قدرتهاي بزرگ زماني براي تسليمسازي کشورها از ابزار نظامي استفاده ميکردند چنانکه نمود آن را در چند قرن جنگ داخلي در اروپا و پس از آن، رفتارهاي استعماري ممالک غربي در اقصي نقاط جهان ميتوان مشاهده کرد. در عصر حاضر با گسترش وسايل ارتباط جمعي و شکسته شدن هراس ملتها از نظام سلطه، گزينه نظامي کارايي خود را از دست داده است و شکست آمريکا در افغانستان، عراق، ليبي و سوريه نمودي از آن ميباشد.
بر اين اساس عرصه جديدي در معادلات سلطهگرايانه غرب براي نفوذ، گسترش حضور و تسليمسازي كشورها ايجاد گرديده و آن بهرهگيري از قدرت نرم ميباشد. قدرتي که در آن ديپلماسي، اقتصاد و تجارت، القاي ناتواني داخلي و نيازمند بودن به خارج، واژهسازيهاي شيک و دهانپرکن نظير ورود به عرصه جهاني و تعامل با جهان و البته با چاشني تهديد به گزينه نظامي، بيشترين کاربرد را دارد.
آنچه نظام سلطه در اين عرصه به عنوان جامعه هدف، براي خود در نظر ميگيرد، نخبگان و تصميمگيران و تصميمسازان است. تجربه غرب ثابت کرده که از طريق لايههاي زيرين اجتماعي جوامع نميتواند به کشورها نفوذ نمايد چرا که تجربههاي تلخ تاريخي به آنان آموخته که غرب هرگز قابل اعتماد نيست. نهادينه بودن ارزشهاي اعتقادي و انقلابي در لايههاي اجتماعي مانعي براي تحقق طراحي نظام سلطه براي نفوذ گرديده است که نمود آن را در عملکردهاي ملت بزرگ ايران در حراست از دستاوردهاي انقلاب اسلامي و مقابله با طراحيهاي آمريکا براي نفوذ در کشور ميتوان مشاهده کرد.
بر اين اساس راهبرد نظام سلطه بر نفوذ به قشر نخبه، تصميمگيران و تصميمسازان کشورهاي هدف استوار گرديده تا با به انحراف کشاندن تصميمات آنان، در نهايت سياست نفوذ و سلطه بر کشورها را محقق سازند. نمود عيني اين طراحي، رفتارهاي آمريكا در قبال فلسطين پس از توافق اسلو است كه در چند محور قابل بررسي ميباشد.
الف) بخشي از راهبرد نظام سلطه را در ايجاد تصور پايبندي آنان بر تعهداتشان ميتوان مشاهده کرد.
به عنوان مثال در توافق اسلو ميان تشکيلات خودگردان فلسطين و رژيم صهيونيستي در سال ۱۹۹۳، آمريکاييها وعده دادند که در کمتر از ۱۰سال کشور مستقل فلسطين تشکيل و صهيونيستها از اراضي اشغالي عقبنشيني ميکنند. جالب توجه آنکه توافق اسلو صرفا بر محور ترک اقدام مسلحانه ميان طرفين امضا شد و قرار بر آن گرديد تا در باب مباحث اختلافي نظير حق بازگشت آوارگان فلسطين به وطن، اراضي اشغالي ۱۹۶۷ و مسئله قدس در آينده مذاکره گردد. اکنون ۲۲ سال از اسلو ميگذرد و هرگز اين توافق اجرايي نشده است. نکته قابل توجه آن است که حربه آمريکاييها، اعتمادسازي ظاهري با وعدههاي ابتدايي به تشکيلات خودگردان بوده است. آنها با لبخندهاي ظاهري و ادعاي اينکه در مذاکرات آينده حقوق فلسطينيها محقق ميشود و اين واژه كه تشکيلات خودگردان توانسته دستاوردهاي بزرگي در اسلو کسب نمايد، زمينه تحقق اهداف ضدفلسطيني خود و صهيونيستها را فراهم نمودند. امروز جهان شاهد است که اسلو صرفا به اشغالگري بيشتر صهيونيستها منجر گرديده در حالي که آمريکا همچنان فلسطينيان را دلبسته وعدههاي آينده نگاه داشته است.
حربه آمريکاييها در زمان امضاي اسلو سوق دادن فلسطينيها به فراموش کردن و کنار گذاشتن ۵ دهه خيانت آمريکا به فلسطين و حمايتهايش از رژيم صهيونيستي بود. واژه بايد گذشته را فراموش کرد و به آينده نگاه کرد، حربه راهبردي آمريکا بود که در نهايت فلسطينيان دلبسته به اين لبخندها و وعدهها را به جايي کشانده که امروز فلسطين به سرزميني صرفا با چند کيلومتر مربع مساحت و گرفتار دربند صهيونيستهاي اشغالگر مبدل شده است.
لازم به ذكر است آمريکاييها براي سوق دادن تصميمگيران و تصميمسازان فلسطيني به دلبستن به تعهدات و وعدههاي آمريکا، معرفي آنان به عنوان دريافتکنندگان جوايز جهاني صلح را نيز به كار گرفتند. به عنوان مثال ياسر عرفات رئيس فقيد تشکيلات خودگردان را به برگزيدن جايزه صلح نوبل مفتخر ساختند تا با اين حربه وي را دلبسته وعدههاي غرب سازند. جايزهاي که زمينهساز دوري عرفات و تشکيلات خودگردان از مقاومت مسلحانه و گرفتار شدن آنان در بازي مذاکرات سازش بود که اکنون نيز ادامه دارد و جز تحقير و نابودي حقوق فلسطينيان، دستاورد ديگري نداشته است.
ب) واژهسازي براي تغيير ادبيات گفتاري تصميمگيران و تصميمسازان و القاي اين تصور که ادبيات ضد استکباري داراي هزينه ميباشد، حربه ديگر نظام سلطه است. نکته مهم در اين عرصه آن است که آنان تفکر سنجش همه چيز در ظرف سود و زيان را در فضايي گسترده تبليغ و سعي در القاي آن به تصميمگيران و تصميمسازان جامعه هدف دارند.
آنان ارزشها را چنين تعرف ميکنند: «آنچه موجب رسيدن به دستاوردهاي اقتصادي، مادي و رفاه گردد ارزشمند است و هر آنچه که تاثير منفي بر اين امر داشته باشد ضد ارزش است.» آنان ارزش آزادگي را ضد ارزش و آزاد بودن و بيقيد و بندي را ارزش نشان ميدهند. اين سياست با بزرگ چهره استکبار و تبديل نمودن آن از دشمن به ناجي اجرا ميگردد. نمود عيني اين امر را در اقدامات آمريکا در قبال فلسطين پس از توافق اسلو ميتوان مشاهده کرد.
آمريکاييها با اعطاي برخي رفاههاي اقتصادي به رامالله (مقر تشکيلات خودگردان) و اعمال فشار اقتصادي بر ساير نقاط فلسطيني نشين، اين تفکر را القاء نمودند که کنار نهادن آرمان آزادگي و استقلال و مبارزه با نظام سلطه، برابر با رفاه اقتصادي خواهد بود و هزينه ايستادگي براي آرمانها و ارزشها برابر با تحريم اقتصادي و جنگ ميباشد. جالب توجه آنکه آمريکاييها با حربه گشايش و رفاه اقتصادي به مرور زمان ارزش آزادگي و استقلال را در کرانه باختري خشکاندند در حاليکه همزمان سلطه صهيونيستها و تسليمسازي فلسطينيان را رقم زدند.
جالب توجه آنکه آمريکاييها به مرور که سلطه خود و صهيونيستها به کرانه باختري و قدس را تثبيت نمودند، به قطع مشوقهاي اقتصادي به فلسطينيان پرداخته و با ابزار وابسته نگاه داشتن آنان، تسليمسازي نهايي فلسطينيها را کليد زدند. فلسطينيان کرانه باختري که زماني دلبسته وعدههاي اقتصادي آمريکا بودند، امروز نه آزادگي و استقلال دارند و نه رفاه اقتصادي و هر روز بر درد، رنج و مشکلات آنان افزوده ميشود.
ج) گرفتارسازي در بازي منطقهاي نظام سلطه، حربه ديگري است که در قبال تصميمگيران و تصميمسازان به کار گرفته ميشود. واژهاي در ادبيات گفتاري غرب مشاهده ميشود و آن اينکه روابط با غرب و همسو شدن با آنان برابر با خروج از انزواي منطقهاي و رسيدن به جايگاه برتر ميشود. براساس اين طراحي، چنان القاء ميگردد که تنها راه براي به اصطلاح تعامل با جهان روابط و همگرايي با غرب در قالب روابط دو جانبه و همگرايي منطقهاي و جهاني است. نکته قابل توجه آنکه آنان چنان ادعا ميکنند که کشورها بايد با غرب همراه شوند و براساس منافع آنان عمل کنند، نه براساس منافع خود.
معيار اين رفتار سازنده و زمينهساز خروج از انزوا، عدم تهديد منافع غرب در منطقه و حتي حذف چالشهاي پيشروي غرب است. به عنوان مثال اکنون آمريکاييها، انگليسيها و فرانسويها چنان عنوان ميکنند که اگر کشوري ميخواهد داراي جايگاه منطقهاي شود بايد با آنان براي سرنگوني نظام سوريه همراه گردد، حال آنکه جهانيان اذعان دارند حذف نظامي سوريه به رياست جمهوري اسد برابر با سلطه تروريستها بر سوريه است که موجب گسترش تروريسم در کل منطقه خواهد شد.
نمود ديگري از فريبکاري آمريکا در باب نقشآفريني کشورها در منطقه را در قبال فلسطين ميتوان مشاهده کرد. آنان با وعدههاي اقتصادي و تعامل با ساير کشورها، تشکيلات خودگردان را به همگرايي با ارتجاع عربي سوق دادند تا به اصطلاح ارتقابخش جايگاه منطقهاي آنان باشد؛ حال آنکه اين همگرايي به گرفتار آمدن تشکيلات خودگردان در طرح تقابل با جبهه مقاومت منجر گرديد.
نتيجه نهايي دلبستگي آنان به وعده رسيدن به جايگاه منطقهاي و جهاني، دور شدن تشکيلات از جبهه مقاومت به عنوان تنها حامي فلسطين گرديد که از يکسو آنان را به سازش بيشتر و تسليمسازي سرزمينشان به صهيونيستها وادار ساخت و از سوي ديگر به دليل دوري از مقاومت با انزواي منطقهاي و جهاني مواجه شدند.
به عبارتي آنان که دلبسته وعده آمريکا براي رسيدن به جايگاه منطقهاي بودند، نه تنها به اين وعده نرسيدند بلکه گرفتار انزوا و رويکرد اجباري به سازشکاري شدند. واقعيت آن است که نگاه جهان، ضدآمريکا است و هر که به سمت آمريکا حرکت کند در انزواي ملتها قرار خواهد گرفت و محکوم به نيستي است. نمود عيني افول آمريکا را در واکنش جهاني به رفتار آمريکا و روسيه در سوريه ميتوان مشاهده کرد. جهانيان ائتلاف ضد داعش آمريکا را دروغ و فريب ميدانند و ائتلاف چهارجانبه ايران، روسيه، عراق و سوريه عليه تروريسم را رهاييبخش جهان از بحران تروريسم عنوان ميدارند. نکته کليدي آن است که متحدان منطقهاي آمريکا نيز منفور افکار عمومي گرديدهاند که سرنوشت عربستان، ترکيه و رژيم صهيونيستي نمودي آشکار از اين حقيقت است.
حرف پاياني
آنچه ذکر شد تنها بخش کوچکي از حربههاي نظام سلطه و استکبار جهاني با محوريت آمريکا براي نفوذ بر کشورهاي هدف است که در قالب رفتارهاي آمريکا در قبال فلسطين پس از توافق اسلو ذکر گرديد. تجربه فلسطين را ميتوان مولفهاي پندآموز از طراحي استکبار براي نفوذ در تصميمگيران و تصميمسازان براي تسليمسازي ملتها دانست. درس گرفتن از اين تجربه تاريخي با محوريت اين نکته کليدي که آمريکا هدفي جز سلطه و تسليمسازي کشورها ندارد، چراغراهي براي مقابله با فريب لبخندهاي آمريکايي خواهد بود.
تجربه فلسطين از اسلو تا به امروز اثبات ميکند که آمريکا اهل آدم شدن نميباشد و همچنان همان شيطان بزرگ است و بايد مراقب لبخندهاي آن بود و البته از تهديدات و قلدريهاي آن نيز نبايد هراس داشت، چراکه امام راحل فرمودند: «آمريکا هيچ غلطي نميتواند بکند».