کاش حسین آقای دهباشی چهار سال پیش برای جناب رئیس «دولت قبل» و فعلی متن سخنرانی تنفیذ نمینوشت که: «... من سنگینی بار این رأی و این تنفیذ را احساس میکنم و تنها و تنها به خداوند پناه میبرم. از آن دستگیر بندهنواز خالصانه و خاضعانه درخواست میکنم این بنده ضعیف خود را از شر کبر و غرور، حرص و بخل و حسد وا رَهاند. خداوندا، به تو پناه میبرم از استبداد رأی، عجله در تصمیم، تقدّم نفع شخصی و گروهی بر مصالح عمومی و بستن دهان رقیبان و منتقدان.»
آخر مرد حسابی نمیشد آن انشا را جور دیگری دیکته کنی که اینهمه معذوریت برای ما و عزیزان قهرمان دولت ایجاد نشود؟! اگر این چند خط آخر را از آن سیاهه سال ۹۲ حذف میکردی به چه کسی برمیخورد؟
اگر ننوشته بودی آن شعر و شعار را، آنوقت هم خیال ما راحت بود و هم خود جناب دولت آب توی دلش تکان نمیخورد.
ما خیالمان جفت و جمع میشد، چون دیگر به شک نمیافتادیم که در مقابل تناقضهای گفتاری و رفتاری دولت کاملا محترم چه باید بکنیم. دیگر دولت «راستگویان» و «حقوق شهروندی» را جدی نمیگرفتیم و پی این را هم نمیگرفتیم که دولت چرا آنچه بر زبانش جاری میکند را عملی نمیکند.
برای دولت هم بهتر بود. چون دیگر دچار گیر و گرفتار این نمیشد که چگونه هم فیگور احترام به «آزادی» را حفظ کند و هم جلوی دهان منتقدان را بگیرد.
این روزها که «ژنرال»ها برای بستن دهان منتقدان، خفه کردن صدای هر که با او نیست و لگدمال کردن روزنامهها و رسانههای ناقد به عملکردش این همه سنگ تمام میگذارد و در مقابل مجیزگوها، رسانههای شیتیل بگیر و شبکههای اجتماعی معاند و حتی غیراخلاقی در کمال «آزادی» مشغول کارند، به این فکر میکنم که نکند ما معنای آزادی را درست نفهمیدهایم.
نکند معنای آزادی این بوده که هر کاری دلت خواست بکن، شبکهها و تبلیغات جنسی و غیراخلاقی را تا سر حدش داشته باش، هر توهین و اراجیفی به دین، انقلاب و مردم داشته باش و فقط کاری با ما نداشته باش؟ نکند معنای آزادی یعنی اینکه «تو آزادی از ما تعریف و تمجید کنی و در عوض صله هم میگیری»؟
این روزها، باید «آزادی» و «حقوق شهروندی» و استقبال از «نقد» را گذاشت بر در کوزه و... چون اینجا کوچکترین نقد و تذکری نباید به ساحت مبارک آقایان قوهی پرقوهی مجریه داشت و اگر خدای ناکرده از کجیها گفتی، نشان میدهد که خودت کج هستی و داری همهچیز را کج میبینی.
همین کجیها باعث میشود که «تو»ی منتقد، شایستهی هر نام و لقب و نشانی بشوی از بیسواد و بیشناسنامه گرفته تا بزدل و... را نوش جان کنی.
راستی دلم به حال آنهایی میسوزد که هم «گازانبر» و «لوله» را باور کردند و هم «دیوار» و «اعدام» را. کاش میشد آب و صابون آورد تا رویشان را بشویند و عینک بزنند و به طور واضح قامت رعنای «عاضادی» را سیاحت کنند.
نویسنده: مهدی رجبی