169
سوالات شکاکانه و خصومتآمیز
بیش از یکصد نفر کشته شدند که بسیاری از آنان زن و کودک بودند. افراطیون محلی خواهان این بودند که زنان از خرید در بازارها منع شوند و به نظر ميرسید این انفجار کسانی را هدف قرار داده بود که از مرعوب شدن سرباز زده بودند. تصاویر بدنهاي به شدت سوخته شده و خرابههايي که دود از آنها بلند بود، صفحه تمام تلویزیونها در سراسر پاکستان را پر کرده بود. آیا این همزمانی تصادفی بود یا افراطگرایان در حال ارسال پیام بودند؟ در هر حال مخاطرات، در سفری که پیش از آن هم خطر داشت، افزایش یافته بود.
اولین مقصد سفر من، دیدار با «شاه محمود قریشی» وزیر خارجه پاکستان بود که از سفارت آمریکا تا مرکز دیپلماتیک بسیار آراسته اسلامآباد فاصله کمی بود. اسلامآباد شهری طراحی شده با خیابانهاي عریض است که در حاشیه آن کوههاي سرسبز کم ارتفاع قرار دارد و در دهه ۶۰ میلادی برای انتقال دولت از قطب بازرگانی در کراچی ساخته شد که به مقرهای ارتش در راولپندی نزدیکتر است. حتی هنگامی که یک دولت غیرنظامی اسماً بر سر کار است، تاثیر ارتش، همچنان نافذ است. یکی از روزنامهنگاران همراه ما در هواپیما از من پرسید، آیا متقاعد شدهام که ارتش پاکستان و سرویسهاي جاسوسی این کشور تمام ارتباط خود را با تروریستها قطع کردهاند؟ من پاسخ دادم، خیر، متقاعد نشدهام.
بسیاری از پاکستانیها ناآرامیهاي جبهههاي شمال غربی را به عنوان ناآرامی مناطق دور دست تلقی کرده بودند.
منطقه هیچگاه در کنترل کامل دولت ملی نبود و مردم بیشتر نگران مشکلات فوری و عملی ناشی از کمبود برق و بیکاری بودهاند. اما اکنون که خشونتها در حال گسترش بود، نگرشها شروع به تغییر کرده بودند.
در کنفرانس مطبوعاتی پس از ملاقات با وزیر امور خارجه پاکستان، «قریشی» در مورد بمبگذاریها ابراز اندوه کرد و سخنانش را متوجه افراطگرایان نمود. او گفت: «ما تسلیم نخواهیم نشد. ما با شما خواهیم جنگید. شما فکر ميکنید با حمله به مردم بیگناه و گرفتن جان آنها، ميتوانید اراده ما را متزلزل کنید؟ خیر، نخواهید توانست.» من با محکوم کردن بمبگذاری با استفاده از عبارات تند به وی پیوستم و گفتم: «من از شما ميخواهم بدانید که این جنگ تنها متعلق به پاکستان نیست.» من همچنین یک طرح کمکی جدید مهم را اعلام کردم که به پاکستان در مورد کمبود مزمن برق که اقتصاد این کشور را مختل کرده بود، کمک ميکرد.
آن شب با گروهی از خبرنگاران تلویزیون پاکستان جلسه گذاشتیم و بحثها را پی گرفتیم. از دقیقه اول، سوالات آنان شکاکانه و خصومتآمیز بود. مانند بسیاری از افرادی که در آن هفته ملاقات کردم، آنان من را درباره شرایطی که به بسته کمکهاي جدید و بزرگ مصوب کنگره ضمیمه شده بود، تحت فشار قرار دادند. این انتظار وجود داشت که با توجه به مبلغ سخاوتمندانه این بسته، به خصوص در زمان دشواری اقتصادی خود آمریکا، اظهارات تقدیرآمیزی شنیده شود. اما در عوض، آن چه شنیدم، عصبانیت و سوءظن درباره این بود که چرا این پول با «رشتهای (از انتظارات) ضمیمه شده» همراه شده است.
170
شما مجبور نیستید این کمک را دریافت کنید
مصوبه کنگره کمکهاي ما را سه برابر کرده بود اما با این حال بسیاری از پاکستانیها لازمه این کمکها را اینگونه برداشت ميکردند که کمکهاي نظامی باید به تلاشهاي این کشور با جنگ علیه طالبان مرتبط باشد. این درخواستی معقول به نظر ميرسید اما ارتش پاکستان درباره اینکه به آنان گفته شود با پول ما چه کار باید یا نباید انجام دهند، واکنش منفی نشان دادند. شرایط (هزینه پول) توسط اکثر پاکستانی، اهانت به حاکمیت و غرور آنان تلقی ميشد.
من از میزان سخنان تند و سوء تفاهمی که حول این موضوع شکل گرفته بود و از اینکه چقدر افراد درباره هر کلمه از این قانون (کمک مالی آمریکا به پاکستان) برای تغییرات جزیی موشکافی ميکنند شگفت زده شده بودم. حتی در آمریکا تعداد کمی از مردم هستند که قوانین ما را اینگونه با دقت ميخوانند. یکی از خبرنگاران گفت: «من فکر ميکنم روابط عمومی و توجیه جذاب شما خوب است، توضیح مواضع شما خوب است» اما «ما معتقدیم این قانون نوعی بندها و دستورالعملهاي پنهانی دارد.» من سعی کردم صبور و آرام باقی بمانم. این بسته کمکی برای مساعدت مردم بود نه چیز دیگر.
من پاسخ دادم: «بسیار متاسفم که شما اینطور اعتقاد دارید، زیرا قصد و غرضی وجود ندارد. اجازه دهید که بسیار شفاف بگویم: شما مجبور نیستید این کمک را دریافت کنید. شما مجبور نیستید هر کمکی از ما را بپذیرید.»
روشن بود که شیوه ما برای کمکهاي توسعهاي در پاکستان کارساز نبوده است. یا سیاستهاي زهرآلودِ روابط ما این کمکها را تحت تاثیر قرار داده بود یا کمکها به روشی که تاثیر مثبتی بر مردم پاکستان داشته باشد تخصیص و هزینه نشده بود و یا هر دو.
هنگامی که وزیر خارجه شدم، ایالات متحده در حال تامین مالی بیش از صد پروژه در پاکستان بود که بیشتر آنان نسبتاً کوچک و هدفمند بودند. بعضی از آنان مستقیماً توسط (موسسه) «یو اس اید» اجرا ميشدند اما بیشتر آنان برای پیادهسازی به پیمانکاران انتفاعی و نیز غیرانتفاعی از جمله سازمانهاي مردم نهاد خصوصی، موسسات خیریه مذهبی و انستیتوهای تحقیقاتی واگذار گردیده بود. به هر صورت به پیمانکارانی که برنامه آنان، نتایج قابل راستی آزمایی تولید نموده یا منافع و ارزشهاي کشور ما را افزون کرده بود، پول پرداخت ميشد. آمریکاییهاي بسیاری بودند که برای این طرحها پول پرداخت ميکردند به طوری که سفارت ما عدد مجموع را نميتوانست تعیین کند. تعجبی نداشت که پاکستانیها به ما ميگفتند نميتوانند اثر تلاشهاي آمریکایی را مشاهده کنند.
هم پیش از سفر و هم پس از آن، با ریچارد هالبروک روی یک راهبرد برای پرداختن به این نگرانیها کار کردیم. اتفاق نظر داشتیم که لازم است تمام این تلاش باید به خوبی اجرا شوند. لازم بود «یو اس اید» برنامهها را در قالب طرحهاي منسجم با حمایت مردم پاکستان و تاثیرهای قابل محاسبه بر هر دو کشور، یکپارچه کند.
171
یک قدم در مسیر صحیح
از آنجایی که ما ده برابر بیشتر از همه کشورهای متحد دیگر (که به پاکستان کمک ميکردند) در این کشور پول هزینه ميکردیم، به نظر ميرسید این برنامه به سادگی قابل دستیابی است.
هیچ چیز طبق سلیقه من به اندازه کافی سریع پیش نرفت اما «یواساید» در آوریل ۲۰۱۲ اعلام کرد طرحی هدفمندتر و راهبردیتر برای پاکستان تهیه کرده است که بر کاهش تعداد برنامههاي (توسعه) از ۱۴۰ در سال ۲۰۰۹ به سی و پنج در سپتامبر ۲۰۱۲ متمرکز شده بود و بر انرژی، رشد اقتصادی، ایجاد ثبات، بهداشت و آموزش تاکید داشت. این اقدام حداقل یک قدم در مسیر صحیح بود.
در تمام سفرم در اکتبر ۲۰۰۹، پاکستانیها بر هزینههاي انسانی و اقتصادی که از جنگ علیه تروریسم متحمل شده بودند تاکید ميکردند و بسیاری از آنان آن را جنگ آمریکا ميدانستند که ناعادلانه به آنان تحمیل شده بود.
زنی در لاهور به من گفت آیا این جنگ ارزش جان سیهزار قربانی غیرنظامی و نظامی را داشت؟ آیا نميتوانستند صلح جداگانهاي با افراط گرایان برقرار کنند و در صلح زندگی نمایند؟ «شما یک یازده سپتامبر داشتید و ما هر روز در پاکستان یازده سپتامبر داریم.» من احساسات آنها را به رسمیت ميشناختم و هر کجا که ميرفتم نسبت به قربانیان مردم پاکستان ادای احترام مينمودم. همچنین سعی ميکردم توضیح دهم که چرا این تلاش برای آینده پاکستان مهم است، به خصوص اکنون که افراطیون دسترسی خود را به خارج از مرزهای پاکستان گسترش داده بودند. من به دانشجویان گفتم: «من هیچ کشوری را نميشناسم که بتواند کناری بایستد و نیروهای تروریستی که مردم را مرعوب و به بخشهاي وسیعی از کشور شما حمله کرده است فقط نگاه کند.»
از آنان خواستم تصور کنند که اگر تروریستها از مرزهای کانادا عبور کنند و «مونتانا» را تحت کنترل خود در آورند، آمریکا چه عکسالعملی از خود نشان خواهد داد؟ آیا به این دلیل که مونتانا در منطقهاي دور دست واقع شده و جمعیت کمی دارد این اشغال را خواهیم پذیرفت؟ البته که نه. ما هرگز اجازه اجرای چنین سناریویی در هر جای کشورمان و نیز پاکستان را نخواهیم داد.
من همچنین سؤالات زیادی درباره پهپادها ميشنیدم. استفاده از هواپیماهای کنترل از راه دور به سرعت به یکی از موثرترین و جنجالیترین عوامل راهبرد اوباما علیه القاعده و تروریستهاي همفکر آنان در مناطق صعبالعبور تبدیل گردید. رئیسجمهور اوباما سرانجام بسیاری از جزئیات این برنامه را از حالت طبقه بندی خارج کرد و سیاستهایش را برای مردم جهان توضیح داد اما در سال ۲۰۰۹ تمام چیزی که ميتوانستم بگویم این بود که هر گاه این موضوع مطرح ميشد بگویم «نظری ندارم.» با این حال به طور وسیعی همه ميدانستند که دهها نفر از تروریستهاي ارشد از میدان به در رفته اند و بعدها فهمیدیم که خود بنلادن هم در مورد تلفات سنگینی که پهپادها به آنان وارد کرده است، نگران بود.
172
حفره تاریک قانونی
در درون دولت ما به صورت فشرده درباره مفاهیم قانونی، اخلاقی و راهبردی حملات پهپادی مناظره مينمودیم و برای ایجاد راهبردها، نظارت و پاسخگویی به شکل شفاف به سختی کار ميکردیم. کنگره زمینه قانونی داخلی برای عملیاتهاي ضدتروریستی به هنگامی که استفاده از نیروی نظامی علیه القاعده پس از یازده سپتامبر را تنفیذ کرد، فراهم نمود، و ما دارای زمینه قانونی تحت قانون جنگ و دفاع از خود بودیم. دولت، توجیه تمام حملاتی که خارج از عراق و افغانستان در حال رخ دادن بود را برای کمیتههاي اختصاصی کنگره، آغاز کرد. اولویت همچنان با بازداشت، بازجویی و تعقیب قضایی تروریستها در زمانی که چنین گزینههايي در دسترس باشند بود. اما زمانی که توانایی دستگیری خود تروریستهاي که تهدیدی واقعی برای مردم آمریکا به حساب ميآمدند وجود نداشت، پهپادها، جایگزینهاي مهمی فراهم ميکردند.
من با رئیسجمهور هنگامی که اینگونه اظهار کرد، موافق بودم «این فناوری جدید سوالات عمیق مهمی درباره اینکه چه کسی هدف قرار ميگیرد و چرا؛ درباره تلفات غیرنظامی و خطر ایجاد دشمنان جدید؛ درباره قانونمند بودن چنین حملاتی از نظر قانون آمریکا و بینالمللی؛ درباره پاسخگویی و اخلاقیات به وجود آورده است.» من زمانی را برای صحبت کردن درباره پیچیدگی چنین موضوعاتی با «هارولد کوه» مشاور حقوقی وزارت خارجه، رئیس سابق «مدرسه حقوق ییل» و کارشناس شهیر حقوق بینالملل سپری کردم. «هارولد» اینگونه استدلال ميکرد که در رابطه با هر سلاح جدید لازم است فرایندهای شفاف و استاندارهای ناظر بر استفاده از آنها را تبیین کنیم که بر قوانین داخلی و بینالمللی و نیز منافع ملی آمریکا، منطبق باشد.
اینکه آمریکا یک کشور قانونی است یکی از نقاط قوت بزرگ ما است و دادگاه عالی نیز روشن کرده بود که جنگ علیه تروریسم نمیتواند در «حفره تاریک قانونی» واقع شود.
هر تصمیم فردی برای انجام یک حمله منوط به بررسیهاي قانونی و سیاسی سختگیرانه بود. زمانهايي بود که من از حمله خاصی حمایت ميکردم زیرا معتقد بودم که برای امنیت ملی ایالات متحده مهم است و با ضوابطی مواجه ميشدم که رئیسجمهور آن را وضع کرده بود. اوقات دیگری بود که من مخالف بودم؛ (یکبار) دوست خوبم «لئون پانه تا» رئیس آژانس اطلاعات مرکزی (سیا) و من با یکدیگر درباره یک حمله پیشنهادی (برای به تصویب رسیدن آن) فریاد زدیم. اما در هر موردی، فکر ميکردم حیاتی است که این حملات بخشی از راهبرد وسیعتر ضدتروریستی قدرت هوشمند ما باشد که شامل دیپلماسی، اجرای قانون، تحریمها و سایر ابزارها نیز بشود.
دولت هر کاری که ميتوانست برای دستیابی به یقین تقریباً کامل در مورد اینکه شهروندان کشته و یا مجروح نمیشوند، انجام ميداد. علیرغم این تلاشها، گزارش ناصحیح تلفات غیرنظامیان - اغلب و نه همیشه - باعث برافروختن خشم و احساسات ضدآمریکایی ميگردید. به دلیل اینکه این برنامه (از لحاظ اطلاعاتی) طبقهبندی شده بود، نمیتوانستم صحّت چنین گزارشهايي را تایید و یا رد کنم.
173
پهن کردن فرش قرمز برای یک دیکتاتور
همچنین برای همدردی آمریکا به جهت از دست رفتن جان هر انسان بيگناهی (در این حملات) یا برای توضیح اینکه خطمشی حمله ما، روشی است که در آن آسیب زدن حداقلی به غیرنظامیان تا حد ممکن دیده شده، آزاد نبودم به خصوص وقتی که با عملیاتهاي نظامی متعارفتر مانند حمله موشکی و بمب افکنها مقایسه ميشد - یا اینکه نميتوانستم هزینه رها کردن تروریستها در مخفیگاههایشان را توضیح دهم.
یکی از سوالات رایج در پاکستان این بود که چگونه آمریکا پس از پشتیبانی طولانی مدت از «(پرویز) مشرّف» انتظار دارد درباره خواستهاش در مورد ارتقاي توسعه و دموکراسی در این کشور جدی گرفته شود؟ خبرنگاری تلویزیونی، رفتار ما را «پهن کردن فرش قرمز برای یک دیکتاتور» توصیف کرد. او و من مقداری درباره «جورج بوش»، «مشرّف» و اینکه چه کسی مسئول چه چیزی است بحث کردیم. سرانجام من گفتم: «ببین، ما ميتوانیم درباره گذشته بحث کنیم - که همیشه انجام این کار سرگرمکننده است اما نميتوان آن را تغییر داد - در عوض ميتوانیم تصمیم بگیریم که آیندهاي متفاوت را شکل خواهیم داد. اکنون رأی من این است که آیندهاي متفاوت را رقم بزنیم.» مطمئن نیستم که او را متقاعد کرده باشم، اما در پایان جلسه به نظر ميرسید حداقل کمی از خشم آن گروه از خبرنگاران کاسته شده است.
پس از اینکه جلسهام با خبرنگاران تمام شد، زمان برگزاری جلسات و صرف شام با رئیسجمهور «زرداری» بود. آنجا بود که در لحظهاي آرام پیش از اینکه به اتاق رسمی صرف غذا در کاخ ریاست جمهوری برویم او عکس چهارده سال پیش من و چلسی با «بینظیر بوتو» و فرزندانش را نشان داد.
روز بعد به لاهور، شهری قدیمی پر از معماریهاي خارقالعاده عصر مغول رفتم.
هزاران پلیس به هنگام ورود ما به شهر در خیابانها صف کشیده بودند. تعدادی بنر خوشامدگویی دیدم که در خیابانها آویزان شده بود اما از کنار مردان جوانی نیز گذشتیم که پلاکاردهایی با چنین نوشتههایی در دست داشتند: «هیلوری (Hillory) به کشورت برگرد» و «حملات پهپادی ترور است.»
در جلسهاي که با دانشجویان دانشگاه داشتم، به مصاف سوالات بیشتری رفتم: چرا آمریکا همیشه از هند به جای پاکستان حمایت ميکند؟ آمریکا چه کمکی ميتواند در مورد کمبود برق و آموزش ضعیف در پاکستان انجام دهد، دوباره، چرا بسته کمکی با الحاقیههاي زیادی ارائه شده؟ چرا نسبت به دانشجویان مبادلهاي پاکستانی (با دانشجویان آمریکایی) تصور قالبی تروریستی وجود دارد؟ ما چگونه ميتوانیم به آمریکاییها اعتماد کنیم در حالی که شما بارها روی ما را زمین انداختهاید؟ من سعی کردم پاسخهاي کامل و محترمانه ارائه دهم. اشاره کردم که: «اگر همیشه به آینه عقب نگاه کنیم، گام برداشتن رو به جلو دشوار خواهد بود.» فضای داخل جلسه عبوس و همراه با آزردگی با مقدار کمی انرژی مثبت همراه بود که (این انرژی مثبت را) در دانشگاههاي سراسر دنیا حس کرده بودم.
سپس زن جوانی برخاست. او دانشجوی پزشکی و عضو سازمان «بذرهای صلح» بود که من مدت طولانی از آن حمایت ميکردم.
174
اگر در پاکستان به دنیا ميآمدم
سپس زن جوانی برخاست. او دانشجوی پزشکی و عضو سازمان «بذرهای صلح» بود که من مدت طولانی از آن حمایت ميکردم. این سازمان خود را وقف جمع کردن جوانانی ميکرد که از بخشهاي فرهنگی و ناسازگار گردهم آمده بودند. او سخاوتمندانه از من برای خدمت کردن به عنوان الهامبخش زنان جوان سراسر جهان تشکر کرد.
سپس لبه یک سوال تند و تیز درباره استفاده از پهپادها را متوجه من کرد. او به ویرانیهاي مترتب به این حملات بر غیرنظامیان پاکستانی اشاره کرد و پرسید اگر این حملات بسیار مهم هستند چرا ایالات متحده تجهیزات و اطلاعات جاسوسی را با ارتش پاکستان به اشتراک نميگذارد و اجازه نميدهد آنان آن را اداره کنند؟ کمی غافلگیر شدم که در لحن صدایم مشخص بود. اما در حالی که به او نگاه ميکردم، به یاد دوران دانشجوییام افتادم که به سرعت از چهرههاي مقتدر سوال ميپرسیدم. جوانان اغلب بدون ترس چیزی را که بقیه افراد در مورد آن فکر ميکنند ولی در مورد بیان صریح آن احتیاط مينمایند، بیان ميکنند. اگر در پاکستان به دنیا ميآمدم، کسی چه ميداند، ممکن بود در جایی که او اکنون آنجا ایستاده بود، ایستاده باشم.
من با اندیشه درباره محدودیتهایی که ميتوانستم قانوناً در آن مقطع در مورد پهپادها بگویم پاسخ دادم: «خوب، در مورد این موضوع به خصوص صحبت نخواهم کردم اما به طور کلّی، اجازه دهید که بگویم جنگی در جریان است.
خوشبختانه تلاشهاي نظامی حرفهاي و موفقیتآمیزی توسط ارتش پاکستان صورت گرفته است. و من امیدوارم حمایتی که ایالات متحده فراهم ميکند و شجاعت ارتش پاکستان اکثر این تلاشها را به نتیجه برساند. متاسفانه همیشه افرادی وجود خواهند داشت که به دنبال تحمیل کردن ترس هستند اما در نهایت ریشه آنان کنده خواهد شد و اگر جامعه به تندی با آنان مخالفت کند ميتوان از آنان حذر کرد. بنابر این من فکر ميکنم جنگی که دولت و ارتش شما اکنون به راه انداخته، برای آینده پاکستان بسیار مهم است و ما بنا داریم به دولت و ارتش برای موفق شدن در این جنگ کمک کنیم.»
شک دارم که او راضی شده باشد، اما نميتوانستم چیزهای دیگری که در ذهنم بود را بگویم: بله، پاکستانیها بهای وحشتناکی علیه افراط گرایی متحمل شده بودند، غیرنظامیان و سربازان در این مورد شبیه هم بودند. این قربانیان هرگز نباید فراموش ميشدند.
خوشبختانه ارتش پاکستان نهایتاً به سمت مناطق مورد منازعه مانند دره «سوات» در حال حرکت بود. اما بسیاری از فرماندهان ارتش پاکستان و سرویس جاسوسی این کشور درباره هند عقده روحی داشتند و یا چشم خود را بر شورش طالبان و سایر گروههاي تروریستی ميبستند و بدتر از همه، به آنان کمک و یاری ميرساندند. القاعده، با مصونیت از مجازات، در حال انجام عملیات از خاک پاکستان بود. بنابراین پاکستانیها انتخابهاي سختی در مورد اینکه چه نوع کشوری را برای زندگی ميخواهند پیشرو داشتند و اینکه مایلند چه کاری برای تحقق آن انجام دهند.
175
من نقش کیسه بوکس را بازی کردم!
من به تمام سوالاتی که ميتوانستم پاسخ دادم. حتی اگر آنان آنچه را که من مجبور به گفتن آن بودم را نميپسندیدند، ميخواستم مطمئن شوم هر کسی درک کند که آمریکا به نگرانیهاي آنان گوش ميکند و پاسخ ميدهد.
سپس جلسه دیگری با خبرنگاران محلی برگزار شد و یکبار دیگر من نقش کیسه بوکس را بازی کردم. من تمام سوالات مشابه درباره عدم احترام آمریکا به حاکمیت پاکستان را گوش کردم و تا جایی که ميتوانستم با درستی و احترام با آنان تعامل نمودم. آنچنان که رسانهها من را توصیف کردند «به نظر ميرسید بیشتر مشاور ازدواج باشم تا یک دیپلمات.» به پرسشکنندگان یادآوری ميکردم که اعتماد و احترام یک جاده دو طرفه است. من آماده بودم تا نگاهی صادقانه به سوابق آمریکا در منطقه داشتم باشم و مسئولیت تبعات اقدامات خودمان را بپذیرم. به عنوان مثال پس از بیرون رفتن اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۸۹ از افغانستان، ایالات متحده در کنار کشیدن از این کشور عجله کرد. پاکستانیها نیز باید مسئولیت ميپذیرفتند و همان موشکافی که در مورد ما داشتند را برای رهبران خود اعمال ميکردند. اظهار داشتم: «من به پر و بال دادن به مشکلات اعتقادی ندارم، زیرا فکر نميکنم که به نفع کسی باشد.»
پس از پاسخ دادن به سوالی درباره اینکه چرا ما پاکستان را مجبور ميکنیم بدون کمک کافی در جنگ آمریکا بجنگد، به خبرنگارانی که در اطرافم بودند نگاه کردم، کسانی که به سرعت آمریکا را مقصر مشکلاتشان ميدانستند و گفتم: «اجازه بدهید چیزی از شما بپرسم، القاعده از سال ۲۰۰۲ در پاکستان پناهگاههاي امنی دارد. برایم سخت است باور کنم که هیچکس در دولت شما جای آنها را نميداند و اگر واقعاً بخواهند، نتوانند آنان را دستگیر کند... دنیا علاقه دارد شاهد دستگیری و کشته شدن افرادی باشد که مغز متفکر این سندیکای تروریستی هستند اما تا آنجا که ما ميدانیم، آنان در پاکستان هستند.»
برای لحظاتی اتاق کاملاً ساکت بود. من فقط چیزی را گفتم که هر مقام آمریکایی دیگر به آن معتقد است اما هرگز با صدای بلند گفته نشده بود. بنلادن و معاونان اصلیاش با تمام احتمالات در پاکستان مخفی شده بودند. کسی باید ميدانست که آنها کجا هستند. آن شب اظهاراتم بدون وقفه در تلویزیون پاکستان پخش شد و مقامات دولتی در اسلام آباد هم با عجله داشتن اطلاعات را تکذیب کردند. در واشنگتن، از «رابرت گیبس» دبیر مطبوعاتی کاخ سفید سوال شد «آیا کاخ سفید فکر ميکند این درست است که کلینتون، وزیر خارجه نسبت به پاکستانیها صراحت لهجه داشته باشد و به آنان بگوید برای پیدا کردن تروریستها در درون مرزهایشان بیعلاقه هستند؟ گیبس پاسخ داده بود: «کاملاً درست است.»
روز بعد، در دور دیگری از جلساتم با رسانههاي پاکستانی، دوباره حرفم را تکرار کردم: «کسی در جایی از پاکستان باید بداند این افراد کجا هستند.»
چند ماه پس از اینکه از پاکستان بازگشتم، «لئون پانه تا» مرا دعوت کرد تا در یکی از مقرهای سازمان سیا واقع در «لنگلی» ایالت ویرجینا با او دیدار داشته باشم.
176
تکنیکهاي جاسوسی ضعیف
چند ماه پس از اینکه از پاکستان بازگشتم، «لئون پانهتا» مرا دعوت کرد تا در یکی از مقرهای سازمان سیا واقع در «لنگلی» ایالت ویرجینا با او دیدار داشته باشم. برای چندین دهه «لئون» و همسرش «سیلویا» را ميشناختم. وی به عنوان مدیر دفتر مدیریت و بودجه در دولت کلینتون، نقش بزرگی در تهیه و تصویب موفق طرح اقتصادی (همسرم) «بیل» داشت. سپس به عنوان رئیس کارکنان، او به هدایت کاخ سفید برای گذار از دوره مابین ریاست جمهوریخواهان بر کنگره در سال ۱۹۹۴ و انتخاب مجدد بیل در سال ۱۹۹۶ کمک کرد. لئون یک ایتالیایی - آمریکایی سربلند، زیرک و صریح بود که مسئولیتهاي متنوعی با شمّ و قضاوت خارقالعاده در واشنگتن داشت. خوشحال بودم که رئیسجمهور اوباما از او دعوت کرد به عنوان رئیس «سیا» و سپس به عنوان وزیر دفاع به دولت بازگردد. اکنون لئون در حال تدارک راهبردی کردن نبرد ما علیه القاعده بود. عملیاتهاي نظامی، دیپلماتیک و جاسوسی ما علیه شبکه تروریستی در حال نشان دادن نتایج خود بود، اما او و من هر دو فکر ميکردیم به روش بهتری برای جنگ با تبلیغات افراطگرایانه و قطع کردن دسترسی القاعده به پول، یارگیری و پایگاههاي امن نیاز داریم.
با اتومبیل به طرف «لنگلی» (یکی از دفاتر سازمان سیا) در اوایل سال ۲۰۱۰ حرکت کردم. لابی دفاتر سازمان سیا ماجراهای جاسوسی هیجانانگیزی را گویی بازسازی ميکرد، که شامل بنای یادبود رسمی بود.
حدود یکصد ستاره در سنگهاي مرمر حک شده بود که هر کدام از آنان یادآور یکی از افسران سازمان سیا بود که در حین خدمت جان خود را از دست داده بودند. از جمله بسیاری که هویتشان طبقهبندی شده (محرمانه) باقی مانده بود. به یاد اولین بازدیدم از «لنگلی» افتادم که به نمایندگی از همسرم در مراسم ختم دو تن از افسران سازمان سیا که تنها در انتهای همان خیابان پشت چراغ قرمز به آنان شلیک و کشته شده بودند افتادم. قاتل یک مهاجر پاکستانی به نام «میر ایمل کنسی» بود که از آمریکا گریخت اما بعدها در پاکستان دستگیر، بازگردانده، محاکمه و اعدام شده بود. تنها چند هفته بود که بانوی اول کشور شده بودم و مراسم ختم در «لنگلی» نسبت به فداکاری بیسر و صدای آنانی که در سیا خدمت ميکنند، اثر پایداری بر من گذاشت.
اکنون هفده سال پس از آن ماجرا، سازمان سیا دوباره مصیبتزده بود. در ۳۰ دسامبر ۲۰۰۹، هفت افسر این سازمان در یک بمبگذاری انتحاری در پایگاهی در شرق افغانستان کشته شدند. افسران امنیتی و اطلاعاتی پایگاه، در شرف ملاقات با یکی از مخبرین بالقوه و با ارزش القاعده بودند که شخص انتحاری مواد منفجره مخفی شده خود را منفجر کرد. این حمله ضربهاي وحشتناک به سازمان به شدت بسته و محرمانه سیا و برای شخص لئون بود که تابوتهاي پیچیده در پرچم کشتهشدگان را در پایگاه هوایی «داور» در ایالت «دلور» تحویل گرفت.
لئون مقالهاي در کنار سرمقاله روزنامه واشنگتن پست منتشر کرد که در آن از افرادش در مقابل انتقادات بیجا در مورد «تکنیکهاي جاسوسی ضعیف» دفاع کرد.
177
مُشرف به بلنديهاي پوتوماك
لئون مقالهای در کنار سرمقاله روزنامه واشنگتنپست منتشر کرد که در آن از افرادش در مقابل انتقادات بیجا در مورد «تکنیکهاي جاسوسی ضعیف» دفاع کرد و توضیح داد: «افسران ما سرگرم ماموریتی مهم در منطقهاي خطرناک در جهان بودند. آنان مهارتها، تخصص و اراده خود را در آن ماموریت برای پذیرش ریسک به کار گرفتند. بدین شکل است که ما در آنچه انجام ميدهیم موفق بودیم. و گاهی در جنگ (پذیرش ریسک) به قیمت گزافی تمام ميشود.» هم درباره اهمیت خدمت به کشورمان در مناطق خطرناک و هم واقعیت ریسکهایی که به همراه دارد، حق با لئون بود. بسیاری از آمریکاییها درک ميکردند که سربازان ما باید غالباً در معرض خطر باشند. اما زمانی که ما خاطرات غمبار خدمتم را در وزارت خارجه به یاد ميآوردیم، همین خطرات مشابه در مورد افسران اطلاعاتی ما، دیپلماتها، کارشناسان توسعه نیز صدق ميکرد.
زمانی که برای جلسه به «لنگلی» رسیدم، لئون من را به دفترش واقع در طبقه هفدهم برد که مشرف به جنگلها، پراکندگی حومه ویرجینیا و بلندیهاي «پوتوماک» بود.
به زودی تحلیلگرانی از مرکز ضدتروریسم سازمان سیا برای توجیه جنگ علیه القاعده به ما پیوستند. ما در مورد اینکه چگونه وزارت خارجه ميتواند با سیا برای مقابله با افراطگرایی در افغانستان، پاکستان و سایر نقاط بحرانی در سراسر دنیا همکاری نزدیکتری داشته باشد، بحث کردیم. تیم سازمان سیا به خصوص در مورد جنگ اطلاعات آنلاین و امواج هوایی علاقمند بودند. من موافقت کردم.
شکایتهاي خشمآلود پاکستانیها همچنان در گوشم زنگ ميزد و داشت دیوانهام ميکرد، همانگونه که یکبار ریچارد هالبروک گفت: ما در حال باختن جنگ ارتباطات به افراطیونی بودیم که در غارها زندگی ميکردند. مهمتر از همه، باید راههایی ميیافتیم که گسترش تندروی را کند ميکرد یا اینکه روند شکل گرفتن تروریستهاي بیشتری که بنا بود جای تروریستهاي از میدان به در رفته را پر کنند، کند کنیم. ما همچنین نیاز داشتیم که کشورهای بیشتری را به جنگ علیه القاعده بیاوریم، به خصوص کشورهایی که اکثریت آنان مسلمان بوده و ميتوانستند به مقابله با تبلیغات و یارگیری افراطگرایان کمک کنند. لئون و من تیمهاي خود را مامور کردیم که برای تهیه پیشنهادات جامع که بتوانیم آن را به رئیسجمهور ارائه کنیم، با یکدیگر کار کنند. طی چند ماه بعد، به لطف رهبری «دنی بنجامین» مشاور ضدتروریسم من، راهبرد چهار جانبهاي را ارائه کردیم.
اول، مبارزه بیشتر در فضای سایبری از جمله، وبسایتهاي رسانهاي و چت رومهایی که القاعده و وابستگان آنها در آنجا تبلیغات ميکردند و نیرو جذب مينمودند. ما ميخواستیم یک مرکز راهبردی جدید ضدتروریسم ارتباطات در وزارت خارجه ایجاد کنیم ولی قصد داشتیم که کارشناسانی از همه قسمتهاي دولت را بیاوریم. این مرکز حساس در واشنگتن با تیمهاي نظامی و غیرنظامی در سراسر دنیا مرتبط بود و به عنوان همافزاینده تلاشهاي سفارتخانههاي ما برای پیشدستی، بیاعتبار کردن و پیشی گرفتن در اقدامات مبلغان افراطگرایان عمل ميکرد.
178
نبرد به كمك تیم اطلاعرسانی دیجیتال
این مرکز حساس در واشنگتن با تیمهاي نظامی و غیرنظامی در سراسر دنیا مرتبط بود و به عنوان هم افزاینده تلاشهاي سفارتخانههاي ما برای پیشدستی، بياعتبار کردن و پیشی گرفتن در اقدامات مبلغان افراطگرایان عمل ميکرد. ما «تیم اطلاعرسانی دیجیتال» کوچک خود را برای نبردی آوردیم که در آن متخصصین ارتباطات مسلط به زبانهاي اردو، عربی، سومالیایی و سایر زبانهاي دنیا ميتوانستند به صورت آنلاین با افراطگرایان نبرد کنند و به اطلاعات غلط ضدآمریکایی پاسخ دهند.
دوم، وزارت خارجه یک تهاجم دپیلماتیک را برای همکاری بهتر با شرکا و متحدین ما در سراسر دنیا رهبری ميکرد که منافع ما در جنگ علیه تروریسم را به اشتراک ميگذاشت. قابل ملاحظه اینکه، نزدیک به یک دهه پس از یازده سپتامبر هنوز محل بينالمللی اختصاصی برای گردهمایی مختصصان و سیاستسازان کلیدی ضدتروریسم وجود نداشت. بنابراین ما تشکیل مجمع جهانی ضدتروریسم را که دهها کشور از جمله بسیاری از جهان اسلام را پیش بینی کردیم تا بهترین راهها را در اختیار هم قرار دهیم، چالشهاي مشترک نظیر تقویت مرزهای دارای پستی و بلندی را بررسی کنیم و به باجخواهی آدمربایان پاسخ دهیم.
سوم، ما ميخواستیم آموزش نیروهای اجرای قانون و نیروهای ضدتروریستی خارجی را افزایش دهیم. پیش از این وزارت خارجه سالیانه با حدود هفت هزار مسئول از بیش از شصت کشور کار کرده بود و ما ایجاد ظرفیت ضدتروریستی در یمن، پاکستان و سایر کشورهای خط مقدم را تجربه کرده بودیم. ما خواهان این بودیم که حتی کار بیشتری صورت دهیم.
چهارم اینکه، ما ميخواستیم از برنامههاي توسعهاي هدفمند و مشارکت با جامعه مدنی محلی استفاده کنیم تا تلاش کنیم تعادل را از افراطگرایی در کانونهاي یارگیری تروریستی مشخص بر هم زنیم. در طول زمان دریافته بودیم که یارگیریها به صورت شاخهای، تحت تاثیر خانواده و شبکههاي اجتماعی شکل ميگیرد. ممکن نبود که قادر باشیم به فقر پایان دهیم یا دموکراسی را به هر کشوری در جهان ببریم، اما با تمرکز بر محلات، روستاها، زندانها و مدارس مشخص، قادر بودیم که چرخه تندروی را بگسلیم و در زنجیره یارگیری اخلال ایجاد کنیم.
فکر ميکردم که این چهار ابتکار به همراه تلاشهاي تهاجمی وزارت خزانه داری برای منقطع کردن شبکههاي مالی تروریستها، یک شیوه منسجم قدرت هوشمند را به تلاشهاي ضدتروریستی ميافزاید که آنچه را جامعه اطلاعاتی و ارتش در حال انجام آن بودند را تکمیل ميکرد. از «دنی بنیامین» خواستم که مسئولین کاخ سفید را در مورد طرحمان توجیه کند و زمانی برایم بیابد تا راهبردمان را برای رئیسجمهور و بقیه اعضای شورای امنیت ملی توضیح دهم.
بعضی از معاونان امنیت ملی کاخ سفید از طرح ما حمایت ميکردند، اما بعضی نگران بودند. آنان ميخواستند مطمئن شوند که وزارت خارجه نقش کاخ سفید به عنوان هماهنگ کننده اصلی فعالیتها در آژانسهاي (سازمان های) مختلف، غصب نميکند به خصوص وقتی مسئله ارتباطات مطرح بود.
179
این دقیقاً چیزی است که نیاز داریم
«دنی» با حوصله توضیح داده بود که این طرح، ابتکاری بسیار هدفمند برای مبارزه با تبلیغات افراطگرایانه است. برای شفافسازی، همانگونه که بارها پیشتر نیاز بوده است، تصمیم گرفتم آن را مستقیماً با رئیسجمهور مطرح کنم.
در اوایل ماه جولای، در یک جلسه برنامهریزی شده عادی با رئیس جمهور اوباما و تیم کامل امنیت داخلی و ضدتروریستی او، راهبردم را ارائه دادم. «دنی» اسلایدهای پاورپوینت دقیق را آورده بود که این چهار ابتکار، منابع و اختیاراتی که ما برای اجرای آنها نیاز داشتیم را توضیح ميداد. «لئون پانه تا» بلافاصله از من پشتیبانی کرد و به رئیسجمهور گفت این دقیقاً چیزی است که نیاز داریم. «گیتس» وزیر دفاع هم موافقت کرد. «اریک هولدر» دادستان کل و «ژانت ناپولیتانو» وزیر امنیت داخلی نیز به نفع طرح صحبت کردند.
سپس متوجه رئیسجمهور شدیم. ميتوانستم ببینیم که او کمی ناراحت است. او با آزردگی گفت: «نمیدانم در این جمع چه باید بکنم تا کسی به حرف من گوش کند.» شروع خوبی نبود. «من بیش از یکسال است که خواستار چنین طرحی هستم!» این سخنان به منزله چراغ سبز از بالا بود. پس از این بود که به «دنی» گفتم: «ما هر آنچه به آن نیاز داشتیم را به دست آوردیم. حالا باید شروع کنیم. اکنون عنان کار در دست ماست.»
اوایل مارس ۲۰۱۱ بود و «لئون پانهتا» و من در یک اتاق ناهارخوری خصوصی در طبقه هشتم وزارت خارجه مشغول صرف ناهار بودیم.
اندکی پیش از آن، پس از جلسهاي در اتاق وضعیت او مرا به کناری کشید و گفت مطلب مهمی هست که باید خصوصی درباره آن صحبت کند. به هنگام ملاقات نه کارمندی وجود داشت و نه قرار بود یادداشتی برداشته شود. پیشنهاد کردم ملاقات دیگری در دفتر او در «لنگلی» داشته باشیم اما این بار او اصرار داشت به وزارت خارجه بیاید. برای همین بود که در وزارت خارجه ناهار صرف کردیم. مشتاق بودم آنچه در ذهن او ميگذرد را بشنوم.
لئون به سمت جلو خم شد و گفت سازمان سیا پس از سالها، بهترین ردّی که ميتوانستند از محل احتمالی سکونت اسامه بنلادن بزنند را تعقیب کردهاند. این آژانس اطلاعاتی به طور مخفیانه برای مدتی روی این موضوع کار ميکرد. لئون به آرامی شروع به گفتن این مطلب به مقامات ارشد دولتی کرده بود و این کار را از کاخ سفید آغاز کرد.
او در ماه دسامبر به دیدار «باب گیتس» در پنتاگون رفته بود. در ماه فوریه، او رئیس ستاد مشترک و دریادار «بیل مک راون» فرمانده مرکز عملیاتهاي ویژه ستاد مشترک را به سازمان سیا آورده بود که سربازانش در صورتی که اطلاعات به اندازه کافی قوی باشند، برای رهبری حمله (به محل اختفای بنلادن) فرا خوانده ميشدند. اکنون او (پانه تا) در حال گفتن این موضوع به من بود زیرا او از من ميخواست به گروه کوچکی در کاخ سفید بپیوندم که قرار بود درباره اینکه چه کاری انجام شود بحث و گفتوگو کنند.
180
ممكن بود با یک اشتباه کوچک همه چیز را افشا کنم
من ميدانستم که رئیسجمهور اوباما اندکی پس از آغاز به کار به لئون گفته بود که او ميخواهد سازمان سیا مجدداً بر تلاشهایش در مورد القاعده و یافتن بنلادن تمرکز کند. جاسوسها و تحلیلگران سه شیفته در «لنگلی» و در عرصه عملیات مشغول کار بودند و اکنون به نظر ميرسید که تلاشهاي آنان به ثمر نشسته است. حدود یک دهه از از زمانی که بر روی تودههاي در حال سوختن برجهاي دوقلوی مرکز تجارت جهانی ایستاده بودم ميگذشت و آمریکاییها همچنان خواستار عدالت بودند. اما من همچنین ميدانستم که اطلاعات سازمانهاي جاسوسی، نامطمئن است و راهبریهاي قبلی (به محل اختفای بنلادن) با شکست مواجه شده بود.
در وزارت خارجه - یا هر جای دیگری به هیچکس نميتوانستم در اینباره - بگویم که چه کاری در حال اتفاق افتادن است که همین موضوع خرابکاریهايي در ارتباط با کارکنانم را به وجود آورد. بیش از بیست سال از زمانی که قادر بودم هر کاری را بدون اطلاع حداقل دهها تن دیگر انجام دهم گذشته بود، اما با یک اشتباه کوچک (ممکن بود) همه چیز را افشا کنم.
گروه کوچک ما در کاخ سفید سه بار در ماههاي مارس و آوریل جلسه داشتند. لئون و تیمش موضوعی که آنان را به یک «هدف بسیار ارزشمند» ظنین کرده بود، تشریح کردند. احتمالاً بنلادن، در یک خانه بزرگ محصور با دیوارها در شهر «ابوتاباد» در پاکستان زندگی ميکرد که از دانشکده ممتاز آموزش نظامی چندان فاصلهاي نداشت. این دانشکده برابر با «وست پوینت» ما در آمریکا است. بعضی از تحلیلگران اطلاعاتی بسیار مطمئن بودند که به هدفشان دست یافتهاند. بعضی دیگر کمتر مطمئن بودند، به خصوص آنانی که با روند شکست خورده اطلاعاتی که نتیجهگیری کرده بود صدام حسین سلاح کشتار جمعی دارد، زندگی کرده بودند.
از گزارشی به گزارش دیگر ميپرداختیم، به سخنان کارشناسان گوش دادیم و احتمالات هر دو طرف را سبک سنگین کردیم.
ما همچنین در ما مورد گزینههایمان بحث کردیم. یکی از آنها در اختیار قرار دادن اطلاعات به پاکستانیها و انجام عملیات مشترک بود، اما من و بقیه فکر ميکردیم که نميتوانیم به پاکستانیها اعتماد کنیم. رئیسجمهور بلافاصله این گزینه را از روی میز برداشت. گزینه دیگر، بمباران هوایی خانه بنلادن بود. این گزینه پرسنل آمریکایی را در معرض ریسک کمتری قرار ميداد اما احتمالاً موجب خرابیهاي جانبی در آن محله پرجمعیت ميگردید، و ابداً هیچ راهی برای حصول قطعیت کامل در مورد تشخیص اینکه آیا بنلادن واقعاً در آن جا حضور دارد، باقی نميگذاشت. استفاده از موشک شلیک شده توسط هواپیمای بدون سرنشین یا سایر پلتفرمها ممکن بود که خرابیها را کاهش دهد اما همچنان راهی برای پیدا کردن و تشخیص جنازه بنلادن یا جمعآوری سایر اطلاعات مفید در خانه او نخواهد داشت. بدتر از همه اینکه ممکن بود موشک به خطا برود یا هدف ما تامین نشود. تنها راه اطمینان یافتن از اینکه او آنجاست و به همان اندازه مطمئن شویم که او دستگیر یا کشته ميشود، ورود نیروهای عملیات ویژه به عمق پاکستان برای حمله به خانه او بود.
181
خاطرات دردناک عملیات «چنگال عقاب»
تنها راه اطمینان یافتن از اینکه او آنجاست و به همان اندازه مطمئن شویم که او دستگیر یا کشته ميشود، ورود نیروهای عملیات ویژه به عمق پاکستان برای حمله به خانه او بود. نیرویهاي ویژه دریادار «مکر اون» بسیار ماهر و مجرّب بودند، اما هیچ شکی وجود نداشت که این گزینه خطرناکترین ریسک را به همراه دارد، به خصوص اگر مردان ما در نهایت صدها مایل دورتر از پناهگاههاي امن، با نیروهای امنیتی پاکستان درگیر ميشدند.
مشاوران ارشد رئیسجمهور در مورد عاقلانه بودن حملات اختلاف داشتند. «لئون» و «تام دانیلون» که در آن زمان مشاور امنیت ملی بودند در نهایت انجام عملیات را توصیه کردند. «باب گیتس» که چندین دهه از عمر خود را به عنوان تحلیلگر سیا سپری کرده بود، موافق نبود. او فکر ميکرد اطلاعات، مربوط به موقعیت هستند و نگران بود که از هم پاشیدن رابطه با پاکستان، تلاشها در افغانستان را به خطر بیندازد. «باب» همچنین خاطرات دردناکی از عملیات «چنگال عقاب»، عملیات نجات خراب شده فاجعهبار گروگانها در ایران در سال ۱۹۸۰ را داشت که هشت کشته به هنگام برخورد بالگرد با هواپیمای باری به جا گذاشته بود. آن ماجرا یک سناریوی کابوس مانند بود که هیچکس نمیخواست دوباره تکرار شود. او فکر ميکرد خطرات یک حمله بسیار بالاست و حمله هوایی را ترجیح ميداد، اگر چه او نهایتاً فکرش را تغییر داد. «جو بایدن» معاون رئیسجمهور هم بدبین باقی ماند.
در جلسه بحثهاي دشوار و احساسی در گرفت. بر خلاف بسیاری از موضوعاتی که مسئولیت آن به عهده من بود، به دلیل محرمانه بودن بیش از حد این موضوع، نمیتوانستم به مشاوری مورد اعتماد مراجعه کنم یا با کارشناسی تماس بگیرم.
من این موضوع را جدّی تلقی ميکردم و رئیسجمهور اوباما هنگامی (متوجه رازداری من) شد که حمله تمام شده بود اما پیش از اینکه برای مطلع کردن مردم به تلویزیون برود، به چهار رئیسجمهور قبلی زنگ زده بود تا شخصاً به آنها بگوید. هنگامی که با «بیل» تماس گرفته بود اینگونه شروع کرده بود، «تصور ميکنم هیلاری، قبلاً به تو گفته است ...»
بیل نمیدانست که او درباره چه چیزی صحبت ميکند. آنان به من گفته بودند که به کسی چیزی نگویم، بنابراین به کسی چیزی نگفتم. بیل بعدها به شوخی به من ميگفت: «هیچکس تردید نخواهد کرد که تو ميتوانی رازی را حفظ کنی!»
من به نگرانیهاي «باب» و «جو» در مورد خطر حمله احترام ميگذاشتم، اما به این نتیجه رسیده بودم که اطلاعات، متقاعد کننده است و ریسک این حمله کمتر از منافع موفقیت آن بود. فقط باید مطمئن ميشدیم که حمله، عملی است.
این (اطمینان یافتن) کار دریادار «مک راون» بود. او فرمانده ارشد نیروی دریایی بود و پلههاي ترقی، از جمله هدایت دقیق یک تیم تخریب در زیر دریا موسوم به «فوکهاي دریایی» را طی نموده بود. هر چه بیشتر او را ميشناختم و ميدیدم که این ماموریت را چگونه برنامهریزی ميکند، حس ميکردم اطمینان بیشتری به او دارم.
182
شام کاخ سفید و شرکتکنندگاني با پاپیون مشکی
وقتی که از او درباره خطرات حمله به خانه بنلادن سوال کردم، دریادار «مک راون» مطمئنم کرد که «نیروهای عملیات ویژه» او صدها عملیات مشابه در عراق و افغانستان انجام دادهاند، گاهی دو سه عملیات در یک شب و یا بیشتر. «عملیات چنگال عقاب (صحرای طبس)» یک فاجعه بود، اما نیروهای ویژه او از آن درس گرفته بودند. قسمت پیچیده این عملیات رسیدن به ابوتاباد بدون متوجه شدن رادارهای پاکستانی و پاسخ از سوی نیروهای مستقر در اطراف آن بود. به محض اینکه پای «فوکهاي نیروی دریایی» (دریادار مک راون) به زمین ميرسید، ماموریت خود را به انجام ميرساندند.
«فوکها» و خلبانان تیپ ۱۶۰ هوابرد عملیات ویژه موسوم به «خرامندههاي شب» برای این ماموریت به صورت گسترده آموزش دیده بودند، از جمله تمرین عملیات در محلی مشابه خانه بنلادن در اندازه واقعی واقع در دو مکان مخفی در ایالات متحده. همچنین یک سگ بلژیکی از نژاد «ملینوس» به نام «قاهره» در کنار فوکها حضور داشت که به صورت ویژه آموزش دیده بود.
در ۲۸ آوریل ۲۰۱۱، رئیسجمهور اوباما گروه را برای آخرین جلسه در اتاق وضعیت کاخ سفید گردهم آورد. او به دور میز ميچرخید و در مورد آخرین توصیه از همه سوال ميکرد. رئیسجمهور و من هر دو وکیل هستیم، و در طول زمان آموخته بودم که چگونه به ذهن بسیار تحلیلگر او متوسل شوم. بنابراین به شکل اسلوبدار، موضوع را از جمله خراب شدن بالقوه رابطه ما با پاکستان و خطرات یک عملیات شکست خورده را مطرح نمودم. در پایان نتیجه گرفتم که شانس به چنگ آوردن بنلادن ارزشش را دارد. از آنجایی که برای اولینبار تجربه کرده بودم، روابط ما با پاکستان به شدت معاملهاي و بر اساس منافع دوجانبه بود، نه اطمینان. باید این رابطه ادامه پیدا ميکرد و من فکر ميکردم ما باید به دنبال آن ميبودیم.
سوالاتی نیز درباره موضوع زمانبندی و لجستیک وجود داشت. به دلیل اینکه عملیات باید در پوشش تاریکی انجام ميشد، دریادار «مک راون» توصیه کرد در اولین شب محاق (نبودن ماه در آسمان) باشد که مصادف بود با شنبه ۳۰ آوریل که تنها دو روز دیگر بود.
بعضی مقامات، نگرانیهاي پیشبینی نشدهاي را مطرح کردند. برنامه مهم شام کاخ سفید که شرکتکنندگان در آن پاپیون مشکی ميزنند (بلک تای ایونت) و رئیسجمهور معمولاً در اتاق پر از خبرنگاران و شخصیتهاي سرشناس مزاح ميکند، برای شنبه شب برنامهریزی شده بود. این مقامات نگران بودند چگونه خواهد بود که رئیسجمهور در حال اجرای یک برنامه به صورت سرپا در وضعیتی باشد که به او نیاز است در حالی که عملیات در حال اجراست. و اگر او برنامه را لغو و یا زودتر آن را ترک کند، شکبرانگیز خواهد بود و ممکن است مخفی بودن عملیات را به خطر بیاندازد. دریادار «مک راون» که همیشه سربازی خوب بود، جسورانه قول داد اگر به عنوان تصمیم نهایی، شنبه شب مقرر شود آن را به خوبی به سرانجام برساند، اگرچه هر نوع تاخیری به مشکلی مهم منجر ميگردید.
183
بهانه دلدرد براي خروج از ميهماني
من در جلساتی که گفتوگوهای بیمعنی زیادی در آن مطرح میشد حضور داشتم اما درباره این عملیات خیلی حرفهاي پوچ گفته ميشد. ما در حال گفتوگو درباره یکی از مهمترین خواستههاي امنیت ملی رئیسجمهور بودیم که تاکنون درخواست کرده بود. این عملیات به اندازه کافی پیچیده و خطرناک بود. اگر فرمانده عملیاتهاي ویژه قصد داشت که آن را شنبه اجرا کند، بنابراین، این همان چیزی بود که ما باید انجام ميدادیم. از آنجا که دقیقاً یادم نیست چه چیزی گفتم، برخی در رسانهها از قول من یک کلمه چهار حرفی را برای رد کردن مهمانی شام خبرنگاران به عنوان یک نگرانی مطرح کردند. من هم به دنبال تصحیح آن نبودم.
رئیسجمهور موافقت کرد. او گفت اگر بدترین وضعیت پیش بیاید و ناچار باشد که در وسط ميهمانی شام از آنجا خارج شود، ميتوانند دل درد را بهانه کنند. در پایان، برای شنبه شبِ ابوتاباد، مه پیشبینی شده و باید ماموریت در هر صورت تا یکشنبه به تعویق ميافتاد. اما این تاخیر حداقل به بهانه ميهمانی واشنگتن نبود.
پس از آخرین جلسه، رئیسجمهور فرصتی خواست تا مجدداً روی برنامه عملیات فکر کند. گروه همچنان اختلاف داشتند. این تصمیمی بود که تنها رئیسجمهور ميتوانست بگیرد. سپس او دستور عملیات را صادر کرد. عملیات با نام رمزی «نیزه نپتون» آغاز ميگردید.
شنبه شب را در مراسم عروسی یکی از دوستان نزدیکم گذراندم. عروس، دختر جوان استراتژیست ارتش و مسلط به زبان چینی که در ارتش چین تحصیل کرده بود و دوستانش همه افراد جوان باهوش و اهل تعامل بودند. یک شب سرد بهاری بود و در پشتبام محل پذیرایی ما که مشرف به رودخانه «پوتوماک» بود، کناری ایستادم، به رودخانه نگاه و به این فکر ميکردم که روز بعد چه خواهد شد. ميهمانها به تدریج پیش آمدند و با من صحبت کردند و دیری نگذشت که در اطرافم حلقه زدند. یکی از آنها پرسید: «خانم کلینتون، شما فکر ميکنید آیا روزی بنلادن را دستگیر کنیم؟» من به ندرت دو بار به کسی نگاه ميکنم و از اینکه آن مرد این سوال را آن شب در میان تمام شبها پرسید جا خوردم. پاسخ دادم: «خوب، امیدوارم.»
ساعت ۱۲:۳۰ بعدازظهر روز بعد، یکشنبه ۱ ماه مه، مسیر پانزده دقیقهای خانه تا کاخ سفید را با اتومبیل طی کردم و به اعضای ارشد تیم امنیت ملی در اتاق وضعیت پیوستم. کارکنان کاخ سفید غذا را از یک اغذیهفروشی محلی سفارش داده بودند و همه لباس غیررسمی به تن داشتند. دو نفر از افسران سازمان سیا که بنلادن را برای مدت بیش از یک دهه تعقیب کرده بودند هم به ما پیوستند؛ باورش سخت بود که تعقیب آنها به زودی به پایان برسد. جزئیات عملیات را دوباره بررسی کردیم، از جمله تماسهایی که بعد از عملیات باید گرفته ميشد.
در ساعت ۲:۳۰ دقیقه بعدازظهر به وقت واشنگتن، دو فروند بالگرد «بلکه هاوک» که «فوکهاي دریایی» را حمل ميکرد از پایگاهی در جلالآباد در شرق افغانستان به وقت محلی ۱۱ شب به پرواز در آمد.
184
آیا قرار بود شاهد فاجعه دیگری باشیم؟
ساعت ۱۲:۳۰ بعدازظهر روز بعد، یکشنبه ۱ ماه مه، مسیر پانزده دقیقهاي خانه تا کاخ سفید را با اتومبیل طی کردم و به اعضای ارشد تیم امنیت ملی در اتاق وضعیت پیوستم. کارکنان کاخ سفید غذا را از یک اغذیهفروشی محلی سفارش داده بودند و همه لباس غیررسمی به تن داشتند. دو نفر از افسران سازمان سیا که بنلادن را برای مدت بیش از یک دهه تعقیب کرده بودند هم به ما پیوستند؛ باورش سخت بود که تعقیب آنها به زودی به پایان برسد. جزئیات عملیات را دوباره بررسی کردیم، از جمله، تماسهایی که بعد از عملیات باید گرفته ميشد.
در ساعت ۲:۳۰ دقیقه بعدازظهر به وقت واشنگتن، دو فروند بالگرد «بلکه هاوک» که «فوکهاي دریایی» را حمل ميکرد از پایگاهی در جلالآباد در شرق افغانستان به وقت محلی ۱۱ شب به پرواز در آمد. به محض اینکه وارد پاکستان شدند، سه فروند بالگرد ترابری «شینوک» حامل نیروهای کمکی به پرواز درآمدند تا در صورت نیاز اعزام شوند.
صدای وز وز ملخهاي «بلک هاوک» دو دقیقه قبل از اینکه آنان روی خانه فرود بیایند، سکوت آن شب ابوتاباد را شکست. بر روی صفحه نمایش اتاق کنفرانس کوچکی که در آن گردهم آمده بودیم و در مقابل اتاق وضعیت قرار داشت، حرکت آنان که گاهی تند و آرام بود، قابل مشاهده بود. سپس یکی از بالگردها به جای اینکه در هوا معلق بماند تا «فوکها» به سرعت با طناب به زمین بیایند، همانگونه که نقشه عملیات اینگونه طراحی شده بود، به سرعت ارتفاع خود را از دست داد. خلبان «به سختی فرود آمد»، و دم بالگرد به دیوار خانه برخورد کرد. (بعدها ارتش توانسته بود مشکل را مشخص کند: مدل تمرینی خانه در ابعاد واقعی به جای دیوار سنگی، فنسهاي توری داشت که به اندازه کافی دینامیک جریان هوا را تغییر داد تا عملکرد «بلک هاوک» را به خطر بیاندازد.) از آنجا که این اتفاق به اندازه کافی هشداردهنده نبود، بالگرد دوم که قرار بود فرود بیاید و «فوکها» را روی بام خانه قرار دهد، مجبور به کار دیگری شد، بدون توقف عبور کرد و به جای فرود در خانه در زمین اطراف خانه فرود آمد.
تا آنجا که یادم ميآید، آن لحظات سختترین لحظاتی بود که ميتوانستم به یاد بیاورم. گویی آن لحظات به ارواح التماس ميکردند، نه فقط حادثه غمناک (طبس) در ایران، که «باب» از ابتدا آن را پیشگویی کرده بود، بلکه حادثه آبروبر «سقوط بلک هاوک» در سومالی در سال ۱۹۹۳، که طی آن ۱۸ سرباز آمریکایی در موگادیشو کشته شدند، در برابر دیدگانمان بود. آیا قرار بود شاهد فاجعه دیگری برای ایالات متحده باشیم؟ به مردانی فکر ميکردم که جان خود را در آن نیمهشب در آن سوی دنیا به خطر انداخته بودند، و نفسم حبس شده بود. عکس معروفی از آن روز هست که من را نشان ميدهد که دستم را روی دهانم گذاشتهام در حالیکه همه به صفحه نمایش چشم دوختهاند. با اطمینان نميتوانم بگویم در کدام لحظه آن عکس گرفته شده اما به خوبی نشان ميداد که چه حسی داشتم.
سرانجام توانستیم نفس راحتی بکشیم: «بلک هاوک» فرود آمد.
185
فریادهای غیرمنتظره پشت دروازههاي کاخ سفید
«فوکها» بیرون پریدند، و آماده آغاز حمله شدند. این اولین عمل متهورانه از اقدامات شجاعانه آن شب بود. حق با دریادار «مک راون» بود: تیم او ميدانستند که چگونه هر مانعی را از سر راه بردارند. عملیات هنوز در حال انجام بود.
در حالی که «فوکها» در حال انجام عملیات بودند و از راه حیاط خانه به داخل رفتند تا بنلادن را پیدا کنند، ما مشغول تماشای ویدیوی آنان بودیم. بر خلاف برخی گزارشهاي خبری و آنچه که شما در فیلمها دیدهاید، ما نميدانستیم که در داخل خود ساختمان چه اتفاقی در حال وقوع است. تمام کاری که از دستمان بر ميآمد منتظر ماندن برای رسیدن خبر از خود تیم در صحنه بود. به رئيسجمهور نگاه کردم. او آرام بود. به ندرت اتفاق افتاده بود که به اندازه آن روز از اینکه در کنار چنین مردی خدمت ميکنم، این همه احساس غرور کنم.
پس از پشت سر گذاشتن زمانی که به اندازه ابدیت طول کشید اما در واقع حدود ۱۵ دقیقه بود، از «مک راون» پیغام رسید که تیمش بنلادن را یافتهاند و با رمز «ای - کیا» گفت که دشمن در صحنه کشته شده است. اسامه بنلادن مرده بود.
یکی از بالگردهای پشتیبان برای کمک به منتقل نمودن «فوکها» به همراه جنازه بنلادن و گنجی از اطلاعات به محل عملیات رسید. اما آنها باید اول بالگرد از کار افتاده را که جا گذاشته بودند منفجر ميکردند تا هیچیک از تکنولوژی پیشرفته آن قابل کشف و بررسی نگردد. در حالی که گروه مواد منفجره را کار ميگذاشتند، بقیه، تمام زنها و کودکانی که در خانه زندگی ميکردند را جمع کردند - و آنان را به محلی امن در پشت یک دیوار دلالت نمودند تا از انفجار در امان باشند. در میان تمام خطرات و فشارهای آن روز، این حرکت انسانی به وسیله ارتش ما، یک دنیا سخن از ارزشهاي آمریکا را در خود داشت.
هنگامی که «فوکها» به افغانستان برگشتند و تایید شد که جنازه متعلق به بنلادن است، زمان آن بود که رئيسجمهور با مردم آمریکا سخن بگوید. من به همراه رئيسجمهور در معیت «بایدن»، «پانه تا»، «دانیلون»، «مایک مولن» و «جیم کلپر»، مدیر اطلاعات ملی به «اتاق شرقی» کاخ سفید (اتاق پذیرایی مناسبتها و وقایع) رفتیم، جایی که بارها برای اعلام بیانیه، اجرای موسیقی و مراسمات شام دولتی به آنجا رفته بودم. اکنون در میان مخاطبان اندکی بودم که شاهد بودیم رئيسجمهور بیانیه تاریخی خود را ایراد ميکرد. آن روز خالی از احساسات بودم و فشارهای بيامان روی من بود، هفتهها و ماههایی که تا آن روز داشتم، دیگر به کنار. به رئيسجمهور گوش ميکردم که عملیات موفقیت آمیزی که من را هم مغرور و هم ممنون کرده بود، توصیف مينمود. در حالی که از مسیر ایوان ستونداری که مرز بین «اتاق شرقی» و «باغ رز» بود باز ميگشتیم، صدای فریادهای غیرمنتظرهاي را از پشت دروازههاي کاخ سفید شنیدیم.
186
من با مردمی که مادر بچههايم را کشتند ميجنگم
در حالی که از مسیر ایوان ستونداری که مرز بین «اتاق شرقی» و «باغ رز» بود باز ميگشتیم، صدای فریادهای غیرمنتظرهاي را از پشت دروازههاي کاخ سفید شنیدیم.
سپس دیدم جمعیت انبوهی از جوانان که بسیاری از آنان از دانشجویان اطراف بودند، بیرون کاخ سفید به طور همزمان جشن گرفته بودند، پرچم آمریکا را به اهتزاز در آورده و فریاد ميزدند، «آمریکا! آمریکا!». بسیاری از آنان هنگام حمله القاعده به ایالات متحده در یازده سپتامبر کودک بودند. آنان در سایه جنگ علیه ترور رشد کرده بودند؛ این جنگ تا آنجا که آنان به یاد ميآوردند، بخشی از هوشیاری و آگاهی آنان بوده است. اکنون آنان در حال ابراز کردن احساسات آزاد شدهاي بودند که تمام ملت ما بعد از سالها انتظار برای تحقق عدالت احساس ميکردند.
ایستادم و اجازه دادم که فریادها و هلهلهها و احساسات شدید جوانان، من را تحت تاثیر زیاد خود قرار دهد. من به خانوادههايي که در نیویورک بودند فکر ميکردم که عزادار عزیزانشان در آن روز وحشتناک بودند. آیا آنان امشب راهی برای تشفی خاطر خواهند یافت؟ آیا بازماندگانی مانند «لارن منینگ» و «دبی ماردنفلد»، که به شدت آسیب دیده بودند، با خوش بینی و اطمینان تجدید شده، با آینده رو به رو خواهند شد؟ به افسران سازمان سیا که هرگز دست از تعقیب نکشیدند، حتی زمانی که اثری (از بنلادن) نبود و «فوکها» و خلبانانی که حتی بهتر از آنچه که دریادار «مک راون» وعده کرده بود عمل نموده بودند، فکر ميکردم.
به فکر دشواری گفتوگوهایی پیشرو با پاکستانیها نبودم. همانگونه که پیشبینی ميکردم، هنگامی که اخبار منتشر شد، پاکستان سراسر اعتراض گردید. ارتش تحقیر شده بود و مردم از آنچه که آنان به عنوان نقض حاکمیت ملی تلقی ميکردند خشمگین شده بودند. اما هنگامی که با رئیسجمهور زرداری تماس گرفتم، بیش از آنکه خصمانه سخن بگوید، فلسفی حرف ميزد. او گفت: «مردم فکر ميکنند من فرد ضعیفی هستم، اما ضعیف نیستم. ميدانم که کشورم و من هر آنچه ممکن بوده است را انجام دادهایم. من این حقیقت را انکار نميکنم که تحت تعقیبترین مرد جهان در کشور من بود. اینکه ما از این موضوع مطلع نبودیم برای همه مایه سرشکستگی است.» او تاکید کرد که پاكستان برای شش دهه دوست ایالات متحده بوده است، جنگ علیه تروریسم را با عباراتی عمیقاً شخصی، توصیف نمود. او گفت: «من برای زندگیام و آینده زندگی بچههایم ميجنگم، من با مردمی که مادر بچههاي مرا کشتند ميجنگم.»
من با زرداری ابراز همدردی کردم و به او گفتم که تعدادی از مقامات آمریکایی در راهند تا با خود او شخصاً دیدار کنند. در زمان مقتضی من هم بنا بود بروم. او با قاطعیت به او گفتم: «آقای رئیسجمهور، قویاً معتقدم که برای برآورده شدن نیازهای هر دوی ما باید راهی وجود داشته باشد. اگر همکاریها پایان یابد، هر دوی ما دچار شرایط سختتری خواهیم شد.
187
من خودم را سپر همه حملات سیاسی خواهم كرد
به عنوان دوست نزدیک و کسی که احترام زیادی برای شما قائل است مایلم به شما بگویم که یافتن این راه به ما و کشور شما بستگی دارد. ما همکاریهاي گستردهتری ميخواهیم.
طی ماههاي آتی انرژی عظیمی را برای حفظ رابطه شکنندهمان صرف کردم، همانگونه که «کمرون مانتر» سفیر ما در اسلامآباد و تیمش اینگونه عمل کردند. چندینبار تا قطع کامل روابط پیش رفتیم اما منافع بنیادین مشترک که برای همکارانم در جلسات مشورتی کاخ سفید توضیح داده بودم، دو کشور را دوباره به هم نزدیک کرد. حتی بدون موضوع بنلادن، تروریسم به شکل تهدید پابرجا بود که هیچکدام از دو کشور نمیتوانست آن را نادیده بگیرد. پاکستان همچنان با شورش مرگبار طالبان و مشکلات اجتماعی و اقتصادی رو به فزونی روبرو بود.
در نوامبر ۲۰۱۱، شش ماه پس از عملیات ابوتاباد، بیست و چهار سرباز پاکستانی در یک حادثه غمانگیز در مرزهای افغانستان به دست نیروهای آمریکایی کشته شدند. ایالات متحده به سرعت تسلیت گفت اما احساسات پاکستانیها بالا گرفت. دولت پاکستان در پاسخ مسیر انتقال سوخت ناتو به سمت افغانستان را مسدود کرد و پارلمان بررسی روابط با ایالات متحده را آغاز کرد. پاکستانیها خواستار عذرخواهی صریح بودند و کاخ سفید هم مایل به این کار نبود. محمولههاي نظامی برای ماهها معطل ماند و چالشهاي لجستیکی را برای سربازان ما به وجود آورد، در عرض یک ماه ۱۰۰ میلیون دلار هزینههاي مالی را موجب شد، و پاکستانیها از درآمد (ترانزیت محمولهها) که بسیار به آن احتیاج داشتند، محروم گشتند.
در حالی که تا زمان برگزاری اجلاس سران ناتو در شیکاگو در مه سال ۲۰۱۲ برای باز کردن خطوط تدارکاتی پیشرفتی حاصل نشده بود، به رئیسجمهور اوباما گفتم که ما به روش متفاوتی برای باز کردن این بنبست نیازمندیم. علیرغم مخالفتها هم از سوی شورای امنیت ملی و هم از طرف وزارت دفاع، او موافقت کرد که تا اجازه دهد تلاشم را بکنم. بعضی از مشاوران رئیسجمهور با توجه به مبارزات انتخاباتی به هر نوع ایده عذرخواهی حساسیت داشتند، به خصوص عذرخواهی کردن از کشوری که به بنلادن پناه داده بود. اما برای تدارک نمودن (نیازهای) سربازان ائتلاف، نیاز داشتیم که روش جدیدی به کار بندیم. به رئیسجمهور گفتم من خودم را سپر همه حملات سیاسی خواهم نمود. با رئیسجمهور زرداری در شیکاگو ملاقات کردم و به او گفتم برای باز کردن خطوط تدارکاتی به کمک او نیاز دارم، همچنانکه دولت او به پرداختهاي ما بابت عبور کالا از خاک پاکستان نیاز دارد. «تام نایدز» معاون وزیر خارجه که یک مذاکرهکننده ارشد بود را مامور کردم به طور خصوصی با وزیر دارایی بنشیند و گفتوگو کند. این از جمله اقداماتی بود که نشان ميداد علاقمندی به قبول اشتباه نشاندهنده اشتباه نیست بلکه یک مصالحه علمگرایانه است. بنابراین به «تام» دستورات مشخصی دادم: صبور و معقول باش و معامله را صورت بده.
ارتباطات پشتپرده به التیام احساسات جریحهدار شده پاکستانیها کمک کرد.