اول: همه ذوق هنری اغلب آدمهای سیاسی (اگر نگوییم همهشان) آنجایی عینیت پیدا میکند که میخواهند برای مردم فیلم بازی کنند! آنجایی که قرار است با جادوی سینما سر خلقالله را احتمالا شیره بمالند و بگویند «ما خیلی باحالیم»!
یا مثلا بخواهند خودشان را روشنفکر نشان دهند و با سوءاستفاده از چهرههای هنری یا برای خود رای جمع کنند و یا محبوبیت بخرند. دست آخر اوج جایگاه هنر و هنرمندان میشود مثل این گلدانهای زیبا و رنگارنگ که دمِ عید به وفور هستند و مردم هم میخرند، اما عمرشان آنقدر کوتاه است که احتمالا همراه با سبزه سفره هفتسین بعد از روز سیزدهم تبدیل به زباله میشوند و جایشان همان پشت در خانه و کنار سطل آشغال است.
دوم: پارسال توی جشنواره فیلم فجر بعد از تماشای فیلم «امپراتور جهنم» منتقد فیلم بودم. توی نشست خبری هم کارگردان فیلم از سانسورها و مخالفتهای دستگاههای دولتی و بلایی که آنها بر سرشان آوردند گفت. و من همچنان به عنوان منتقد به او گفتم وقتی توی کشور ما «سینمای استراتژیک» معنی ندارد، چه اصراری دارید که بسازید و بعد یک فیلم مثله شده و فاجعه را جلوی چشم بیننده بگذارید؟ چه اصراری وجود دارد که زور بزنید و همه درهای بسته را از جا بکنید، اما دست آخر فیلمتان آنقدر مشت و لگد خورده باشد که زور حرف زدن نداشته باشد و اگر
سوم: توی سینمای پیشرفته و کعبه آمال اغلب هنرمندان ایران یعنی هالیوود، هرسال بودجههای فراوانی از سوی دستگاههای سیاسی و نظامی برای ساخت فیلمهای استراتژیک در نظر گرفته میشود. اما آنجا معمولا اسمی از «فیلم سفارشی» نیست. آنها به خوبی میدانند برای در اختیار گرفتن ذهن مردم و اقناع افکار عمومی باید به ابزار هنر مسلح شد و قبل از فتح هر سرزمینی، ذهن و دل و سبک زندگی آنها را به تصرف درآورد. اما اینجا اگر کسی با دغدغه شخصی یا حتی با استفاده از بودجه و امکانات فلان نهاد فیلمی بسازد، یک عده حاضر به یراق نشستهاند تا برچسب «فیلم سفارشی» را الصاق کنند و مثل کبکی که سرِ مبارک را در برف فرو برده، سفارشیسازی خود و همپالگیهایشان برای جشنوارههای خارجی را فراموش کنند. فراموش کنند که برای یک اسکناس صد دلاری هم حاضرند کل مملکت را سیاه نشان بدهند. فراموش کنند که دستشان تا آرنج در جیب غرب و عرب فرو رفته است.
چهارم: نوع رفتار دولتیها با فیلم «به وقت شام» میتواند یک الگوی جالب باشد. در جشنواره فیلم فجر همه توانشان را میگذارند تا فیلم دیده نشود، تمسخر شود و جایزه نگیرد. اما وقتی به اکران خصوصی میروند و فیلم را میبینند، جلوی دوربین میایستند و بهبه و چهچه میکنند و آنرا یک فیلم بینالمللی با زبان و دیالوگ جهانی میدانند!
راستی چرا بعد از گذشت چهار دهه، هنوز سینمای ما و به طور کلی هنر ما و به طور کلیتر همه شئون ما میان جناحهای سیاسی دستمالی میشود؟ چرا هنوز اتاق فکری نداریم که آدمهای اهل فکر و نظر و اندیشه (نه کاسبهای چپ و راستی) در آن بنشینند و به جای توی سر و کله یکدیگر زدن و «فیلم» کردن مردم، برای اولویتها و آرمانها و چگونگی انتشار و انقلاب آنها در ذهن مردم اینجا و هرکجای دیگر فکر کنند و برنامه بریزند؟
کاش سیاسیون ریش سفید کرده ما هم کمی به خاک این وطن و به انقلابی که رقم زدند «وابسته» بودند و کمی از اریکه ژنرالی پایین میآمدند و «سرباز» میشدند.
نویسنده: مهدی رجبی