بایدن حضور داشت. تیمی مرکب از نمایندگان دو حزب که کمیته روابط خارجی سنا را اداره ميکردند، (از جمله) «جان کری» رئیس این کمیته از ایالت ماساچوست و «ریچارد لوگار» عضو عالیرتبه (کمیته روابط خارجی سنا) نیز حضور داشتند.
ما به جلب نظر دو سوم مجلس سنا که براساس قانون اساسی برای تصویب این پیمان بدان نیاز بود نزدیکتر شدیم، اما کسب آرای نهایی مشکل بود. چشمانداز ما پس از انتخابات میان دورهای در نوامبر ۲۰۱۰، هنگامی که جمهوریخواهان کنترل مجلس نمایندگان را به دست آوردند تیره و تار شد. آنان برنده شصت کرسی دیگر شدند و عرصه را بر اکثریت دموکرات که شش کرسی را کسب کرده بودند، تنگ کردند. علیرغم این عقبنشینی، سناتور لوگار از من خواست شخصاً به کنگره بروم و برای آخرینبار در مورد این پیمان تبلیغ کنم.
در حالی که دورنمای کار تیره و تار بود، به تماسهاي تلفنی ادامه دادم و پیش از کریسمس برای آخرین درخواست (از نمایندگان برای رای دادن به طرح) به ساختمان کنگره رفتم. آن شب، مجلس سنا با موفقیت برای پایان دادن به مناظرات رای داد و روز بعد، این پیمان با ۷۱ رای موافق در برای ۲۶ رای مخالف تصویب شد. این یک پیروزی برای هر دو حزب، روابط آمریکا - روسیه و جهانی امنتر بود.
به مرور زمان، رئیسجمهور اوباما و رئیسجمهور مدودوف رابطهاي شخصی ایجاد کردند که موقعیتهاي بیشتری برای همکاری ارائه کرد. در یک جلسه طولانی که در اکتبر ۲۰۰۹ با مدودوف خارج از مسکو داشتم او طرح خود برای ایجاد یک کریدور فناوری پیشرفته در روسیه را ارائه کرد که الگویی از «دره سیلیکون» ما بود. (دره سیلیکون (به انگلیسی: Silicon Valley) نام رایج و غیر رسمی منطقهای در حدود ۷۰ کیلومتری جنوب شرقی سانفرانسیسکو در حومه سانتاکلارا، کالیفرنیا، ایالات متحده آمریکا است. شهرت این منطقه به دلیل قرار داشتن بسیاری از شرکتهای مطرح انفورماتیک جهان در این منطقه است. نام این منطقه ابتداً برگرفته از تعداد زیاد شرکتهای تولیدکننده تراشههاي سیلیسیمی در این منطقه بود که بعدها به نمادی از وجود کمپانیهای زیاد فعّال در زمینه فناوریهای پیشرفته در این منطقه تبدیل شد.) هنگامی که پیشنهاد دادم که او از محل اصلی واقع در کالیفرنیا بازدید کند، رو به کارکنانش کرد و به آنان گفت ترتیب این بازدید را بدهند. او در سفر سال ۲۰۱۰ خود به ایالات متحده، توقفی در آنجا کرد و روی هر حسابی که داشت، تحت تاثیر آنچه که دیده بود قرار گرفت. این ميتوانست آغاز درک دیدگاه مدودوف برای روسیهاي با اقتصاد متنوع باشد - اگر پوتین اجازه آن را ميداد.
بازنشانی، منجر به تعدادی از موفقیتهاي زودهنگام از جمله اعمال تحریمهاي قوی علیه ایران و کره شمالی، افتتاح راه تدارکاتی شمالی برای تجهیز سربازان ما در افغانستان، آوردن روسیه به سازمان تجارت جهانی، کسب پشتیبانی سازمان ملل برای ایجاد منطقه پرواز ممنوع در لیبی و گسترش همکاریهاي ضد تروریستی گردید. اما این روند در اواخر سال ۲۰۱۱ شروع به تغییر کرد.
220
سخت چانه بزن او هیچ پیشکشی نخواهد داد
اما این روند در اواخر سال ۲۰۱۱ شروع به تغییر کرد. در ماه سپتامبر مدودوف اعلام نمود که برای انتخاب مجدد در انتخابات ریاست جمهوری شرکت نخواهد کرد؛ در عوض پوتین شغل سابق خود را در سال ۲۰۱۲ پس گرفت. این جابجایی آنچه را که من چهار سال قبل گفته بودم تایید کرد: مدودوف تنها در حال گرم نگه داشتن صندلی پوتین بود.
پس از آن در ماه دسامبر، انتخابات پارلمانی روسیه با گزارشات گسترده از تقلب، خدشهدار گردید. گروههاي سیاسی مستقل از حق ثبتنام محروم شدند، و اقدامات گزارش شدهاي در مورد پر کردن صندوقها، دستکاری لیست رایدهندگان و سایر بیقاعدگیهاي رسوا وجود داشت. ناظران مستقل انتخابات روسیه، مورد آزار و اذیت قرار گرفتند و سایتهاي آنان با حملات سایبری روبرو شد. در یک کنفرانس بینالمللی در لیتوانی، نگرانیهاي جدی درباره این گزارشات را توضیح دادم و گفتم: «مردم روسیه مانند مردم هر جای دیگر شایسته این حق هستند که صدایشان شنیده شود و آرای آنها به حساب آید و این بدان معناست که آنها شایسته انتخابات منصفانه، آزاد و شفاف و رهبرانی هستند که به آنها پاسخگو باشند.» دهها هزار نفر از شهروندان روسیه به همین نتیجه رسیدند و به خیابانها ریختند تا اعتراض کنند. هنگامی که شعار «پوتین دزد است» به آسمان رسید، پوتین به طور مستقیم به من حمله کرد و ادّعا نمود: «او مقدمات را برای برخی کنشگران در کشور ما فراهم کرد و به آنان سیگنال داد.» تصور میکرد که من چنین قدرتی داشتم!
دفعه بعد که رئیسجمهور پوتین را دیدم، وی را درباره اظهاراتش سرزنش کردم و گفتم: «من فقط در مسکو مردمی را میتوانستم ببینم که از خواب بیدار شدهاند و ميگویند هیلاری کلینتون از ما خواسته به تظاهرات برویم. آقای رئیسجمهور، چنین چیزی اتفاق نیفتاد.» با این وجود، حتی اگر من به عده کمی از مردم که شجاعت صحبت کردن درباره دموکراسی واقعی را داشتند کمک کرده بودم، تمام این ادّعاها صحیح بود.
در مي۲۰۱۲، پوتین به طور رسمی عنوان رئیسجمهور را به دست آورد و اندکی پس از آن، دعوت رئیسجمهور اوباما به اجلاس جی-۸ در کمپ دیوید را رد کرد. باد سردی از جانب شرق در حال وزیدن بود. در ماه ژوئن، یادداشتی به رئیسجمهور اوباما ارسال کردم و نظراتم را شرح دادم. او دیگر با مدودوف کار نمیکرد و نیاز داشت برای اتخاذ موضعی سختتر آماده شود. من اینگونه استدلال کردم که پوتین «بسیار به آمریکا بیمیل و به اقدامات ما مشکوک است» و قصد دارد نفوذ گمشده روسیه بر همسایگانش از شرق اروپا گرفته تا آسیای مرکزی را دوباره به دست آورد. او ممکن است پروژه خود را «یکپارچگی منطقهای» بنامد، اما این نامگذاری، کد بازسازی امپراتوری شکست خورده است. هنگامی که رئیسجمهور اوباما برای اولینبار با پوتین در اجلاس جی-۲۰ در «لوس کابوس» مکزیک کنار هم نشستند و سران دو کشور در حاشیه این نشست با یکدیگر دیدار نمودند، اوباما را همراهی ميکردم. توصیه کردم «سخت چانه بزند» زیرا پوتین «هیچ پیشکشی نخواهد داد.»
221
آسیای مرکزی و چالش تدارکات سربازانمان
روسیه خیلی زود، رویکرد سازنده کمتری در بسیاری از موضوعات کلیدی در پیش گرفت، به خصوص در مورد سوریه، جایی که در کشتار وحشیانه رژیم اسد تکیهگاه او شد و مانع تمام تلاشهاي سازمان ملل برای سازماندهی یک پاسخ قوی بينالمللی گردید. کرملین مخالفان، سازمانهاي غیردولتی و همجنسگرایان در داخل این کشور را به شدت سرکوب کرد و به سیاست زورگویی به همسایگانش رجوع نمود.
برای کسانی که انتظار داشتند که «بازنشانی» دوره جدیدی از حسن نیت بین روسیه و ایالات متحده را ایجاد کند، ناامیدی تلخی به وجود آمد. برای کسانی از ما که انتظارات ملایمتری داشتند – فاصله گرفتن از مسائل حاد و کاهش جنگ لفظی در هر دو طرف که ميتوانست فضایی برای پیشرفت در اولویتهاي ویژه به وجود آوَرَد - «بازنشانی» جواب داد. بعدها، پس از حمله به شبه جزیره کریمه در سال ۲۰۱۴، برخی در کنگره «بازنشانی» را باعث جسور کردن پوتین عنوان کردند. من فکر ميکنم این دیدگاه موجب عدم درک صحیح هم در مورد پوتین و هم درباره بازنشانی است. بعد از تمام این موارد، او در سال ۲۰۰۸ به گرجستان حمله کرد و با تبعات جدید آن از سوی ایالات متحده یا دیگران مواجه گردید. پوتین بنا به دلایل خودش، بر اساس جدول زمانی خودش و در پاسخ به رویدادهای جاری به گرجستان و کریمه حمله کرد. نه جنگ لفظی شدید دولت بوش و دکترین جنگ پیشدستانه و نه تمرکز دولت اوباما بر همکاریهاي عملگرایانه درباره منافع اصلی، مانع یا مشوق این اقدامات تهاجمی نگردید. بازنشانی یک جایزه نبود؛ (بلکه) به رسمیت شناختن این مطلب بود که آمریکا منافع راهبردی و امنیتی بسیاری دارد و ما نیاز داریم در جایی که ميتوانیم رو به جلو حرکت کنیم. این ایده امروز هم معتبر است.
برای درک پیچیدگیهاي رابطه ما با روسیه در طول بازنشانی و آنچه که ما تلاش ميکردیم بدان دست یابیم، فقط به یک مثال توجه کنید. آسیای مرکزی و چالش تدارکات سربازانمان در افغانستان.
پس از ۱۱ سپتامبر، همچنانکه ایالات متحده آماده حمله به افغانستان ميشد، دولت بوش دو پایگاه هوایی را در دو کشور دوردست اما راهبردی در آسیای مرکزی، یعنی ازبکستان و قرقیزستان اجاره کرد. این دو پایگاه برای حمل هوایی سربازان و تدارکات به صحنه جنگ افغانستان استفاده ميشدند. با توجه به تحولات فوقالعاده شدید بينالمللی در آن زمان، علیرغم این حقیقت که روسها این جمهوریهاي کمتر توسعه یافته شوروی سابق را در چارچوب فضای نفوذ خود ميدیدند، مخالفتی نکردند. اما به زودی کرملین دولتهاي ازبک و قرقیز را تشویق کرد که مطمئن شوند آمریکاییها همیشه آنجا نخواهند ماند. برای پوتین، آسیای مرکزی، حیاط خلوت روسیه بود. او هم نسبت به تاثیر اقتصادی چین و هم حضور نظامی آمریکا هشیار بود.
در سال ۲۰۰۹، رئیس جمهور اوباما در مراحل نخست طراحی برای افزایش سربازان در افغانستان قرار داشت که پس از آن خروج مرحله به مرحله سربازان در سال ۲۰۱۱ برنامهریزی گردید. این بدان معنا بود که ارتش ایالات متحده یک بار دیگر نیاز داشت که سربازان و تجهیزات بیشتری را به داخل و خارج این کشور کوهستانی و محصور در خشکی جابجا کند.
222
ویرایش مدرن از «بازی بزرگ»
سرراستترین مسیر تدارکات به افغانستان از خاک پاکستان میگذشت اما این مسیر به دلیل شورشیان طالبان و اوقات تلخی مقامات پاکستانی آسیبپذیر بود. برنامهریزان پنتاگون به دنبال مسیر زمینی ثانویهاي حتی طولانیتر و گرانتر بودند تا اطمینان حاصل کنند راه سربازان ما هرگز قطع نخواهد شد. طبعاً محلی که باید به دنبال آن ميگشتند، آسیای مرکزی بود. محمولههای بار ميتوانستند در بنادر دریای بالتیک بارگیری شوند، سپس از طریق خطوط ریلی روسیه، قزاقستان و ازبکستان هزاران مایل را طی کرده و در نهایت وارد مرزهای شمالی افغانستان ميگردید. در عین حال، سربازان هم ميتوانستند از طریق پایگاه هوایی همچنان مفتوح قرقیزستان منتقل شوند. این مسیر که به «شبکه توزیع شمالی» معروف گردید، ميتوانست درآمد سرشاری را برای رژیمهاي فاسد فراهم کند، اما همچنین به طور قابل توجهی ميتوانست به تلاشهاي جنگ کمک کند. این یکی از مصادیق مصالحه کلاسیک و قدیمی سیاست خارجی بود. اما پیش از آنکه آن را آغاز کنیم، لازم بود موافقت روسیه برای صدور مجوز حملونقل تجهیزات نظامی از طریق سرزمینش را جلب ميکردیم.
در اولین ملاقات رئیسجمهور اوباما با مدودوف، او تاکید کرد که «شبکه توزیع شمالی» به عنوان بخشی از «بازنشانی» اولویت اصلی ما است. در پاسخ، مدودوف گفت روسیه آماده همکاری (و سود بردن از درآمد آن است). در جولای ۲۰۰۹، هنگامی که رئیسجمهور اوباما به مسکو سفر کرد، به صورت رسمی توافقی برای اجازه دادن به حملونقل تجهیزات نظامی مرگبار(سلاح) از طریق روسیه به افغانستان امضاء گردید.
به هر حال، توافق مدودوف با ترانزیت تجهیزات مرگبار، موضوع دیگری را در خود پنهان کرده بود. برای کرملین، نفوذ در آسیای مرکزی همچنان محدودهاي از تاثیرگذاری بود که باید از روی حسادت محافظت ميگردید. بنابراین حتی در حالی که روسیه به محمولههاي آمریکایی اجازه جابجایی از طریق سرزمینش را داده بود، در عین حال این امر، برای گسترش تاثیر نظامیاش در سراسر آسیا موثر بود و از حضور ما به عنوان بهانهای برای افزایش کنترل بر رژیمهاي منطقه و تضعیف روابط فزاینده آنها با واشنگتن استفاده مينمود. این درست ویرایش مدرنی از «بازی بزرگ» بود، رقابت دیپلماتیک دقیق قرن ۱۹ بین روسیه و انگلیس برای برتری در آسیای میانه - با این تفاوت که آمریکا منافع به دقت متمرکز شدهای در منطقه داشت و به دنبال استیلا نبود. («بازی بزرگ» نامی است که به رقابتهای سیاسی و نظامی دو امپراتوری بزرگ بریتانیا و روسیه تزاری در آسیای مرکزی داده شده است. این عبارت پس از رمان کیم نوشته رودیارد کیپلینک بر سر زبانها افتاد.)
در اوایل سال ۲۰۱۰، به قرقیزستان، قزاقستان و ازبکستان سفر کردم و برای نگه داشتن اوضاع در مسیر صحیح با سران آنها دیدار نمودم. در ملاقاتی که با دانشجویان و خبرنگاران در یکی از سالنهاي بیشکک داشتم، به سوالاتی درباره روابط با مسکو پاسخ دادم. مرد جوانی پرسید: «جایگاه قرقیزستان در طرح بازنشانی شما با روسیه کجاست؟» من توضیح دادم در حالی که کشورهای ما در بسیاری از موضوعات - به خصوص در مورد گرجستان و حقوق بشر - اختلاف نظر دارند، هدف ما همکاری با یکدیگر در مورد موضوعات مثبت و غلبه بر میراث قدیمی بیاعتمادی است.
223
کلمهاي که حیرت و آشفتگی برخی را برانگیخت
خبرنگار دیگری با سوال درباره اینکه آیا بازنشانی به قیمت (منافع) قرقیزستان و آسیای مرکزی تمام ميشود، بحث را دنبال کرد: «آیا بین روسیه و آمریکا رقابت وجود دارد، منظورم در منطقه است و به خصوص در قرقیزستان؟» پاسخ دادم ما تلاش ميکنیم از چنین سناریویی دوری کنیم و هدف بازنشانی کاهش تنشها بین واشنگتن و مسکو بوده است که باید به کشورهایی مانند قرقیزستان که گاهی فکر ميکنند در این میانه گیر افتادهاند، کمک کند. اضافه کردم: اما این مطلب صحیح است که قرقیزستان یک دموکراسی نوپا در منطقه خودکامگان است. دموکراسی در روسیه در حال عقبنشینی بود. در چین، دیگر بازیگر بزرگ منطقه هم وجود نداشت. بنابراین (روند دموکراسی در قرقیزستان) آسان نیست. در ادامه گفتم: «من فکر ميکنم این برای شما مهم است که با بسیاری از کشورها رابطه داشته باشید اما به هیچ کشوری هم وابسته نباشید. تلاش کنید تمام روابط مختلفی که دارید را متعادل کنید و کمکی را دریافت نمایید که بهترین است.»
هنگامی که پوتین آماده پس گرفتن ریاست جمهوری در مسکو ميگردید، در پاییز ۲۰۱۱ در یک روزنامه روس مقالهاي را منتشر کرد و برای به دست آوردن مجدد نفوذ در میان جمهوریهاي شوروی سابق و ایجاد «یک اتحاد فراملی که قادر باشد به قطبی در جهان امروز تبدیل شود»، طرحهايي را اعلام کرد. پوتین گفت این اتحاد اوراسیایی «پیکربندی سیاسی و ژئو اقتصادی تمام این قاره را تغییر ميدهد.» برخی این سخنان را تحت این عنوان که طبل تو خالی است رد کردند اما من فکر ميکردم اظهارات او هدفش که «شوروی سازی مجدد» پیرامون روسیه بود را بر ملا کرد. اولین قدم ایجاد یک اتحادیه گمرکی گسترش یافته بود.
بلندپروازیهاي پوتین به آسیای مرکزی محصور نشد. در اروپا او از هر اهرم کوچکی که داشت استفاده ميکرد تا جمهوریهاي سابق شوروی را از ایجاد روابط با غرب دور نگه دارد، از جمله قطع گاز اوکراین، ممنوعیت واردات شراب از مولداوی و بایکوت کردن محصولات لبنی لیتوانی. نگاه خیره جاهطلبانه او به دایره قطب شمال، جایی که آب شدن یخها در حال ایجاد مسیرها و فرصتهاي جدید برای اکتشاف نفت و گاز بود هم گسترش یافت. در سال ۲۰۰۷ در یک حرکت نمادین، یک فروند زیردریایی روسیه پرچم روسیه را در کف اقیانوس نزدیک به قطب شمال نصب کرد. شومتر اینکه، پوتین پایگاههاي نظامی شوروی سابق در سراسر قطب را هم بازگشایی کرد.
رئیس جمهور اوباما و من درباره تهدیدات پوتین و اینکه چگونه با آن مقابله کنیم، بحث کردیم. من همچنین نظرم بر این بود به کشورهایی که احساس تهدید ميکنند، سفر کنم. از روسیه خواستم به «اشغال» خود در مورد گرجستان که دوبار به آنجا سفر کرده بودم پایان دهد، کلمهاي که حیرت و آشفتگی برخی در مسکو را برانگیخت و موجب شد از مناطقی که در سال ۲۰۰۸ اشغال کرده بود عقب نشینی کند.
برای بسیاری از آمریکایی ها، بحران اوکراین و تهاجم روسیه به شبه جزیره کریمه در اوایل سال ۲۰۱۴ به مثابه زنگ بیدارباش بود.
224
ما خواهان سیاست جدید و منابع جدید هستیم
قسمتی از جهان که بسیاری از زمان پایان یافتن جنگ سرد چیز زیادی درباره آنجا نشنیده بودند، ناگهان به صفحه رادار (تحولات جهانی) بازگشت. اما بحران اوکراین بیش از آنکه که مایه تعجب باشد، در حقیقت جدیدترین یادآوردی از اهداف بلندمدت پوتین بود. با در نظر داشتن چنین جاهطلبی، دولت اوباما و متحدین اروپایی ما بدون سر و صدا سالیان سال برای کاهش اهرمهاي فشار پوتین و مقابله با توطئههایش شروع به فعالیت نموده بودند.
در اول ژانویه ۲۰۰۹، گازپروم، قویترین مجتمع دولتی روسیه، صادرات گاز به اوکراین را متوقف کرد. آن اقدام جریان انرژی به بخشهایی از اروپا را محدود نمود. یازده نفر در ده روز اول از سرما مردند، که ده نفر از آنها از لهستان بودند، جایی که دمای هوا به منفی ۱۰ درجه فارنهایت رسید. اولینبار نبود که چنین اتفاقی میافتاد.
در حقیقت این اتفاق دقیقاً سه سال پیش در میانه جنگ سرد دیگری اتفاق افتاده بود.
اوکراین که دارای جمعیت قومی روس و اقلیت روسزبان قابل ملاحظهای است، برای قرنها دارای روابط نزدیک اما دچار کشمکش با مسکو بود. انقلاب نارنجی که به دنبال انتخابات اوکراین در سال ۲۰۰۴ روی داد، دولتی طرفدار غرب را بر سرکار آورد که به دنبال روابط نزدیکتر با اتحادیه اروپا بود و این امر باعث خشم پوتین گردید. قطع گاز در سال ۲۰۰۶ روش او برای ارسال پیام نه چندان زیرکانهاش به رهبران مستقل کیيف بود. در سال ۲۰۰۹ او سعی میکرد که قیمتهاي انرژی روسیه را گران کند و قدرتش را به همگان یادآوری نماید. این اقدام موجی از سرما را به سراسر اروپا فرستاد. بسیاری از کشورهای اروپایی متکی به گاز روسیه بودند؛ اگر اوکراین ميتوانست این وابستگی را قطع کند، بنابراین هر کشور دیگری نیز قادر به این کار بود. پس از یازده روز، توافقی امضاء شد و همزمان با آغاز به کار دولت اوباما، بار دیگر جریان گاز به سمت اوکراین آغاز گردید.
در جلسه شهادت تاییدیه من (برای پست وزارت خارجه) در مقابل کمیته روابط خارجی سنا که ژانویه همان ماه در میانه بحران برگزار شد، درباره اهمیت تقویت ناتو و اتحاد فراتر از اقیانوس آرام صحبت کردم و بر قصدم برای اعطای «اولویت بیشتر در دیپلماسی آمریکا» به امنیت انرژی تاکید نمودم. من به مشکلات شرق اروپا به عنوان «تنها، جدیدترین مثال اینکه آسیبپذیری درباره انرژی گزینه سیاست خارجی ما را در سراسر دنیا محدود ميکند، نفوذ ما را در مواردی کاهش ميدهد و بالاجبار دست ما را در دست دیگران ميگذارد» استناد کردم.
در اولین گفتوگوی تلفنی با «رادوسلاو سیکورسکی» وزیر امور خارجه لهستان، یک هفته پس از پذیرش مسئولیتم، درباره این چالش صحبت کردیم. سیکورسکی به من گفت: «ما خواهان سیاست جدید و منابع جدید هستیم.» او طرفدار خط لوله از طریق کشورهای حوزه بالکان و ترکیه بود که بتواند برای اروپا دسترسی به هولدینگهاي گاز طبیعی در دریای خزر فراهم کند. من با این خط لوله به نام «کوریدور جنوب» آشنا بودم و به عنوان یکی از مهمترین ابتکاراتی دیپلماسی انرژی ما مطرح بود.
225
دیگر نمیتوانست عرضه و تقاضا را دیکته کند
من با این خط لوله به نام «کوریدور جنوب» آشنا بودم و به عنوان یکی از مهمترین ابتکارات دیپلماسی انرژی ما مطرح بود. من «ریچارد مورنینگ استار» را به عنوان نماینده ویژه خود برای بحث در مورد توافقات مورد لزومی که پروژه را به پیش ببرد، تعیین کردم. اجرای این طرح با توجه به این حقیقت که آذربایجان، کشور کلیدی منبع گاز منطقه دریای خزر با ارمنستان، همسایه خود مناقشهاي قدیمی داشت، پیچیده بود. «مورنینگ استار» روابط کاری سازندهاي با «الهام علی اف» رئیس جمهور آذربایجان برقرار کرده بود، به حدی که توصیه کردم وی به عنوان سفیر ما در آنجا تعیین شود. برای تشویق تلاشهاي صلح منطقه ای، پیشبرد اصلاحات دموکراتیک و اجرای طرح خط لوله از طریق ملاقات با رهبران صنایع در نمایشگاه سالانه گاز و نفت باکو در سال ۲۰۱۲، دوبار به آذربایجان سفر کردم.
هنگامی که وزارت خارجه را ترک کردم، قراردادها در حال بسته شدن بودند و انتظار می رود با هدف برقراری جریان گاز تا سال ۲۰۱۹، ساخت آن در سال ۲۰۱۵ آغاز گردد.
وقتی که با سران اتحادیه اروپا در مارس ۲۰۰۹ دیدار کردم، از آنان خواستم موضوع انرژی را به عنوان اولویت ضروری برای اقدام در نظر بگیرند. بعدها با کارتین اشتون برای ایجاد شورای انرژی آمریکا – اروپا کار کردم. تیمهاي متشکل از کارشناسان انرژی آمریکایی در سراسر اروپا پراکنده شدند تا به کشورها برای اکتشاف جایگزین هایی برای گاز روسیه کمک کنند. وقتی که در جولای ۲۰۱۰ به لهستان سفر کردم، «سیکورسکی» وزیر امور خارجه این کشور و من همکاری لهستان و آمریکا را برای ابتکار (استخراج) «گاز شیل» اعلام کردیم که بر فناوریهاي جدید به روشی امن و سازگار با محیط زیست تاکید داشت. (گاز شیل (Shale gas) به گاز طبیعی گفته می شود که در تشکیلات زمین شناسی شیل به دام افتاده است. شیل ها، سنگ ها و صخرههاي رسوبی (Sedimentary rocks) ریزدانه هستند که از بهم فشردگی گل و لای و ذرات معدنی تشکیل شده اند و می توانند منبع غنی از نفت و گاز طبیعی باشند.) در حال حاضر اکتشافات در آنجا (لهستان) آغاز شده است.
گسترش ارسال گاز طبیعی خود آمریکا کمک کرد فشار روسیه بر برق اروپا کاسته شود – نه به این دلیل که ما مقادیر زیادی گاز به آنجا صادر کردیم بلکه به این دلیل که دیگر نیازی نبود خودمان آن را وارد کنیم. گاز که زمانی به مقصد آمریکا صادر می گردید، اکنون مسیر خود به سمت اروپا را یافته بود. در آنجا مصرف کنندگان، گاز ارزانتر دریافت می کردند و گازپروم دیگر نمی توانست عرضه و تقاضا را دیکته کند (بلکه) مجبور به رقابت گردید.
ممکن است این تلاش ها اخبار چشمگیری را در کشورهای اروپایی به وجود نیاورد اما (حداقل) آنان به پوتین نباخته بودند. در سال ۲۰۱۳، هنگامی که اوکراین برای روابط تجاری نزدیکتر با اتحادیه اروپا در حال گفتگو بود، باید کاهش نفوذ روسیه را احساس کرده باشد. پوتین تهدید کرد اگر قرارداد (تجاری اوکراین با اروپا) پیش برود، قیمت گاز را افزایش خواهد داد. اوکراین پیش از این بیش از ۳ میلیارد دلار به روسیه مقروض بود و وضعیت مالی و اقتصادی ضعیفی داشت.
226
حتی یک قدم کوتاه نميآمد
اوکراین پیش از این بیش از ۳ میلیارد دلار به روسیه مقروض بود و وضعیت مالی و اقتصادی ضعیفی داشت. در ماه نوامبر، «یانکوویچ» رئیس جمهور اوکراین ناگهان از توافق تقریباً تمام شده با اتحادیه اروپا پا پس کشید و اندکی پس از آن بسته کمک مالی ۱۵ میلیارد دلاری کرملین را پذیرفت.
بسیاری از اوکراینیها، به خصوص آنهایی که در کی اف، پایتخت این کشور زندگی ميکردند و بخشهايي که به زبان روسی تکلم نميکردند از این تغییر موضع کلی، خشمگین شدند. آنان رؤیای زندگی در یک دموکراسی اروپایی شکوفا را در سر ميپروراندند و اکنون یک بار دیگر با چشم انداز قرار گرفتن تحت کنترل مسکو رو به رو بودند. اعتراضات وسیعی به راه افتاد و هنگامی که دولت به سمت راهپیمایان شلیک کرد، اعتراضات تشدید شد. بر اثر فشار، یانکوویچ با اصلاحات قانون اساسی و انتخابات جدید موافقت کرد. با پا درمیانی بین دولت و مخالفان از طریق میانجیگری دیپلماتهاي لهستان، فرانسه و آلمان توافقی صورت گرفت. (روسها در گفتگوها شرکت کردند اما بعداً از امضای توافق سرباز زدند.) با این حال، جمعیت مردم در خیابان ها، مصالحه را رد کردند و خواستار استعفای یانکوویچ شدند. شگفت آور اینکه او کاخ ریاست جمهوری را ترک کرد و به مقصد شرق از کی اف گریخت که در نهایت از روسیه سر در آورد. در پاسخ، پارلمان اوکراین از سران مخالفین خواست تا دولت جدیدی تشکیل دهند.
تمام این امور مسکو را ناراحت کرده بود. پوتین تحت پوشش حمایت از شهروندان روس و اوکراینیهاي روس تبار از آنچه که او آن را بی قانونی و خشونت در اوکراین مينامید، سربازان روسیه را برای اشغال شبه جزیره کریمه در دریای سیاه اعزام کرد که تا دهه ۵۰ میلادی بخشی از روسیه و کماکان محل سکونت بسیاری از قومیتهاي روس و مکان استقرار اصلی تاسیسات نیروی دریایی روسیه بود. علیرغم هشدارها از جانب رئیس جمهور اوباما و سران اروپایی، کرملین یک رفراندوم غیرمشروع برای تفکیک کریمه را طراحی کرد که از سوی شهروندان غیرروس زبان به شکل گستردهاي تحریم شد. مجمع عمومی سازمان ملل هم، رفراندوم اواخر ماه مارس را با اکثریت آراء محکوم کرد.
تا زمان نگارش این کتاب، آینده اوکراین همچنان در خطر است. تمام دنیا شاهد خواهند بود که عاقبت اوکراین چه خواهد شد، به خصوص کشورهای سابق شوروی و اقمار آن که نگران استقلال خود هستند. تمام کارهای ما از سال ۲۰۰۹ برای نیروبخشی دوباره به ناتو، احیای روابط تیره و تار دو سوی اقیانوس اطلس، و کاهش وابستگی اروپا به انرژی روسیه ما را در موقعیتی قوی تر برای مقابله با این چالش قرار داد؛ اگرچه پوتین هم کارتهاي بسیاری برای بازی دارد. و ما باید به کار کردن در این راستا ادامه دهیم.
اوقاتی را طی سالها به فکر کردن درباره راههاي شناخت پوتین گذراندم. در سفری که در سال ۲۰۱۰ به ویلای او در خارج از مسکو داشتم، در بحثی که شکل نزاع داشت درباره تجارت و سازمان تجارت جهانی که در یک دایره در حرکت هستند، شرکت کردیم. پوتین حتی یک قدم کوتاه نميآمد.