سفر من از مرز مهران به نجف، با هیجان و انتظار آغاز شد این سفر نه تنها به مقصدی مقدس بلکه به سوی تجربهای پر از تضادهای فرهنگی و انسانی بود که هر لحظه آن در ذهنم باقی خواهد ماند.
از مرز مهران گذر کردم، شلوغ بود اما ترافیک نداشت زودتر از زمان انتظار مهر خروج از کشور بر پاسپورتم حک شد و بدون معطلی وارد کشور عراق شدم، نظافت و بهداشت نسبت به سالهای قبل بسیار بهتر شده و در هر چند قدمی یک سطل آشغال یا کارتن تعبیه شده بود که آشغالها را آنجا جمعآوری میکردند بنابراین بهم ریختگی سالهای گذشته را نداشت.
با توجه به تجربههای گذشتهام، به محض ورود به عراق تصمیم گرفتم یک سیمکارت عراقی تهیه کنم. میدانستم که در طول سفر، دسترسی به اینترنت و ارتباط با دیگران میتواند حیاتی باشد. خرید سیمکارت به نوعی تضمین میکرد که از بقیه گروه عقب نمانم و در هر لحظه بتوانم ارتباطاتم را حفظ کنم. سیمکارت با حجم اینترنت به فروش میرفت و من یک سیمکارت با اینترنت نامحدود (البته 15 گیگ اینترنت) به مبلغ 15 دینار خریداری کردم. این خرید به من احساس امنیت و آرامش بیشتری در طول مسیر میداد.
سپس به سمت کراج (ترمینال) حرکت کردم، اگرچه ابتدای سفر بود اما خستگی راه سفر با اتوبوس باعث شد که به سمت یکی از موکبهای لب مرز بروم، موکبی عراقی که یک چادر شب برپا کرده بود، کمی استراحت کردم، آنجا زائرین ایرانی کمی وجود داشت.
هوا گرم و حاره بود، در طول مسیر به سمت کراج؛ آبهای یک نفره برای زائرین در نظر گرفته شده بود که هم اسراف نشود هم بتوانیم در طول مسیر آب خنک استفاده کنیم؛ شربت، غذای ایرانی و چای عراقی نیز برای پذیرایی از زائرین مهیا شده بود.
روی یک بنر نرخ کرایه ها را نوشته بودند: مهران به نجف با ون 15 دینار، اتوبوس 10 دینار و تاکسی 20 دینار؛ با دیدن قیمتها تعجب کردم اینجا انگار زمان توقف کرده و کرایه به نرخ سال گذشته بود و این میزان از ثبات قیمت برای من دور از انتظار بود اگر چه سال گذشته هر دینار معادل 33 هزار تومان بود و حالا باید برای هر دینار حدود 36 هزار و 500 تومان پرداخت میکردیم که باز هم با احتساب پول ایرانی کرایه گران شده بود!
خودروهای ون به مقصدهای کربلا، نجف، سامرا، کاظمین و سید محمد حضور داشتند، اغلب رانندهها فارسی نمیدانستند و مسافران عربی! با ایما و اشاره با کمک ماشین حساب گوشی قیمت و کرایه را میگفتند، به تفاهم میرسیدند و حرکت میکردند.
هر ون بین 10 تا 15 نفر ظرفیت داشت و کرایهها از 7 دینار تا 20 دینار متفاوت بود، اگر ماشین کولردار میخواستی باید 2 تا 3 دینار اضافه کرایه پرداخت میکردی؛ اگر جزو گروههای پرجمعیتتر بودی بهتر ماشین پیدا میکردی و با چانهزنی و گشتن میتوانستی به کرایه پایینتر برسی.
وارد کراج شدم طبق معمول رانندهها به سراغم آمدند و هر کدام برای جذب مسافر قیمتهای متفاوتی را بیان کردند بالاخره با قیمت 8 دینار و ون کولر دار موافقت کردم و راهی نجف شدم.
ماشین تقریبا پر شده بود و بعد از 10 دقیقه انتظار حرکت کردیم، از خیابانهای خالی از درخت تا نخلهای سر به آسمان رسیده عبور کردیم، هوا بیش از حد تحمل
گرم بود!
دمای هوا به قدری بالا بود که آلارم گوشی به صدا درآمد و به خاطر گرما گوشی خاموش شد، حتی در بین راه یخمک به ما تعارف کردند که آن هم کمتر از چند دقیقه از یخ آب شد.
اگر تاکنون به کشور عراق سفر نکردهای باید بگویم که کشور عراق گرم و خشک و در اغلب مسیرها کالبد آن شبیه مناطق روستایی ایران است، تصوراتان روستاهای سرسبز شمال نباشد بلکه روستاهایی خالی از پیشرفت و آبادانی؛ در هر روستا خانهها با فاصلههای زیادی از هم قرار گرفته بود.
در طول مسیر خبری از تکنولوژی نبود؛ گازرسانی به روش سنتی و از طریق کپسول صورت میگرفت، بر بام اغلب خانهها در مسیر شهرهای ورودی تانکری برای آبرسانی نصب شده بود اما شاید باورتان نشود چه در طول مسیر همواره آنتن تلفن همراه و اینترنت وجود داشت.
در طول مسیر مهران به نجف کمتر ساختمان آپارتمانی خواهید دید، اغلب خانههایی با وسعت بالا هستند که یک باغ کوچکی از درختان نخل آن را محاصره کردند.
اغلب ساختمانها از معماری بینصیب هستند، نمای خانهها روستایی مزین به تانکر آب قرمز و سفید است، اما ردی از معماری جدید در برخی از خانهها دیده میشود که به نظر میرسد به زودی در نمای ساختمانی تحولی رخ میدهد و در سالهای آینده دیگر شاهد این خانههای آجری قدیمی نخواهیم بود، یا این حال ماشینهای لاکچری در حیاط خانهها پارک است.
در طول مسیر از شهرهای مختلفی عبور میکنی اما هیچتابلو خوشآمدگویی وجود ندارد و متوجه نمیشوی در کدام شهر هستی، به ندرت تابلوی راهنمایی رانندگی که نشان دهد کجایی در مسیر وجود دارد، از آن عجیبتر نبود چراغ راهنمایی و رانندگی است، پلیسها یک طناب در دست دارند و هنگامی که مثلا چراغ قرمز است آن طناب را نگه میدارند و مردم پشت آن طناب می ایستند و هنگام حرکت پلیسی دیگر با زدن سوت دستور حرکت میدهد.
در میانه راه موکبهای مختلفی وجود دارند، راننده تصمیم میگیرد در یک موکب محلی بایستد در این موکب دو قسمت زنانه و مردانه در نظر گرفته شده است، در قسمت مردانه مردی در حال درست کردن فلافل است و با خوشرویی از ما دعوت میکند که مهمانشان شویم، فلافل بسیار خوشمزه است در این موکب پذیرایی از مهمانان مانند امری واجب است، حتی یک سرباز با لباس نظامی در میان خیابان ایستاده که ماشینها را نگه میدارد و آنها را به اجبار مهمان خانه میکند در بخش دیگری از موکب زنان در حال پذیرایی از زنان زائر هستند و کودکان دختر و پسر یکی پس از دیگری در خدمترسانی به ظاهر مسابقه میدهند.
در میانه راه راننده تصمیم میگیرد که بنزین بزند، همین جا بحث بین مسافرین پا میگیرد طبق معمول ایرانیها هزینه بنزین و نرخ کرایه دریافتی مورد بررسی و ارزیابی قرار میگیرد، هزینه بنزین بسیار بالاست در واقع هر لیتر بنزین به پول ایران بین 18 و 20 هزار تومان است، با توجه به قیمت بنزین و هزینه دریافتی به عنوان کرایه مسافران حساب و کتاب میکنند دو راننده با این قیمت بنزین چگونه به عنوان مسافربر زندگی خود را میچرخانند.
در ادامه بحث گرانی در ایران بالا میگیرد هر یک از مسافران کالای مورد نظر خود را از راننده میپرسند و میخواهند که قیمت بگویند، بیش از یک ساعت این صحبتها طول میکشد در نتیجه همه به این نتیجه میرسند که تورم ایران بسیار بالاست. بعد از کش و قوسهای فراوان به نجف رسیدیم، در مسیر نجف کاروانهای پیاده مردم بومی عراق را دیدیم، این مردم علم در دست از پیر و جوان کودک و بزرگ در کنار هم به سمت کربلا حرکت میکردند، مسافت زیادی را به تماشای آنها گذراندم تا اینکه به مقصد اصلی در نجف رسیدم.
یکی از دوستان دعوتم کرده بود که در یک موکب قزوینی شب را بگذرانم، آدرسی که نوشته بود رو نمیتوانستم پیدا کنم به سختی و با پرس وجوی زیاد آن را پیدا کردم، عجیب بود آدرسی که داده بودن همه چیزش متفاوت از آن چیزی بود که هست، تنها نقطه مشترک آدرس ارسالی و آدرس واقعی نام حسینیه بود.
با خستگی فراوان و در حالی که شارژ تلفن همراه و پاوربانکم تمام شده بود، به موکب قزوینی رسیدم. نیاز داشتم تلفنم را شارژ کنم، اما خانمی که مسئول پذیرش بود، به شدت اصرار داشت که برای این کار حتماً پاسپورتم را نشان دهم و باید اطلاعاتم را ثبت کند اگرچه با این کار مشکلی نداشتم اما این درخواست برایم عجیب و غیرمنتظره بود.
با خودم فکر کردم آیا در کشوری غریب و در میان هموطنان، اینقدر دشوار است که بخواهم تلفنم را شارژ کنم؟ این برخورد سرد و بیتفاوت، اولین نشانه از سختیهای غیرمنتظره این سفر بود؛ سفری که فکر میکردم در سایه ایمان و همدلی، آسانتر خواهد بود. در آن لحظه، حس کردم تنها و غریبهام.
همان جا به این نتیجه رسیدم که باید با ابوکرار تماس بگیرم، ابوکرار یکی از موظفین حکومت ارشاد فرهنگی نجف است مردی که خانه و زندگیش را وقف امام حسین کرده است. وقتی با تلفنی که شارژ نداشت وارد کوچه تاریک نجف شدم، دلهرهای در سینهام تپید. با احتیاط وارد موبایل فروشی کوچک شدم. مرد روشندل پشت پیشخوان، با لبخندی از جنس مهربانی، گوشیام را بدون تردید گرفت و حتی برایم یک چای هم آورد.
پسر نوجوان مغازه دار برایم صندلی آورد به طرفم هل داد و ناگهان تمام نگرانیهایم در آن کوچه تاریک ناپدید شد، حس کردم در این کوچه تاریک، نوری از انسانیت و مهربانی زبانه میکشد. در کوچه تاریک نجف، مهربانی غریبهها روشنایی بخشید، تضادی آشکار با سردی بیتفاوتی که از هموطنانم تجربه کرده بودم، وقتی تلفنم را شارژ کردم به ابوکرار پیام دادم که در نجف هستم بدون لحظه مکث آدرس و لوکیشن را فرستاد و تاکید کرد که حتماً برای استراحت به آنجا بروم و آنجا ساکن شوم.
صاحب موبایل فروشی، از صحبتهای متوجه شد که میخواهم به جایی بروم که نمیدانم کجاست، پسرش رو ملزم کرد که با همراه من به خیابان بیاید و برایم تاکسی بگیرد که به آنجا برود، در کمال احترام همراهم شد و برای من تاکسی گرفت که منو به مقصد برساند.
وقتی به منزل ابوکرار رسیدم او به همراه خانوادهاش در انتظارم بودند، لحظهای که وارد خانه شدم، گرمای محبت این خانواده همه خستگی راه را از تنم زدود. هر لبخند، هر نگاه، به من میگفت که در اینجا، هیچگاه غریبه نخواهم بود.
قبل از اینکه به نجف بیایم به ابوکرار اطلاع داده بودم که برای تهیه گزارش خواهم آمد، شگفت زده شده بودم که او برایم تلفن دوربین تصویربرداری مترجم و خدمات اسکان و رفاه در نظر گرفته بود، و با لطف بسیار زیادش من را مهمان خانهاش کرده بود، خانه صمیمی و خانواده گرم.
اگرچه سختیهای راه زیاد بود و نه موکب قزوین مورد برخورد قرار گرفتم اما با رسیدن به خانه ابوکرار به آرامش رسیدم و میزانی از احترام عشق به امام حسین به قدری در خانواده بود که هرگز حتی یک ثانیه احساس نکردم چرا به اینجا آمدم.
به گزارش خبرنگار تسنیم، این سفر، با تمام سختیها و لحظات دشوارش، تجربهای بود که نگاه من را به انسانیت و مهربانی تغییر داد. هرچند گاهی با سردی و بیتفاوتی روبرو شدم، اما لحظات پر از مهربانی و استقبال گرم مردم عراق، نشان داد که در نهایت، انسانیت و محبت همیشه پیروز است. این سفر به من یاد داد که حتی در سختترین شرایط، همیشه نوری از امید و مهربانی وجود دارد که مسیر را روشن میکند.
از مرز مهران گذر کردم، شلوغ بود اما ترافیک نداشت زودتر از زمان انتظار مهر خروج از کشور بر پاسپورتم حک شد و بدون معطلی وارد کشور عراق شدم، نظافت و بهداشت نسبت به سالهای قبل بسیار بهتر شده و در هر چند قدمی یک سطل آشغال یا کارتن تعبیه شده بود که آشغالها را آنجا جمعآوری میکردند بنابراین بهم ریختگی سالهای گذشته را نداشت.
با توجه به تجربههای گذشتهام، به محض ورود به عراق تصمیم گرفتم یک سیمکارت عراقی تهیه کنم. میدانستم که در طول سفر، دسترسی به اینترنت و ارتباط با دیگران میتواند حیاتی باشد. خرید سیمکارت به نوعی تضمین میکرد که از بقیه گروه عقب نمانم و در هر لحظه بتوانم ارتباطاتم را حفظ کنم. سیمکارت با حجم اینترنت به فروش میرفت و من یک سیمکارت با اینترنت نامحدود (البته 15 گیگ اینترنت) به مبلغ 15 دینار خریداری کردم. این خرید به من احساس امنیت و آرامش بیشتری در طول مسیر میداد.
سپس به سمت کراج (ترمینال) حرکت کردم، اگرچه ابتدای سفر بود اما خستگی راه سفر با اتوبوس باعث شد که به سمت یکی از موکبهای لب مرز بروم، موکبی عراقی که یک چادر شب برپا کرده بود، کمی استراحت کردم، آنجا زائرین ایرانی کمی وجود داشت.
هوا گرم و حاره بود، در طول مسیر به سمت کراج؛ آبهای یک نفره برای زائرین در نظر گرفته شده بود که هم اسراف نشود هم بتوانیم در طول مسیر آب خنک استفاده کنیم؛ شربت، غذای ایرانی و چای عراقی نیز برای پذیرایی از زائرین مهیا شده بود.
روی یک بنر نرخ کرایه ها را نوشته بودند: مهران به نجف با ون 15 دینار، اتوبوس 10 دینار و تاکسی 20 دینار؛ با دیدن قیمتها تعجب کردم اینجا انگار زمان توقف کرده و کرایه به نرخ سال گذشته بود و این میزان از ثبات قیمت برای من دور از انتظار بود اگر چه سال گذشته هر دینار معادل 33 هزار تومان بود و حالا باید برای هر دینار حدود 36 هزار و 500 تومان پرداخت میکردیم که باز هم با احتساب پول ایرانی کرایه گران شده بود!
خودروهای ون به مقصدهای کربلا، نجف، سامرا، کاظمین و سید محمد حضور داشتند، اغلب رانندهها فارسی نمیدانستند و مسافران عربی! با ایما و اشاره با کمک ماشین حساب گوشی قیمت و کرایه را میگفتند، به تفاهم میرسیدند و حرکت میکردند.
هر ون بین 10 تا 15 نفر ظرفیت داشت و کرایهها از 7 دینار تا 20 دینار متفاوت بود، اگر ماشین کولردار میخواستی باید 2 تا 3 دینار اضافه کرایه پرداخت میکردی؛ اگر جزو گروههای پرجمعیتتر بودی بهتر ماشین پیدا میکردی و با چانهزنی و گشتن میتوانستی به کرایه پایینتر برسی.
وارد کراج شدم طبق معمول رانندهها به سراغم آمدند و هر کدام برای جذب مسافر قیمتهای متفاوتی را بیان کردند بالاخره با قیمت 8 دینار و ون کولر دار موافقت کردم و راهی نجف شدم.
ماشین تقریبا پر شده بود و بعد از 10 دقیقه انتظار حرکت کردیم، از خیابانهای خالی از درخت تا نخلهای سر به آسمان رسیده عبور کردیم، هوا بیش از حد تحمل
گرم بود!
دمای هوا به قدری بالا بود که آلارم گوشی به صدا درآمد و به خاطر گرما گوشی خاموش شد، حتی در بین راه یخمک به ما تعارف کردند که آن هم کمتر از چند دقیقه از یخ آب شد.
اگر تاکنون به کشور عراق سفر نکردهای باید بگویم که کشور عراق گرم و خشک و در اغلب مسیرها کالبد آن شبیه مناطق روستایی ایران است، تصوراتان روستاهای سرسبز شمال نباشد بلکه روستاهایی خالی از پیشرفت و آبادانی؛ در هر روستا خانهها با فاصلههای زیادی از هم قرار گرفته بود.
در طول مسیر خبری از تکنولوژی نبود؛ گازرسانی به روش سنتی و از طریق کپسول صورت میگرفت، بر بام اغلب خانهها در مسیر شهرهای ورودی تانکری برای آبرسانی نصب شده بود اما شاید باورتان نشود چه در طول مسیر همواره آنتن تلفن همراه و اینترنت وجود داشت.
در طول مسیر مهران به نجف کمتر ساختمان آپارتمانی خواهید دید، اغلب خانههایی با وسعت بالا هستند که یک باغ کوچکی از درختان نخل آن را محاصره کردند.
اغلب ساختمانها از معماری بینصیب هستند، نمای خانهها روستایی مزین به تانکر آب قرمز و سفید است، اما ردی از معماری جدید در برخی از خانهها دیده میشود که به نظر میرسد به زودی در نمای ساختمانی تحولی رخ میدهد و در سالهای آینده دیگر شاهد این خانههای آجری قدیمی نخواهیم بود، یا این حال ماشینهای لاکچری در حیاط خانهها پارک است.
در طول مسیر از شهرهای مختلفی عبور میکنی اما هیچتابلو خوشآمدگویی وجود ندارد و متوجه نمیشوی در کدام شهر هستی، به ندرت تابلوی راهنمایی رانندگی که نشان دهد کجایی در مسیر وجود دارد، از آن عجیبتر نبود چراغ راهنمایی و رانندگی است، پلیسها یک طناب در دست دارند و هنگامی که مثلا چراغ قرمز است آن طناب را نگه میدارند و مردم پشت آن طناب می ایستند و هنگام حرکت پلیسی دیگر با زدن سوت دستور حرکت میدهد.
در میانه راه موکبهای مختلفی وجود دارند، راننده تصمیم میگیرد در یک موکب محلی بایستد در این موکب دو قسمت زنانه و مردانه در نظر گرفته شده است، در قسمت مردانه مردی در حال درست کردن فلافل است و با خوشرویی از ما دعوت میکند که مهمانشان شویم، فلافل بسیار خوشمزه است در این موکب پذیرایی از مهمانان مانند امری واجب است، حتی یک سرباز با لباس نظامی در میان خیابان ایستاده که ماشینها را نگه میدارد و آنها را به اجبار مهمان خانه میکند در بخش دیگری از موکب زنان در حال پذیرایی از زنان زائر هستند و کودکان دختر و پسر یکی پس از دیگری در خدمترسانی به ظاهر مسابقه میدهند.
در میانه راه راننده تصمیم میگیرد که بنزین بزند، همین جا بحث بین مسافرین پا میگیرد طبق معمول ایرانیها هزینه بنزین و نرخ کرایه دریافتی مورد بررسی و ارزیابی قرار میگیرد، هزینه بنزین بسیار بالاست در واقع هر لیتر بنزین به پول ایران بین 18 و 20 هزار تومان است، با توجه به قیمت بنزین و هزینه دریافتی به عنوان کرایه مسافران حساب و کتاب میکنند دو راننده با این قیمت بنزین چگونه به عنوان مسافربر زندگی خود را میچرخانند.
در ادامه بحث گرانی در ایران بالا میگیرد هر یک از مسافران کالای مورد نظر خود را از راننده میپرسند و میخواهند که قیمت بگویند، بیش از یک ساعت این صحبتها طول میکشد در نتیجه همه به این نتیجه میرسند که تورم ایران بسیار بالاست. بعد از کش و قوسهای فراوان به نجف رسیدیم، در مسیر نجف کاروانهای پیاده مردم بومی عراق را دیدیم، این مردم علم در دست از پیر و جوان کودک و بزرگ در کنار هم به سمت کربلا حرکت میکردند، مسافت زیادی را به تماشای آنها گذراندم تا اینکه به مقصد اصلی در نجف رسیدم.
یکی از دوستان دعوتم کرده بود که در یک موکب قزوینی شب را بگذرانم، آدرسی که نوشته بود رو نمیتوانستم پیدا کنم به سختی و با پرس وجوی زیاد آن را پیدا کردم، عجیب بود آدرسی که داده بودن همه چیزش متفاوت از آن چیزی بود که هست، تنها نقطه مشترک آدرس ارسالی و آدرس واقعی نام حسینیه بود.
با خستگی فراوان و در حالی که شارژ تلفن همراه و پاوربانکم تمام شده بود، به موکب قزوینی رسیدم. نیاز داشتم تلفنم را شارژ کنم، اما خانمی که مسئول پذیرش بود، به شدت اصرار داشت که برای این کار حتماً پاسپورتم را نشان دهم و باید اطلاعاتم را ثبت کند اگرچه با این کار مشکلی نداشتم اما این درخواست برایم عجیب و غیرمنتظره بود.
با خودم فکر کردم آیا در کشوری غریب و در میان هموطنان، اینقدر دشوار است که بخواهم تلفنم را شارژ کنم؟ این برخورد سرد و بیتفاوت، اولین نشانه از سختیهای غیرمنتظره این سفر بود؛ سفری که فکر میکردم در سایه ایمان و همدلی، آسانتر خواهد بود. در آن لحظه، حس کردم تنها و غریبهام.
همان جا به این نتیجه رسیدم که باید با ابوکرار تماس بگیرم، ابوکرار یکی از موظفین حکومت ارشاد فرهنگی نجف است مردی که خانه و زندگیش را وقف امام حسین کرده است. وقتی با تلفنی که شارژ نداشت وارد کوچه تاریک نجف شدم، دلهرهای در سینهام تپید. با احتیاط وارد موبایل فروشی کوچک شدم. مرد روشندل پشت پیشخوان، با لبخندی از جنس مهربانی، گوشیام را بدون تردید گرفت و حتی برایم یک چای هم آورد.
پسر نوجوان مغازه دار برایم صندلی آورد به طرفم هل داد و ناگهان تمام نگرانیهایم در آن کوچه تاریک ناپدید شد، حس کردم در این کوچه تاریک، نوری از انسانیت و مهربانی زبانه میکشد. در کوچه تاریک نجف، مهربانی غریبهها روشنایی بخشید، تضادی آشکار با سردی بیتفاوتی که از هموطنانم تجربه کرده بودم، وقتی تلفنم را شارژ کردم به ابوکرار پیام دادم که در نجف هستم بدون لحظه مکث آدرس و لوکیشن را فرستاد و تاکید کرد که حتماً برای استراحت به آنجا بروم و آنجا ساکن شوم.
صاحب موبایل فروشی، از صحبتهای متوجه شد که میخواهم به جایی بروم که نمیدانم کجاست، پسرش رو ملزم کرد که با همراه من به خیابان بیاید و برایم تاکسی بگیرد که به آنجا برود، در کمال احترام همراهم شد و برای من تاکسی گرفت که منو به مقصد برساند.
وقتی به منزل ابوکرار رسیدم او به همراه خانوادهاش در انتظارم بودند، لحظهای که وارد خانه شدم، گرمای محبت این خانواده همه خستگی راه را از تنم زدود. هر لبخند، هر نگاه، به من میگفت که در اینجا، هیچگاه غریبه نخواهم بود.
قبل از اینکه به نجف بیایم به ابوکرار اطلاع داده بودم که برای تهیه گزارش خواهم آمد، شگفت زده شده بودم که او برایم تلفن دوربین تصویربرداری مترجم و خدمات اسکان و رفاه در نظر گرفته بود، و با لطف بسیار زیادش من را مهمان خانهاش کرده بود، خانه صمیمی و خانواده گرم.
اگرچه سختیهای راه زیاد بود و نه موکب قزوین مورد برخورد قرار گرفتم اما با رسیدن به خانه ابوکرار به آرامش رسیدم و میزانی از احترام عشق به امام حسین به قدری در خانواده بود که هرگز حتی یک ثانیه احساس نکردم چرا به اینجا آمدم.
به گزارش خبرنگار تسنیم، این سفر، با تمام سختیها و لحظات دشوارش، تجربهای بود که نگاه من را به انسانیت و مهربانی تغییر داد. هرچند گاهی با سردی و بیتفاوتی روبرو شدم، اما لحظات پر از مهربانی و استقبال گرم مردم عراق، نشان داد که در نهایت، انسانیت و محبت همیشه پیروز است. این سفر به من یاد داد که حتی در سختترین شرایط، همیشه نوری از امید و مهربانی وجود دارد که مسیر را روشن میکند.