به عنوان یک کارشناس و آگاه به مسائل جهانی بفرمایید در دنیای امروز چه منطق و اصولی حاکم است؟
در جهان معاصر یک اصول منطقی و دقیقی بر روابط بینالملل در تمام سطوح حاکم نیست. امروز میان برخی از کشورها زور و ترس و منفعت حاکم و بین برخی کشورها اصل نیاز و منفعت برای حفظ تعادل برقرار است، همچنین میان برخی از کشورها اصل توازن و ترازیابی منابع قدرت و نوعی مدیریت کردن وجود دارد. باید بر این نکته تاکید کرد که بین بعضی از کشورها اساساً منافع مشترک یک اصل برای همگرایی و تنظیم روابط است؛ لذا اینها هر کدام بخشی از اصول حاکم در روابط بینالملل است به گونهای که هر کدام بخشی از اصول را گرفته و بخشی را رها کردهاند که اگر بخواهیم صاحب یک منطق درست در روابط بینالملل باشیم باید بازگشت به اصل عدالت، امنیت مشترک، سعادت و کرامت انسانها آن هم نه بین چند دولت بلکه به صورت جهانی داشته باشیم، اما متأسفانه بعضی از قدرتها با سلطه تلاش دارند تا روابط بینالملل در چارچوبهای تعیین شده به نفع خود حرکت کند و این روند را تغییر دهند.
این همان جهانی شدن نیست که عدهای میگویند باید به سمت آن حرکت کرد؟
نه چراکه این امر یک تفاوتی با جهانی شدن دارد. مفهوم جهانی شدن و جهانیسازی دو مفهوم متفاوت است. جهانی شدن یک امر طبیعی است که براساس تعاملات سازنده در جهان به ملتها و فرهنگها صورت میگیرد، بگونهای که فرهنگها در حالی که هویت خود را حفظ میکند با سایر فرهنگها ارتباط میگیرد و حتی تبادلاتی نیز میتواند بین آنها صورت گیرد. در طول تاریخ نیز این چنین بوده است این روندی است که سعادت و خیر و صلاح بشر در آن بیشتر و هویتها حفظ خواهد شد. اما در پروژه جهانیسازی یک نسخه برای جهان پیچیده شده و میگوید این فرهنگی که من تعریف میکنم یک فرهنگ برتر است و باید اصول و فرهنگ جهانی بشود. مثلاً امروز صهیونیستها به سمت طراحی یک سبک زندگی در جهان رفتهاند.
این سبک زندگی چون منافع آنها را در جهان تأمین و همه انسانها را در جهت تأمین منافع آنها قرار میدهد؛ لذا به دنبال تحمیل این سبک زندگی به جهانیان هستند. جالب است که امروز حتی در آمریکا بسیاری از مردم آمریکا مخالف آن هستند و خود را مواجه با یک تهاجم فرهنگی میبینند. و این تعارض به راحتی در آمریکا دیده میشود. امروز در بسیاری از کشورهای اروپایی نیز درباره این تهاجم فرهنگی صحبت میشود و کشورهای صاحب فرهنگی مانند هند و چین و... با این روند مخالف هستند در بسیاری از کشورهای بزرگ هزینههای بسیاری میشود تا فرهنگ خود را حفظ کنند و با این وضعیت مقابله کنند. آن جهانیسازی در اصل جهان را از تنوع و خلاقیت میاندازد انسان را از هویت و معنویت جدا کرده و جهان را خالی از عدالت و معنویت میسازد و این آن چیزی است که باید با آن مقابله کرد.
حضرت آقا درباره جنگ نرم و تهاجم فرهنگی هشدار دادهاند و در حقیقت پروژه جهانیسازی صهیونیسم، بخشی از همان جنگ نرم است که همواره راجع به آن صحبت شده است.
با توجه به برگزاری نشست مجمع عمومی سازمان ملل تحلیل شما از وضعیتی که در جهان حاکم است چیست؟ عدهای معتقد به وجود کدخدا در نظام جهانی هستند آیا واقعاً جهان بینالملل نظامی تکقطبی است؟
خب، همه جنگ سرد غرب و شرق را در ذهنشان دارند. زمانی در جهان تقریبا، بیشتر یک نگاه دوقطبی حاکم بود و آن زمان آمریکاییها خودشان را یک قطب میدانستند. آن زمان در شرق هم اتحاد جماهیر شوروی با کشورهای پیرامونی و تابع خودشان را بخشی از قدرت میدانستند اما با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی این توهم برای آمریکاییها پیش آمد که دوران دوقطبی سر آمده و قطبی که مانده قطب حاکم بر جهان خواهد بود.
آنها احساس میکردند که جهان به سمت تکقطبی میرود. آن زمان تئوریپردازان غربی خیلی تلاش کردند تا اساس این مفهوم را در دنیا جا بیندازند. آنها تلاش میکردند به جهان بفهمانند که چارهای جز پذیرش این نگاه تکقطبی در جهان نیست.
این پدیده نامیمون و شوم جهانیسازی به مفهوم ساختن یک جهان تک نگاهی آن هم از غرب به سمت همه عالم شکل گرفت و همین نگاه باعث شد که ما بعداً با تهاجم گسترده فرهنگی و هویتی در خیلی از ملل در دنیا مواجه باشیم. حتی ما هم در جمهوری اسلامی از این اتفاق آسیب زیادی دیدیم. جهان این نگاه را نپذیرفت و به سرعت دنیا شرایط دیگری را تجربه کرد.
چه اتفاقی افتاد که این تغییر روی داد؟ این تغییر شرایط را بیشتر توضیح میدهید؟
این نگاه بعضی نگاه هژمونی از غرب آمریکا به جهان خود باعث شده تا مقاومتهای جدی در برابر آن شکل بگیرد و این نظریه حتی در غرب نیز فرو بریزد. به نظر میرسد ابتدا به خاطر نگاه فطری ضد سلطهپذیری ملتها و بعد هم خطای خود آمریکاییها که باعث شد حتی از جایگاه قبلی نیز نزول کنند و حس تنفری نسبت به آنها شکل بگیرد.
چه خطاهایی؟
امریکاییها خطاهای بزرگی انجام دادند نظیر ظلم کردن و خیانت به آرمانهای بشری و بعد یکجانبهگرایی و تفسیر قوانین به نفع خودشان و عمل نکردن به وعدههایی که به کشورهای جهان حتی پیرامون خودشان دادند. و همچنین دستگاههای بینالمللی را تحت فشار قرار دادن و اعمال نفوذ در آنها و... .
باید بر این نکته اذعان داشت که آنان خود آنقدر بد عمل کردن که حتی نخبگان خودشان هم دیگر توان دفاع از آنها را ندارند.
امریکاییها بعد از آن دوران به جای اینکه شرایط قدرت خود را بهتر در دنیا بازیابی کنند با اشتباهات فراوان قدرت ،محبوبیت و جاذبه خودشان را در دنیا از دست دادند. البته در کنار این انقلاب ارتباطات و اطلاعات هم در دنیا باعث شد که حجم اطلاعات و دانستنیهای مردم به خصوص نخبگان در عالم شرایط ویژهای پیدا کند و دیگر کسی در دنیا اساسا این نگاه استعماری را پذیرا نباشد.
لذا حرکت مثبت نخبگان در دنیا به سمت افزایش روشنگری بیشتر شد و کارهای خوبی هم در حوزههای علمی و فرهنگی و رسانهای در بسیاری از کشورها اتفاق افتاد هر چند که امپراتوری صهیونیسم خیلی تلاش کرد که آن را مدیریت کند اما موفق به این کار نشد.
زمانی غرب فکر میکرد که اساس این جهان مجازی که بوجود آورده یعنی این انقلاب فناوریهای اطلاعاتی و ارتباطی که در دنیا به وجود آمده و مدیریت آن بیشتر خود آمریکاییها ...، بر همین اساس فکر کردند که میتواند ابزار و وسیلهای باشد برای تسلط آنها بر جهان اما همین انقلاب فنآورانه در حوزه اطلاعات و ارتباطات باعث شد که آگاهیهای مردم بیشتر شود ملت با آگاهی بیشتری تصمیم بگیرند، عصر آگاهی مغایر پذیرش سلطه است.
لذا در کنار تحرک مناسب جریان نخبگی در دنیا و اساس نگاه هویتمدار به انسان، براساس اینکه به هر حال انسانها در همه دنیا صاحب فرهنگ و هویت خودشان هستند و هر کسی تلاش کند این هویت را زیر سوال ببرد، مقاومتی از سوی آنها میبیند. البته این بخشی از نظام تحلیلی نظامات قدرت در عالم است در هر صورت شرایط جهان به گونهای پیشرفت که دیگر هیچ جای دنیا نظام تکقطبی را پذیرا نیست و افرادی که هنوز به کدخدایی بعضی قدرتها در جهان اعتقاد دارند فکرشان عقب افتاده است.
البته این به این مفهوم نیست که امریکاییها در دنیا طرفدارانی ندارند. فرهنگ غرب و امریکاییها هنوز هم تلاشهای زیادی میکنند و طرفداران زیادی دارند اما آن نگاه هژمونی در فروریخته شاید بشود گفت که عصر هژمونی به پایان رسید و امریکاییها با وجود اینکه تلاش زیادی میکنند اما جهان پذیرش این نگاه را ندارد و روز به روز جذابیت و مقبولیت آمریکاییها در حال افول است.
امروزه حتی امریکاییها در میان طرفداران خودشان در اروپا دچار پیچیدگی و مشکل هستند آنها اکنون در درون کشور خودشان دارای تعارضها و تضادهای فراوانی هستند و بخشی از